رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, January 26, 2012
Aquarius-1
1- بعد از هفته ها این اولین شب جمعه ای هستش که خونه هستم و جایی نرفتم.هفته های قبل یا مهمونی بودم یا بیرون بودم یا مهمون داشتم.هرچند امشب هم با دوستان قرار داشتیم که کنسل شد و البته به علت خستگی مفرط بسیار از بهم خوردن این برنامه خوشحال شدم.بیشتر دلم میخواست یکی من رو دعوت میکرد خونه ش و یه غذای خونگی خوشمزه بهم میداد و بعدش با یه لیوان گنده چایی ولو میشدیم(من و صاحبخونه)روی زمین یا کاناپه و فیلم میدیدم...و از اونجایی که کسی من رو خونه ش دعوت نکرد، خودم این شرایط رو مهیا کردم و بعد از نوشتن این پست میرم که فیلم ببینم...ولو روی کاناپه ی قهوه ای با یه لیوان صورتی گنده پر از چای...
2- امروز اکرم اینجا بود.اکرم خانومیه که هفته ای یه بار میاد و توی کارهای خونه کمک می کنه.منم اومدن اکرم خانوم جون رو به فال نیک گرفتم و گفتم بالای کمدهای اتاقم رو مرتب کنم که چند وقتیه روی اعصابم هستن.خلاصه رفتم بالای صندلی و یاعلی...انقدر خرت و پرت ریختم کف زمین که کل زمین اتاقم پر از کیسه های پر از خرت و پرت شده بود.فکر کن کمد من چهارتا در داره.بالای یه کمد چهار دره پر از خرت و پرت...مرحله بعدی جدا کردن این خرت و پرت ها بود...یعنی پدری ازم دراومد که اون سرش ناپیدا.به خودم گفتم حقته، باید همه رو سازماندهی کنی.تا تو باشی انقدر خرت و پرت تلمبار نکنی و بعدش برای بقیه روی منبر بری که بله، از نظر فنگ شویی، انباشتگی اصلا خوب نیست...خاکی شدن دستها و عطسه های پیاپی کنار، محتویات توی کیسه ها رو بگو...یه عالمه گل خشک که مربوط به دوران سسلیان بود و بیشترشون رزسفید بودن که هجدهم های هر ماه تقدیم اینجانب شده بود و کلی دسته گل که مربوط به مناسبتهای مختلف بودن.جالبه که من قبلا یه عالمه گل ریخته بودم دور و از وجود این گلها اصلا اطلاعی نداشتم.کلی کفش و لباس و جعبه موبایل و عروسک و نقاشی های نصفه و نیمه ی روی بوم و ...همه رو ریختم دور و الان احساس سبکی خاصی دارم...با شمع و عود رفتم تو حس روحانی خاصی که نگو و نپرس!!!
3- من هیچ موقع نتونستم لباسهای استفاده شده م رو به کسی بدم.مخصوصا به امثال اکرم خانوم.همیشه به خودم گفتم درسته میاد و توی خونه کار می کنه ولی خب آدمه و شخصیت داره و همونجور که من خوشم نمیاد لباس یا کفش استفاده شده کسی رو بهم بدن، اون هم حتما همینجوره.وقتی اومد توی اتاق که کمک کنه خرت و پرتها رو ببرم بیرون، با دیدن کیسه ها پا شل کرد و گفت اینها همه آشغال نیستن که!چشمش به سه تا کیسه پر از عروسک که افتاد گفت اینها همه نو هستن که.گفتم آره، هر کدوم رو میخوای ببر.اونم همه رو برد.بین همه اون عروسکها من فقط دو تا عروسک بارباپاپا رو برداشتم که مربوط به کادوی ولنتاین چند سال پیشم بود و توی وبلاگ قبلیم هم عکسش رو گذاشته بودم و یه عروسک خارپشت کوچولو که کلی خاطره داره برام از روز خریده شدنش و جریانات خریده شدنش و یه عروسک سنجاب کوچولوی صورتی که مال بچه گی هام هستش.بقیه رو دادم رفت.کفشها رو هم همه رو برداشت و برد و کیف ها رو هم همین طور.خدا رو شکر که به دردش خورد و خودش گفت وگرنه من اصلا در خودم نمیدیدم که بهش بگم اینها رو میخوای یا نه؟!
4- کتاب هرگز رهایم مکن رو خیلی وقت پیش خریده بودم ولی به علت کمبود وقت نخونده بودمش.چند روزه که درسم تقریبا تموم شده و کارم سبک تر شده و دارم میخونمش.چند شب پیش هم فیلمش رو دانلود کردم.تا نصفه های کتاب رو خوندم ولی تصمیم دارم بعد ازاتمام این پست برم و فیلمش رو ببینم!
5- توی پست قبل نوشته بودم که فردا صبحش شاید برم جمعه بازار که نرفتم و در عوضش هفته پیش با چند تا از دوستان عزیزتر از جان رفتیم و تا جان در بدن داشتیم اونجا چرخیدیم و خنزر و پنزر خریدیم.آی حال داد، آی حال داد...هر کی فردا رفت جای من رو هم خالی کنه.
6- راستی من اون ایمیل قبلی که داشتم و مربوط به اون وبلاگم بود رو دیگه چک نمیکنم.ایمیل جدیدم رو توی این وبلاگم هم نوشتم.برای کسانی که ندارن آدرس رو می گم که یه وقت به اون ایمیل قدیمیه ایمیل ندیدن و منتظر جواب باشین در حالیکه من اصلا ایمیلی ازتون نگرفتم.ایمیل فعالم اینه:mywhiteroseblog[at] gmail [dot]com برای فرار از دست ایمیلهای اسپم و تبلیغاتی اینجوری نوشتم!
7- مواظب خودتون باشین و ایام به کام!

Labels:

Thursday, January 12, 2012
Capricorn-3
1- پست قبل تحت تاثیر شرایط دوست نداشتنی و همچنین تحت تاثیر هورمونها نوشته شده بود.وگرنه حال و روز من اونقدرها هم که نوشتم بد نیست.تکلیف خیلی چیزها پیش خودم روشن و معلوم شده.منتهی اون موقع که پست قبل رو نوشتم حالم خوب نبود و نمیخواستم با کسی هم حرف بزنم و اگه هیچ برون ریزی نداشتم که میترکیدم و جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم.جالب اینجاست که چند وقته با وی پی ان مشکل دارم و صفحه بلاگر رو به سختی باز می کنم.اون روز به خودم گفتم اگه زودی این صفحه باز شد مینویسم و اگه باز نشد هم بیخیال میشم که البته به سرعت برق و باد این صفحه باز شد و من هم نوشتم!!!
یک ساعت بعد از نوشتنش هم حالم خوب بود و مشغول مهمونداری و خنده و لذت از حضور مهمونها بودم.
بحث پست پایین خیلی وقته تکلیفش برای خودم روشن شده.دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.توی این مدت خیلی اتفاقها افتاده و خیلی برخوردها به وجود اومده که من فهمیدم من و سسل آدم هم نیستیم.ولی خب دله دیگه هوایی میشه...لکن این جور نباشد که شما خواننده گرامی تصور کنید بنده همش زانوی غم به بغل گرفتم و دارم خاطراتم رو مرور می کنم و عر میزنم و ناراحتم و زندگیم رو فریز کردم و اینا...نه خیر، رزی خانم مشغوله زندگیه.کلاسهایی چند میره، با دوستهاش بیرون میره، مهمونی خونه فامیلهاش و دوستهاش میره، بالماسکه هم حتی میره، کتاب میخونه، فیلم میبینه، شیرینی میپزه، آشپزی می کنه و خیلی کارهای دیگه هم م یکنه و خلاصه زندگی می کنه و یه وقتهایی هم یه نگاهی به این پروژه ش می اندازه.و انشالله اگرخدا و بنده های خدا بخوان تا قبل از عید درسش تموم میشه و البته داره الان به فوق توی یه رشته دیگه هم فکر می کنه!!!خلاصه که بحثش خیلی طولانیه و الان مجال باز کردنش وجود نداره.ولی خیلی ممنونم از ایمیلها و کامنتهای پر از محبتتون.تاییدشون نمیکنم و برای خودم نگهشون میدارم.خیلی دوستون دارم.ممنون از حمایتتون.
2- دیروز توی شرکت یهو با همکارها تصمیم گرفتیم بریم سینما.نزدیک ترین و دم دست ترین سینما به شرکتمون هم سینما قدس بود!فیلمش هم در امتداد شهر بود!!!خیلی خجسته و خندان پاشدیم رفتیم.هیچ کدوممون انتظار دیدن یه فیلم خوب و هنری رو نداشتیم ولی انتظار دیدن فیلمی انقدر بی سر و ته و مزخرف رو هم نداشتیم.آخه آتیلا پسیانی و نیکی کریمی و حتی محمدرضا گلزار برای چی توی این فیلم بازی کردن؟یعنی انقدر محتاج نون شب بودن که توی این فیلم بازی کردن؟!
از اول تا آخر فیلم خندیدیم.البته چند فیلم با یک بلیط بود.چون توی سینما زوجهای جوانی هم وجود داشتن که از فرط بیجایی اومده بودن سینما و خلاصه صحنه های عاشقانه ای رو رقم زده بودن...
از خود سینما بگم که هنوز مدل سینماهای قدیمی بود.حتی نوع بلیطش هم مثل سینماهای پونزده سال پیش بود.صندلی هاش هم همین طور.اصلا قابل مقایسه با سینما آزادی و فرهنگ و پردیس ملت نبود...دیروز بعد از رفتن به سینما قدس تازه یادم افتاد قبلا همه سینماها اینجوری بودن...خلاصه نوستالژیکی بود برای خودش...
البته کلی هم خندیدیم به شرایط و خلاصه به قول خارجی ها، فانی بود برای خودش!!!
3-دارم یه کارهایی برای ایجاد یه وبلاگ جدید می کنم.یه وبلاگی که فیلتر نباشه.البته اگر این عموفیلترباف و همکاران بذارن ما یه نفس بکشیم.فعلا که با طرح این اینترنت ملی هی تن و بدنمون رو می لرزونن...
4- دلم یه سری خنزر پنزر خرده ریز و رنگی رنگی میخواد و کجا بهتر از جمعه بازار...شاید فردا جماعتی رو علم کردم و رفتیم...
5- مواظب خودتون باشین و تعطیلات خوش بگذره بهتون دوستهای گلم...

Labels:

Friday, January 6, 2012
Capricorn-2
آهای دخترها و پسرهایی که دارین با اون کسی که دوسش دارین، زندگی می کنین، اصلا مهم نیست سخت یا آسون به این زندگی کنار هم رسیدین، اصلا مهم نیست کلی تلاش کردین و با خیلی چیزها جنگیدید یا مثل هلو برو توی گلو رفتین زیر سقف مشترک با اونی که دوسش دارین، خواهش می کنم همیشه یادتون باشه این آدمی که دارین باهاش زندگی می کنین همونیه که آرزو داشتین کنارش باشین. وقتهایی که ناراحتین از دستش یا احساس می کنین خسته شدین، یادتون باشه این آدم همونیه که دوسش داشتین و آرزو داشتین باهاش برین زیر یک سقف.زندگی دچار روزمره گی میشه، ولی یادتون باشه نذارین احساستون به اون آدم دچار روزمره گی بشه.هر موقع خسته شدین یا از دستش عصبانی شدین یادتون بیارین که خیلی ها هستن در حسرت رسیدن به این چیزی هستن که شما الان دارینش و خسته شدین.این که آدم کسی که دوسش داره رو داشته باشه کنارش خیلی ارزشمنده، خیلی خیلی زیاد...راحت از دستش ندین...راحت نذارین از دست بره..درسته دوست داشتن کافی نیست ولی لازمه و به نظر من نیروی محرکه برای خیلی کارها و انگیزه قوی هم هست...
آهای دختر و پسرهایی که یکی رو دارین که دوسش دارین، خواهش می کنم مواظب رابطه تون باشین.مواظب لحظه هاتون باشین.برای حفظ رابطه تون تلاش کنین.لج و لج بازی همه چیز رو خرابتر و خرابتر می کنه.مواظب رابطه تون باشین.مواظب آدمتون باشین.به هیچ کسی اجازه ندین برای رابطه تون جهت تعریف کنه.به هیچ کس.حتی کسی که فکر می کنین عاقل و داناست.جنس رابطه ای که از احساسه با منطق یه نفر سوم نمیتونه بهش جهت داد و تعریفش کرد...هیچ کس حق نداره براتون تصمیم بگیره غیر از خودتون دو نفر با منطق و احساس خودتون و فقط خودتون...ما مسئول گلمون هستیم.فقط ما و نه هیچ باغبون دیگه ای...
پ.ن:یه روزی به من هم این حرفها رو گفتن، ولی جدی نگرفتم.رفتم و رفتم تا رسیدم به تهش.به تهی که هیچ چیزی نداشت جز حسرت و تباهی...قبل از اینکه تیشه بردارین و بیوفتین به جون ریشه رابطه تون، فکر کنین.فکر کنین که آیا دلیلی که به خاطرش تیشه برداشتین واقعا انقدر مهم و ارزشمند هست که خیلی چیزها رو از دست بدین و در ازاش چیزهایی که نیومده و معلوم نیست میاد رو به دست بیارین؟!
کاش هیچ کسی مثل امروز من حسرت به دل نباشه و روز و شب خودش رو ملامت نکنه که چرا عقلش رو داد دست یه نفر به ظاهر عاقل و زندگیش رو سپرد به اون و امروز پشیمون از همه کرده هاش با حسرتی که تمام وجودش رو میسوزونه، نشسته و داره با اشک و هق هق اینها رو مینویسه تا شاید حتی یه نفر قبل از گند زدن به زندگیش، اینا رو بخونه و حواسش رو جمع کنه و بیشتر فکر کنه!
دو ساعت بعد نوشت:بسه دخترک، بسه.پاشو اشکهات رو پاک کن.سرخاب سفیداب بمال به صورتت.عطر بزن و لباس تمیز بپوش.از صبح تا حالا این همه زحمت کشیدی و غذا و دسر و سالاد و پیش غذا درست کردی، حالا که دم اومدن مهمونهاست زانو غم به بغل نگیر.پاشو پاشو.مهمون به روی خوش صاحبخونه میاد مهمونی. رفتی دوش گرفتی و انقدر اونجا اشک ریختی که چشمهات قرمز قرمز شدن وموهات گره خوردن توی هم.پاشو خودت رو سر و سامون بده.پنجره رو باز کن تا هوای تازه بیاد.حالت رو بهتر می کنه.پاشو خودت باید به داد خودت برسی.
پاشو، پاشو...
.
.
.
مهمون داریم...مهمونهایی که گفتن زود میان.فامیلهایی که همیشه در کنارشون حالم خوب بوده و امیدوارم این بار هم با بودن در کنارشون خوب باشم...

Labels:

Tuesday, January 3, 2012
Capricorn-1
1- خب خب این زمستون هم سر رسید با این ننه سرماش.هر چند من زمستون رو زیاد دوست ندارم.روزها کوتاهه، شبها بلنده، هوا سرده، دلگیره و ...کلا خاطرات خوبی از زمستون ندارم، مخصوصا دی ماه.یکی از سیاه ترین شبهای عمرم توی ده ماه رقم خورده...امیدوارم که امسال زمستون سرشار از خوشی ها باشه تا یاد و خاطره اون شب سیاه بره و رو سیاهیش به ذغال بمونه!!!
2- قیمت دلار چی می گه؟دیروز صبح 1520 بود، بعدازظهر 1680 و عصر 1780!!!کجای دنیا انقدر رشد دلار سریعه؟!فقط خدا به دادمون و فریادمون برسه.با این روند رشد اصلا اوضاع مناسبی پیش رومون نخواهد بود.برای اولین باره که توی این چند وقت اخیر من واقعا احساس خطر و ناامنی می کنم درباره آینده...
3- داستان این اینترنت ملی چیه آخه؟یعنی بعدش گوگل تعطیل؟اینجوری که بیشتر زندگی من تعطیل میشه...از طرف دیگه با فیلتر بودن بلاگر، من یه مدته که به بلاگر به سختی می تونم وارد بشم.وی پی ان زیاد یاری نمی کنه.چند بار هی خواستم بیام و توی ویلاگم بنویسم که بهش دسترسی نداشتم و وی پی ان هم نتونست بازش کنه.از یه طرف نمیخوام از سرویس های ایرانی استفاده کنم و از طرفی هم میخوام سرویس وبلاگم سرویسی باشه که به راحتی بهش دسترسی داشته باشم.باید کم کم یه فکر جدی در این باره بکنم...
4- امروز صبح ساعت بیست دقیقه به ده داشتم دولا دولا از دل درد و کمردرد میرفم توی آبدارخونه و از جلوی اتاق آقای رییس رد میشدم که آقای رییس فرمودن رزی جان، ساعت ده جلسه داریم.من گیج و ویج پرسیدم جلسه چی؟!!!خلاصه ساعت ده جلسه من و آقای رییس با چهار نفر از همکارانی که از شرکتهای دیگه میان شروع شد و تا یک ربع به پنج ادامه داشت.البته وسطش یه بیست دقیقه ای هم نهار خوردیم.من وقتی میرم جلسه ای که توی شرکت خودمونه، موبایلم رو نمیبرم توی اتاق کنفرانس.امروز از جلسه اومدم بیرون تا یه چیزی رو بدم خانوم منشی کپی بگیره برام و یه سر برم خدمت خلیفه!بعدشم یه سر زدم به آتلیه و همکارم گفت رزی این موبایلت خودش رو کشت انقدر زنگ زد.سریع یه نگاه کردم و دیدم یک عالمه اسم توی حافظه گوشیم بود که زنگ زده بودن.یهو یک طپش قلبی گرفتم که نگو.گفتم چی شده که این همه آدم بهم زنگ زدن؟!نمیدونستم اول به کدوم زنگ بزنم که طبیعتا اول از مامانم شروع کردم و بعدش بابام.خیالم که راحت شد اونا کار مهمی نداشتن، فقط به یکی دیگه از دوستهام که زنگ زدنش خیلی عجیب بود زنگ زدم که اون هم کار مهمی نداشت.در حقیقت هیچ کدوم کار مهم و واجبی نداشتن.ولی اون طپش قلب خیلی بد بود.حالا همه اینا به کنار، توی جلسه تو تنها خانوم باشی و پنج تا آقا باشن و از شانس تو همشون هم پیراهنهای راه راه پوشیده باشن و تو هم چشمت آستیکمات باشه.یعنی روانی میشی.من که فقط یا به رو به روم نگاه می کردم یا به نقشه های زیر دستم و به هرکسی هم حرف میزدم، بالای سرش رو نگاه می کردم.دو تا شون من رو نمیشناسن و دفعه دومه که میبینمشون.الان لابد با خودشون فکر می کنن این خانوم چه ماخوذ به حیاست و آقای رییس و اون دو نفر دیگه که من رو میشناسن هم لابد با خودشون گفتن این دختره چرا امروز انقدر خل شده یا شاید هم چشمهاش انحراف پیدا کرده!!!
5- پست یخ و لوسی شد، به گرمی دل های خودتون ببخشید!

Labels: