رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, March 30, 2009
عیدانه-5
کاش میدونستی الان چه حالی دارم...دارم میرم ولی دلم اصلا با رفتنم نیست...کاش مجبور نبودم برم.میدونم که کسی مجبورم نکرده و همش زیر سر روح عصیان زده خودمه.و فقط و فقط دارم از روی لجبازی میرم اونجا....میدونم که اینکاری که دارم می کنم فقط و فقط از روی حرص و بغضیه که دارم.خیلی جلوش رو گرفتم ولی امروز دیگه ازش شکست خوردم...نمی دونم عاقبتش چی میشه.ولی امیدوارم اگه خدایی هست که من رو نگاه کنه و بفهمه خودش عاقبتش رو بخیر کنه...کاش مجبور نبودم...کاش تو بودی نه...کاش خودت بودی و می فهمیدی...کاش یه ذره درک می کردی...هووووم...