رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, February 15, 2012
Aquarius-2
خب به به، بالاخره تونستم وارد این بلاگر بشم.یعنی دق کردم این چند وقت.یه مدت که گوگل ریدر و پلاس هم باز نمی شدن.امشب شانسی یهو رفتم توی پلاس و دیدم باز شد.یعنی من که کم کم داشت یادم میرفت چیزی به اسم پلاس هم وجود داره.ولی قول میدم زود زود یه وبلاگ جدید بزنم که فیلتر نباشه..
امشب هم به یمن کمک پطروس چراغ جادو تونستم بیام توی بلاگر.پطروس چراغ جادو دوست عزیزیه که بهم یه برنامه ای داد که یه جور فیلترشکن هستش و من تونستم باهاش بیام اینجا.
حالا چرا پطروس؟عرض می کنم چون در مسافرت هفته پیشی که با جمعی از دوستان رفته بودیم و شب به علت تعدد آدم به صورت کنسرو وار همه دراز به دراز کنار هم خوابیده بودیم، ایشون با دیدن بنده که مچاله شده بودم زیر پتوم، فهمیدن که بنده سردمه و خیلی  پطروس وار پتوشون رو انداختن روی من تا وقتی من صبح بیدار میشم با دیدن دو تا پتو روی خودم حسااابی شرمنده ایشون بشم و اینا...
حالا چرا پطروس چراغ جادو؟این رو هم عرض می کنم:ایشون قدیم ها ملقب به غول چراغ جادو بودن چون کافیه یه چیزی بخوای، یه چیزی که شاید خیلی هم عجیب و غریب باشه و ایشون در سوت ثانیه فراهم می کنن و به خاطر جانفشانی هفته قبل ملقب به پطروس هم شدن و ترکیب اون دو با هم شد پطروس چراغ جادو!!!
این مدت اتفای خاصی نیوفتاده، یه چند تا مهمونی رفتم.یه نیمچه مسافرت رفتم، کلی فیلم دیدم که بین اونها از Midnight in Paris خیلی خوشم اومد.یه چند تا کتاب خوندم که بین اونها از کتاب همنام نوشته جومپا لاهیری خوشم اومد و ...کلا مثل همیشه زندگی روزمره  سرکار و خونه  اینا...
الان هم داره برف میاد...به به، به به...
ولنتاین خوش گذشت؟الهی که خوش گذشته باشه.دیروز خرید شب عید هم رفتین؟آخه میگن 25 بهمن روز خوبیه برای خرید عید رفتن اونم در مناطق مرکزی شهر...بگذریم...
امشب ددی جان منزل تشریف ندارن و من و مامی جان تنهاییم.مامی جان هم هی میره و میاد.منم سر شب به خاطر آلرژی که دوباره بالا زده یه قرص انداختم بالا و یه دو ساعتی منگ بودم و انقدر مامی جان رفتن و اومدن که منگی کلا از سرم پرید.گفتم مامی جان، خیلی وقته میخوام راجع به مامانم و قبل و بعد از مریضیش یه چیزای بنویسم که با این وضع فیلتری دیگه دل خوشی نمونده برام.ولی حتما مینویسم، به زودی...
دیگه، دیگه اینکه چرا این منشی های شرکت انقدر دق بده و خود کم بین هستن و میخوان خودشون رو بزرگ جلوه بدن.یعنی امروز میخواستم خانوم منشی رو خفه کنم...اه اه اه...بیخیال بابا.از ازل تا ابد اخلاقش همین بوده.حیفه این ذوقم که از باز شدن بلاگر و پلاس هستش رو بخوام با اراجیفی درباره این خانوم به هدر بدم...
تازه ذوق برف هم هست و خبرهای حاصله از تماسهای دوستان میگه که در سطح شهر، مه هم رویت میشه.به به...
خیلی چیزها بوده که هی میخواستم بنویسم و هی خوردم توی دیوار و نتونستم به بلاگر دسترسی پیدا کنم ولی خب الان چیز خاصی یادم نمیاد...
بیستم بهمن هم چهارمین سالگرد فوت خاله م بود...یادش بخیر...دلم براش تنگ شده...روحت شاد خاله جونم...
به امید اینکه زودی یه وبلاگ دیگه بزنم.
مواظب خودتون باشین.
راستی این لینک من توی پلاس هستش.اونجا دسترسیش راحت تره(یعنی حداقل تا قبل راحت تر بود)و چون فیلتر نیست یه وقتهایی توش یه چیزهایی مینویسم.اگه خواستی من رو اد کنین تا من هم ادتون کنم تا با هم بیشتر در تماس باشیم.
شب برفیتون خووووش.تعطیلات خوووووش بگذره دوستان.
پ.ن:خیلی پست چرتی شد ولی خب چون بلاگر برام از شد میخواستم حتما یه چیزی بنویسم و بگم بلللله ما هم هستیم!!!

Labels: