رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, June 29, 2009
Cancer-6
-برق داریم ولی هی قطع میشه و هی وصل میشه.موبایل داریم ولی هر روز یه ساعتهایی قطع میشه(حالا اگه توی این هیرو بیری یکی مث من یه روزی بیاد خونه و مامانش خونه نباشه و هواس مامانش هم به خاطر سکته ای که کرده خیلی جمع نباشه و موبایلها هم قطع باشه و دستت به جایی بند نباشه.اون وقت چه به روزت میاد تا مامانت رو پیدا کنی بماند!!!البته من مامانم رو در حال قدم زدن اطراف خونه مون پیدا کردم.البته بعد از دو ساعت و نیم دنبالش گشتن دیوانه وار همراه با عربده و زارزار فراوون و اون هم تک و تنها)سرویس اس ام اسم که سه هفته س قطعه.اینترنتمون که به هندل گفته زکی.حقت رو توی روز روشن میخورن و تازه کتکت هم میزنن.حرفهات رو تلفنی شنود هم می کنن.تازه کلی کارهای خوب خوب دیگه هم می کنن!به به.دیگه چی میخوای آخه؟کجا بریم از اینجا بهتر؟هی می گن جمع کن برو.اینجا جای موندن نیست.کجا برم آخه از اینجا بهتر؟هاااان؟!-هر شب صدای الله اکبر که میشنوم یه بغضی میاد توی گلوم که اون سرش تا پیداست...دلم میسوزه...-چقدر خوبه که توی این روزهای تلخ و سیاه و پر از عبوسی هنوزم کسی حاضره در حالیکه خودش حال و روزش تعریفی نداره برنامه ش رو یه ذره دیرتر بندازه تا حالت رو بهتر کنه...-دیشب خیابون شریعتی از میرداماد به پایین یه جوی حاکم بود و از میرداماد به بالا یه جو دیگه.پایین میرداماد مردم کتک میخوردن و گاز اشک آور نوش جان می کردن و بالای میرداماد هم مردم ذرت مکزیکی میخوردن و خرید می کردن.چه جالب.توی یه خیابون به فاصله چند متر نوع زندگی ها فرق می کنه.اون وقت چه جوری میشه توقع داشت مردم شهرهای مختلف از حال هم باخبر باشن؟!-صبح خوابالو بلند شدم و رفتم شرکت.(البته از زمانی که مناظره های تلویزیونی کاندیداهای محترم شروع شد من دچار خوابالودگی مفرط تر از قبل شدم.چون خود مناظره ها یک طرف و نقد تلفنی بعدش با دوستان محترم هم یک طرف.بعدش هم که حمایت توی خیابونها و بعدش هم جریانات بعد از انتخابات و توهم و ترس و وحشتی که بر من فائق آمده و نمیذاره شبها بخوابم همه و همه باعث شدن که من خیلی خیلی خوابالو تر از قبلم بشم)خلاصه توی آیینه که خودم رو دیدم همه چیز معمولی بود.صبح توی آیینه دستشویی شرکت داشتم صورتم رو نگاه می کردم که دیدم پایین صورتم یه ذره متورمه.چند ساعت بعد اون ناحیه قرمز و برجسته شد.تا عصر همینجور قرمزتر و برجسته تر میشد.بعدش هم کم کم سرش سفید شد و آماده ترکوندن.مراحل رشد یک جوش رو به چشم خودم دیدم.کاملا رشدش رو حس میکردم.هر غمی هم همینجوره.ذره ذره رشد میکنه و یه جایی بالاخره از بین میره.به قول شهاب حسینی یا احمد توی فیلم درباره الی:یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه!-نگرانم و ملتهب.هم نگران حال و روز زندگی شخصیم و هم نگران مردم و مملکت...این روزها دل و دماغی برای هیچ چیزی نیست...همه عبوسن و غمگین و نگران...همه عصبی و افسرده...و این بغض و کینه هیچ برای آینده کشورمون خوب نیست.برای آدمهاش خوب نیست...
پ.ن:راستی دو میلیارد چند تا صفر داره؟!