رزسفید
روزمره گیهای من
Tuesday, April 21, 2009
Taurus-1
توی کلاس مولانایی که میرم یه پسره هستش که تقریبا همسن و سال خودمه و چند جلسه درمیون میاد و وقتی که میاد هم انگاری اونجا حضور نداره.یا با موبایلش ور میره و یا دیر میاد و دم در میشینه و هواسش این ور و اون وره و یا با یه دختری که چند بار باهاش اومد، مشغوله!جلسه قبل هم بعد از چند جلسه غیبت اومد.انگاری سرما خورده بود.هی سرفه می کرد و عطسه میکرد.میرفت بیرون از کلاس و بلند بلند سرفه می کرد.هی میرفت دستشویی.از جاش بلند میشد و راه میرفت.از توی کیفش یه شیشه آب معدنی درآورد و شروع کرد به آب خوردن.بعدش یه کتاب درآورد و گذاشت روی پاش و مشغول خوندنش شد!انگار که اینجا کتابخونه هستش و نه کلاس مولانا!رو به روی من هم نشسته بود.محو صحبتهای استاد بودم و داشتم نت برمیداشتم که یهو چشمم افتاد بهش و دیدم داره ادوکلن میزنه!!!کم کم بوی ادوکلنش هم اومد و انقدر غلیظ بود که من که به خاطر آلرژی بهارانه بینیم کیپه و بویی حس نمیکنم، به راحتی متوجه بوی چرب و غلیظ ادوکلنش شدم!همیشه برام سوال بود که این آدم برای چی میاد.انگار که مجبوره بیاد و هی روی سیخ نشسته و کلافه هستش.تازه وسط جلسه قبل هم به استاد گفت که سوال داره و استاد هم بهش گفت باشه آخر کلاس.دلم میخواست میموندم و سوالش رو میشنیدم که متاسفانه نتونستم بمونم.هر از گاهی هم که نگاهم میوفتاد به سمتش میدیدم زل زده بهم!خلاصه که جلسه قبل کفرم رو درآورده بود.بعدش که داشتم فکر می کردم دیدم خود من هم خیلی وقتها توی موقعیتی بودم که دلم نمیخواسته باشم ولی مجبور بودم توی اون موقعیت بمونم و از بودن توش حرص خوردم و کلافه شدم.ولی اینکه با دستهای خودم برم اسمم رو یه کلاسی بنویسم که از رفتن بهش و بودن درش کلافه بشم، هنوز همچین بلایی سر خودم نیاوردم.هرچند لازم نیست برای اینکه خودت رو توی موقعیتهای بد قرار بدی، حتما بری و اسمت رو کلاس بنویسی.میتونی همینجوری آزادانه هم خودت رو توی موقعیتهای بد و کلافه کننده قرار بدی و هی خودت رو فشار بدی و فشار بدی تا قشنگ غرق بشی توی اون موقعیت بد و بعدش کاسه چه کنم بگیری دستت که ای داد بیداد حالا چیکار کنم؟!(بلایی که من سر خودم معمولا میارم!)
پ.ن:تمرین این روزهام فروخوردن خشم و زود قضاوت نکردنه و وه که چه کارهای سختی هم هستن!