رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, June 24, 2009
Cancer-2
به دلتنگیها، عادت کردم.به تنهایی که خیلی سخته، عادت کردم.به دوری و نگرانی عزیزانم، عادت کردم.به بدبینی، عادت کردم.به برباد رفتن آرزوهام، عادت کردم.به تغییر رفتارم، عادت کردم.به برخلاف مدل خودم رفتار کردن، عادت کردم.به گذاشتن نقاب روی صورتم، عادت کردم.به سانسور کردن خودم، عادت کردم.به برآورده نشدن نیازهای روحم، عادت کردم.به تغییر نگاه دیگران، عادت کردم.به تغییر احساسات کسی که یه روزی عزیزترینم بود، نسبت به خودم، عادت کردم.به کرگدن شدن، عادت کردم.به تجزیه و تحلیل کردن خودم، عادت کردم.به صحبت نکردن راجع به چیزهایی که عذابم میدن، عادت کردم.به اینکه همیشه باید حداقل یه وسیله الکترونیکی بین آدمها باشه، عادت کردم.به اینکه وقتی یه دقیقه نشستی و میخوای دو کلمه حرف بزنی و هی این موبایل کوفتی زنگ می خوره، عادت کردم.به شنیدن اینکه دیگران می گن چقدر عوض شدی، عادت کردم.به مریضی مامانم، عادت کردم.به اوضاع جدید خونه مون، عادت کردم.به ترافیک مزخرف و سنگین، عادت کردم.به سرما و به گرما، عادت کردم.به سردرد، عادت کردم.به کشته شدن مردم، عادت کردم.به شنیدن صدای الله اکبر، عادت کردم.به ناامنی، عادت کردم.به قطع شدن چند ساعته هر روزه موبایلها، عادت کردم.به سیستم قطع شده اس ام اس (در حالیکه مالیاتش رو میدم)، عادت کردم.به...، عادت کردم..به...، عادت کردم..این زندگی همش عادته.همین عادتهاش دارن گولم می زنن و از اصل زندگی دارم دور میشم.وای به روزی که همه زندگی بشه عادت...دارم سعی می کنم به چیزهای خوب عادت کنم.
پ.ن:به جای ... میتونم n تا جمله دیگه بذارم!به قول ابی به تو عادت کرده بودم...