رزسفید
روزمره گیهای من
Saturday, August 28, 2010
Virgo-2
دیشب روی تخت دراز کشیده بودم و مثلا داشتم کتاب می خوندم که احساس کردم تختم لرزید.اول توجه نکردم و فکر کردم بازم یکی از همون خیالاتیه که همیشه در مورد زلزله میاد سراغم و توی خواب و بیداری خفتم می کنه و حتی وقتی خوابم و این حس میاد سراغم، نمی فهمم چه جوری از جام پا میشم و چشم باز می کنم و می بینم دم در اتاق ایستادم!
بعدش دیدم لوستر اتاقم هم لرزید و همون موقع بادزنگی که پشت پنجره آویزوونه سر و صداش دراومد.قلبم اومد توی دهنم.ترسیدم.با خودم فکر کردم اگه واقعا زلزله باشه، موقع بیرون رفتن و فرار از خونه چی باید با خودم بردارم که به دردم بخوره؟!
اولین چیزی که به ذهنم رسید موبایل بود.بعد یادم افتاد در اون صورت احتمالا خطوط ارتباطی هم قطع میشن.بعد گفتم کیف پولم که توش مدارک شناسایی و کارتهای بانکم هستن رو بردارم.بعد یادم افتاد در اون صورت احتمالا از عابر بانک هم خبری نخواهد بود.
بعدش یاد قول و قرارچند سال پیش بعد از زلزله ای که توی خرداد ماه توی تهران اومد(فکر کنم سال 83 بود) افتادم.قرار پل میرداماد...
بعدش به این نتیجه رسیدم که بهتره لباس مناسبتری بپوشم که اگه لازم شد یهو بپرم پایین، دنبال لباس نگردم.خلاصه یه لباس پوشیدم که با شئونات اسلامی همخوان بود.به جای اون لباس نازک و پرپری، یه برمودای سرمه ای پوشیدم با یه تاپ طوسی!
تا صبح هم قاطی خوابهای عجیب و این فوبیای زلزله غلت و واغلت زدم!
صبح فهمیدم که دیشب واقعا زلزله اومده بوده و توهمات من نبوده.چی بگم که این زلزله در مقابل زلزله ای که توی قلبم دائم به پاست، هیچی نیست...
پ.ن:من عکسهام رو توی خود بلاگر آپلود می کنم که ظاهرا فیلتره.فردا سعی می کنم از یه سایت دیگه آپلودشون کنم.

Labels:

Friday, August 27, 2010
Virgo-1
میخوام اول از همه جواب چند تا سوال رو بدم که ازم پرسیده بودین:
من آلوئه ورا رو از داروخانه خریدم ولی عطاری ها هم دارن.همراه با اون یه برگه هم بهم دادن که روش خواص آلوئه ورا  و تاریخچه ش رو نوشته بود و طرز مصرفش رو.نوشته بود روزی سه بار روی پوستتون بمالید.ولی من فقط شبی یک بار می مالم روی پوست صورتم.بقیه روز به خاطر اینکه سرکار هستم نمی تونم.باید شیره ش رو بمالید به پوستتون.من که ازش راضی بودم و پوستم بهتر شده.توی اون برگه خواصی که ازش نوشته بودن و یادم مونده اینا هستن:از بین برنده جوش و لک، ضد چروک، درمان سوختگیهای سطحی، سفت کننده پوست و ...من یه شاخه ش رو خریدم سه هزار تومن وجه رایج مملکت!
در مورد دهان شویه هم مارکی که من مصرف می کنم ایرشا هستش.بعد از مسواک نصف سر شیشه ش رو توی دهنم می گردونم.از خواصش هم از بین برنده باکتریهای دهان و تقویت لثه هستش.من همیشه وقتی مسواک می زنم لثه هام خون میاد.از وقتی دهان شویه می گردونم توی دهنم، خون ریزی خیلی خیلی کمتر شده!
در مورد کف پوشهای اتاقم، جنسشون PVC هستش.من از پالیزی که بورس کف پوش و دیوار پوش و پرده و کلا تزئینات ساختمونی هستش خریدم.ازشون هم راضی هستم.تمیز کردنشون خیلی خیلی راحته.طرحهای مختلفی داره که همه طرح چوب هستن.یه نکته خوبی که برای من داره اینه که دردسر نگهداری پارکت رو نداره و نگهداریش راحت تر از پارکته و به سردی سنگ و سرامیک هم نیست.قیمتش هم از متر مربعی هشت هزار تومن شروع میشه تا شونزده هزار تومن.اینی که من گرفتم متری دوازده هزار تومن هستش.غیر از هزینه هود کف پوشها هزینه زیرسازی و هزینه حمل رو هم باید بدین.از اونجا تا خونه ما پونزده هزارتومن هزینه نقل شد و اتاقی هم سی هزارتومن هزینه زیرسازیش.عکسش رو هم دوباره میذارم که اونایی که نتونستن ببینن، این دفعه به حول و قوه الهی و به یمن این ماه عزیز، ان شا الله که موفق به دیدار روی این کفپوشها بشن!
گیتی عزیزم خیلی خیلی برات خوشحالم.من هر چه کردم برات کامنت بذار نشد.صفحه کامنتت ارور میداد.امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره و حسااابی تلافی همه این عذابهایی که کشیدی در بیاد و کلی خوشبخت بشین.
راستی فیلم پاتال و آرزوهای کوچک رو دوباره دارن اکران می کنن.سال ساختش 1368 هستش.یعنی بیست و یک سال پیش.من هفته پیش پا شدم و تک و تنها رفتم و پاتال رو دوباره بعد از بیست و یک سال دیدم.بیشتر کسایی که اومده بودن هم همه همسن و سال من بودن و معلوم بود برای تجدید خاطره اومدن.صحنه های فیلم، خیابونها، نوع لباسها و ماشینها، قیمت ها، خوراکی ها و همه و همه من رو برد و پرت کرد توی هشت سالگیم.توصیه می کنم حتما برین و ببینینش و یه یادآوری توپ از گذشته تون بکنین.من که یه نفری عین خجسته ها با تمام اعصاب خراب و بهم ریخته و دل شکسته ای که داشتم، قهقه ای بود که میزدم هااا...
امروز عصر مهمون داشتیم.اینها هم هنرمایی بنده:
بیسکوییت کره ای رزی پز
پای سیب رزی پز
انقده دلم پره حرفه که نگو ولی نمیخوام بگمشون که حتی برای خودم هم تکرارشون نکنم.انقده دلم شکسته که نگو.میدونین، وقتی یکی یه بار یه کاری می کنه مطمئن باشین برای بار دوم هم می تونه...من این رو آویزه گوشم کردم...
قرار بود که این هفته با دوستان بریم شمال.از کلی وقت قبل برنامه ریزی کرده بودیم و بالاخره برای این هفته به نتیجه رسیدیم که همه بتونن بیان و دوباره یه سفر بریم عین اون یکی سفر شمالمون که کلی خوش گذشت.اما، اما من شاید نرم.یعنی راستش تصمیم دارم نرم.دلایلم خیلی زیاده.با این حال و روز و این دل شکسته مطمئنم که نمیرم باهاشون.شاید دلیلش رو حدس بزنین.شاید درست متوجه اصل قضیه نشین و حدس بزنین که علت نرفتنم چی می تونه باشه.ولی خیلی دلم میخواست با این دوستان یه بار دیگه برم شمال ولی خوب...نمیرم.تا اوضاع اینجوریه نمیرم.شمال نمیرم.این دوتا بیرون رفتن آخری که دوستان رفتن هم من باهاشون نرفتم.پیجوندمشون رو نرفتم.به هیچ کدوم هم نگفتم چرا نیومده و دلایل دیگه رو بهشون گفتم.نمیخوام اصلش رو بگم که دوباره حرف و حدیث راه بیوفته و از من طرفداری کنن که این طرفداریهاشون که البته از روی محبت هم بوده ولی کلی هم جو رو خراب کرده و به هم ریخته!خیلی دلم میخواست برم ولی نرفتم.ارزشم و غرورم و احترامم و این دل شکسته و آسیب دیده م بیشتر از این دل خواستن هاست.اشتباه نشه، پای فرد سومی وسط نیست.یه موضوع قدیمیه که دیگه داره مثل کینه میشه...چیزی نمیخوام راجع به این قضیه بشنوم.فقط یه درددل کوچولو کردم.شاید توی اون یکی وبلاگم جریان رو یه ذره نوشتم.اگه نوشتم حتما خبر میدم.
راستی امشب قراره دوتا ماه تو آسمون باشه.من که هنوز ندیدم.اگه میتونین برین و ببینین.منم میخوام برم روی پشت بوم و ماه رو رصد کنم.
راستی این و این رو از دست ندیدن.به نظرم بی نظیره.من که هر چی گشتم کتابهاش رو پیدا نکردم.شاید باید برم انقلاب.شاید اونجا چیزی پیدا بشه!
فردا ششمین روزه شهریوره.آخرین ماه تابستون.ماهی که عاشقشم.خیلی زود گذشت ها...نصف سال رفت...
جوابهای ارشد هم امروز اومده...امیدوارم همه تون نتیجه رضایتبخشی گرفته باشین دوستهای گلم.
مواظب خودتون باشین.هفته خوبی رو براتون آرزو می کنم.
پ.ن:حجم عکسها رو کم کردم که راحت دیده بشن.

Labels:

Thursday, August 19, 2010
Leo-5
الان فارغ از انجام کارهای شبانه شامل شستن صورت و مسواک زدن و گرداندن دهان شویه توی دهان و بعدش شستن بینی عزیز و مجرای متصل به سینوزیتهای عزیز با سرم و مالیدن آلوئه ورا به صورت و در حال گوش دادن به آهنگ وای وای  و قشنگ روزگار فرامرز آصف!گفتم بیام اینجا و یه احوالاتی از این صفحه و شما دوستهای مهربون بگیرم.
اول از همه طاعات و عباداتتون قبول.من امسال هنوز روزه ای نگرفتم و نمیدونم میگیرم یا نه؟!راستش حال و هوای ماه رمضون به نظرم کاملا از بین رفته و اون شور و حال قبل جاری نیست.انگاری نه فقط برای من بلکه برای خیلیها هم همینجوریه!
امروز هیچ کسی توی شرکت نبود جز من و همکار همسایه م که میز کناری من میشینه!همه مرخصی بودن.ما هم در رو بستیم و نشستیم فیلم ربکا رو دیدیم.سیاه و سفید و با صدای دوبلورهای قدیمی ایرانی!
راستی گفتم آلوئه ورا بگم که عین آب رو آتیش می مونه و برای پوست خیلی خوبه.من یه شاخه ش رو از داروخانه خریدم و کلی راضیم.حالا میخوام برم گلدونش رو هم بگیرم.توی دستورالعملش نوشته بود تهش رو به اندازه سه سانتیمتر با چاقو جدا کنید و ژل توش رو با چاقو دربیارین و روی صورت بمالین.ولی من قطعات کوچکتر ازش درمیارم و خودش رو می مالم روی صورتم و اینجوری همه ژلش درمیاد و مالیده میشه به صورتم.بعدش هم توی یخچال میذارمش تا تازه بمونه!
راستی مهرناز جان پرسیده بودی کفپوش اتاق چه جوری شده.به نظرم خوب شده.برای من با موهای بلندی که هی میریزه اینجا و اونجا، تمیز کردن این کفپوشها خیلی راحت تره!اینم عکسش!

امروز صبح یه آقای متشخص سوار بر ماکسیما رو دیدیم که خیلی شیک پلاکش رو پوشونده بود و بعد از گذر از زیر دوربین طرح ترافیک زد بغل و اون چیزی که باهاش پلاکش رو پوشونده بود رو برداشت و به راهش ادامه داد.اینم شاهدش!

اون سایه هایی که توی عکس افتاده مربوط به دستمال کاغذی ماشین بنده می باشد.چون پشت فرمون بودم نشد که درست تنظیم کنم و عکس حرفه ای تحویلتون بدم!
راستی یه کار بامزه کردم.اومدم و توی اکسل یه نمودار کشیدم.یه طرفش روزهای ماه از یک تا سی و یک و طرف دیگه ش اعداد از یک تا ده.هر روز ماه حال و هوام و اتفاقاتی که برام میوفته رو از یک تا ده توی نمودار علامت میزنم.حالا بعد از چند ماه که نمودار ها رو هر ماه کشیدم متوجه شدم چه روزهایی توی ماه حالم خوبه و اتفاقات بهتری برام میوفته و چه روزهایی حالم بدتره و دنیا برام تیره تره!جالب که این روزها با یکی و دور روز پس و پیش توی هر ماه تکرار میشن.یعنی مثلا هر ماه حول و حوش چهاردهم تا شونزدهم هر ماه برام روزهای خیلی خوبیه و اتفاقات خوبی میوفته!اینجوری توی اون روزهایی که میدونم حالم خرابتره از قبل برای خودم برنامه میذارم و به بهتر شدن حال و هوام کمک می کنم!
دیگه اینکه انتخاب واحد دانشگاه رو هم انجام دادم.به همین زودی یک سال گذشت.عین برق و باد بود برام!
هفته پیش با یکی از همکارهایی که پروژه ای با شرکت ما کار می کنه و یه آقای سی و خرده ای ساله هستش بدجوری درگیری پیدا کردم.قبلا بقیه همکارها که باهاش کار می کردن می دیدم حرص میخورن ولی نمیدونستم چه اعجوبه ای هستش.یه دو سه روزی کلافه بودم از دستش و اینکه گند هاش رو داره میندازه گردن من.ولی بعد از دو سه روز خودم رو پیدا کردم و من شروع کردم باهاش از موضع بالاتر برخورد کردن و همه سمبل کاریهاش رو به روش آوردم.نشستم با دقت خیلی خیلی زیاد کارش رو جز به جز بررسی کردم و ایرادهاش رو درآوردم.خلاصه گوشی اومد دستش که با من اینجوری نکنه.حالا هم موش شده و رفته ایرادهاش رو برطرف کنه و شنبه بیاد شرکت!
یه اتفاق بامزه هم افتاده بود هفته پیش که ما رفته بودیم با جمعی از دوستان بیرون، توی یکی از وبلاگها به صورت کاملا اتفاقی خوندم که نویسنده وبلاگ هم اونجا بوده و ما رو دیده بود.خیلی بامزه بود.دنیای کوچیکیه.قد قلب یه گنجشک!
روی آیینه اتاقم با ماژیک نوشتم:
یاد من باشد حری نزنم که دل کسی برنجد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
مواظب خودتون باشین.

Labels:

Monday, August 9, 2010
Leo-4
 بعد از کنکاشهای بسیار و جوریدن خودم و زوایای پنهان این ضمیر ناخودآگاه شیطون بلا، یالاخره فهمیدم که چرا رشته معماری رو خوندم و این حس رشته معماری از کجا نشات میگیره!
شرمنده، گلاب به روتون ولی این حس از اونجا اومده که بچه که بودم هر موقع میرفتم توی دستشویی، همش فکر می کردم چقدر اینجا خوبه و درش قفله و هیچ کسی نیست و بعدش فکر می کردم اگه اینجا مال من بود میتونستم تبدیلش کنم به خونه خودم!!!و از اونجایی که جا برام کم بود با خودم فکر می کردم اینجا رو دو طبقه می کنم و یه طبقه اتاق خواب و حموم و یه طبقه آشپزخونه و نشیمن و ...همینجور خیالبافی می کردم و طراحی می کردم برای خودم!!!
و گلاب به روتون که هنوز هم وقتی میرم دستشویی ناخودآگاه به تبدیل کاربری توالت فکر می کنم و به طور ناخودآگاه و غریزی طراحی می کنم که اگه اینجا قرار باشه تبدیل به مسکونی بشه چی میشه و چند طبقه باید بهش اضافه کنم و ...بعد که یهو به خودم میام از این فکر میام بیرون و سعی می کنم در تجسم خلاقم فراتر فکر کنم و زیباتر بیندیشم!!!
هرچند به گواه دوستان من یا باید نویسنده میشدم(اونم نویسنده رمان، احتمالا از نوع آبگوشتیش) و یا شیرینی پزی میزدم و شیرینی میپختم!
باشد که به اصل خودم برگردم.به قول شاعر:
هر کسی کو دورماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

Labels:

Saturday, August 7, 2010
Leo-3
انقدر دل نازک شدم این روزها که حتی دلم نمیاد پشه ای رو که نمیدونم با وجود اون همه توری پشت پنجره ها چه جوری اومده توی خونه و تا صبح دم گوشم وز وز میکنه رو بکشم.چون فکر می کنم ممکنه یه وقتی یه پشه دیگه ای منتظرش باشه و من بزنم ناغافل بکشمش و اون یکی همین جور چشم انتظارش بمونه!!!
این قضیه در مورد مورچه هایی که گه گاهی روی کابینت دیده میشن هم صدق داره!
زندگی در جریانه.دیروز با جمعی از دوستان رفته بودم دیزین و شمشمک.عجب هوایی بود.بعد از نهار که داشتیم چای میخوردیم و بارون میومد نفهمیدم چی شد که ناغافل همه اون حرصی که از صبح بی دلیل توی دلم بود از بین رفت و با بارون شسته شد و رفت...
توی هفته ای که گذشت چهل سالگی رو دیدم، پیاده روی کردم، رفتم فروشگاه پیکوکالر و از محصولات رنگ و قلم موش کلی ذوق کردم.کلی شیرینی و دسر درست کردم.برای تولد امسالم کلی ایده به ذهنم رسید که بعدا میگم.چند باری خانه هنرمندان رفتم و...راستی مانتو فروشی راوک سر میرداماد، شریعتی حراج کرده و مانتوهای فوق العاده ای داره.بشتابید...
پنجشنبه نرفتم شرکت و موندم خونه که مثلا به کارهای عقب افتاده م برسم.ولی همش خوابیدم.هی بیدار شدم و هی خوابیدم تا آخرش عصری با زنگ موبایلم بیدار شدم و با چک و لقد حاضر شدم و رفتم بیرون و جاتون خالی دوتا بلال پشت سر هم خوردم و یه جورایی ترکیدم.البته به همراه مقدار متنابهی زغال اخته!
راستی اینم اون سایت بازیهای قدیمی.
پ.ن:نسترن گلم پیغامت رسید.منتهی من از اینجا که برات اس ام اس میدم نمیرسه نمیدونم چرا و سند نمیشه!جیمیلم هم کار می کنه و درسته.مرسی از پیغام پر از محبت و مهربونیت.
مهرناز گلم میدونم خیلی دیره ولی بهت تبریک می گم و امیدوارم خیلی خیلی خوشبخت باشین.هی میخواستم تبریک بگم و یادم میرفت.شرمنده.ببخشید.روم به دیوار خواهر!

Labels:

Sunday, August 1, 2010
Leo-2

روحت شاد، یادت گرامی، ای صدای مخملی و آسمانی.
پ.ن:ای سال هشتاد ونه...چی بگم بهت آخه؟!

Labels: