رزسفید
روزمره گیهای من
Sunday, April 29, 2012
Taurus-1
یه چند وقتی میشه که سعی می کنم موقع رفتن به سرکار کمتر از ماشین استفاده کنم و ماشین نبرم و یه مسیرهایی رو پیاده روی کنم.حالا که هوا خوبه و هنوز گرم نشده، میشه یه مقداری پیاده روی کرد که برای سلامت جسم و جان هم خیلی مفیده البته!
امروز هم از همون روزهایی بود که بدون ماشین رفتم سرکار.موقع برگشتن داشتم از خیابون اصلی میومدم سمت کوچه مون.از خیابون اصلی تا کوچه ما تقریبا یه پنج دقیقه ای میشه پیاده.خلاصه همینجور داشتم با خستگی میومدم و البته کلی هم داغون بودم.موهایی پریشون، روسری کج و کوله، صورتی با آرایشی ماسیده از صبح و البته یه کمردرد و دلدرد ملویی هم داشتم.برای اینکه بهتر موقعیت رو متوجه بشید یه خانومی رو با تیپ کاملا معمولی تجسم کنین:یه مانتوی جلو بسته مشکی، شلوار جین سورمه ای، روسری قرمز همراه با نقش بته جقه(از این روسری های بزرگ که ترکمنها سرشون می کنن و طرح سنتی داره)به همراه کفش آل استار و کیف کرم(البته کیفم به ساک گفته زکی، از لحاظ سایز عرض کرد).خلاصه با این وجنات داشتم از سرخیابون میومدم و به آسمون خیره شده بودم، آخه ابرها یه شکلهای عجیب و غریب و بامزه ای داشتن.آهان گوشی ام پی تری پلیرم هم توی گوشم بود(نه خیر بنده توی خیابون موزیک گوش نمی کنم، بنده کتاب صوتی گوش می کنم.بلی، بلی، بنده فرهیخته تر از این حرفها هستم!!!)گوشی راستش توی گوشم بود و گوشی چپش آویزوون بود!
همینجور که میومدم یهو یه 206 سورمه ای خیلی خوشرنگی از اون دور اومد و با توجه به سرعتش گفتم لابد میخواد بپیچه تو خیابون اصلی.خلاصه ماشین مذکور گازید و اومد و تا به من رسید زد روی ترمز و بدون مکث گفت:میتونیم با هم آشنا بشیم؟در اینجا بود که من متوجه آقای بسیار بسیار باشخصیتی شدم که در ماشین پشت فرمان نشسته بود و آقاااایی بود برای خودش معقول.منتهی انقدر یهویی جلوی پای من ایستاد و حرفش رو زد که من با خودم گفتم احتمالا با خودش گفته از خونه میرم بیرون و به اولین دختری که تو خیابون دیدم، پیشنهاد آشنایی میدم!
منم فقط نگاهش کردم و به راهم ادامه دادم و اینجا بود که شاهزاده قصه ما دور زد و دنبال رزی خانم افتاد و در اینجا رزی خانوم موبایلش رو از توی کیفش درآورد و با مخاطب خیالی شروع به صحبت کرد.شاهزاده قصه از اونجایی که کور نبود و دید رزی خانوم تو گوشش گوشی ام پی تری پلیر هست، فهمید که این کلک همون کلک قدیمی دخترهاست که الکی شروع میکنن با موبایلشون حرف زد و در نتیجه از اون طرف خیابون گفت خانوم خوشگله میتونم باهاتون آشنا بشم؟و رزی خانوم هم به این کلمه آلرژی داره و با خودش فکر کرد که این آقا حتما از فامیلهای رییس گوگولی می باشد.چرا؟چون مثلا داری تو شرکت راه میری و از شدت دلدرد و کمردرد دولایی و صورتت جوش زده و موهات هم وز کرده و رنگ ریشه ش زده بیرون و سفیدهاش هم معلومه و مانتوی کهنه تنته و داغون داغونی و خط چشمت ریخته زیر چشمت و زیر چشمت سیاهه و رنگت هم پریده و خلاصه داغون داغونی، یهو رییس گوگولی میبینتت و میگه وااای چقدر خوشگل شدی امروز، چه پوست خوبی، چه موهای خوش حالتی و چه سری و عجب دمی و ...اینجاست که دلت میخواد بهش بگی عرعر، ولم کن!و با توجه به وضعیت ظاهری اینجانب در امروز عصر حدس زدم که جناب باید از فامیلهای رییس گوگولی باشن!
خلاصه شاهزاده یه چند باری هی دور زد و اومد و منم همچنان با پشتکار داشتم با موبایلم حرف میزدم.آقای محترم هم ظاهر خوب و رزی پسندی داشتن، یعنی قد بلند و چشم و ابرو مشکی...ولی طریقه ابزار علاقه شون جهت آشنایی خیلی داغون بود...
خلاصه بعد از یه چندباری دور زدن و دنبال بنده کردن، ایشون خسته شدن و گاز دادن و رفتن پی کارشون و به این صورت بود که من در عصر یک روز بهاری به بخت خودم لگد زدم!!!
پ.ن: اومدم آدرس وبلاگ رو وارد کنم که خود گوگل کروم این سایت رو بهم پیشنهاد داد.دنیا رو چه دیدی شاید یه خبری بود و این گوگل کروم به هر حال از خیلی چیزها خبر داره.بعد از دیدن اون شازده امروز عصر و بعدش هم این سایت عروسی و مخلفاتش...دنیا رو چه دیدی...
جوابدونی:فرانک جان دلیل اینکه من از گیاهخواری دست برداشتم فقط حرف چند تا دکتر نبود.من کلا کم خونی دارم و این قضیه مزید بر علت شده بود.چه دکتری مطمئن تر از عمو جانم؟مطمئن باش من به خاطر حرف دو تا دکتر راحت طلب این کار رو نکردم.البته حالا الان من میگم دست از گیاهخواری برداشتم لابد فکر می کنی همش در حال به نیش کشیدن رون مرغ و گوساله هستم.نه عزیزم، من کلا گوشت دوست ندارم و خوردن حیوونها و کشتنشون برای اینکه خودمون بخوریمشون هنوز برام قابل درک نیست.اینکه میگم گوشت خواری میکنم یعنی مثلا هفته ای یه بار ماهی میخورم!!!حالا درسته نه صد در صد ولی تا یه حدی به آرمانهام پابند هستم دوست جانم!
اون دوست بینام عزیزی که پرسیده بود خمیر فیلو رو از کجا خریدم، باید بگم سوپرمارکتها دارن و البته من از تجریش خریدم!

Labels: