-اين روزها دارم سعي مي كنم يه تغييري توي افكارم بدم.دارم سعي مي كنم همه اون تابوها و بايد نبايدهايي كه توي ذهنم بوده رو بريزم دور و خودم رو درگير بايد و نبايدهاي قديمي نكنم.چيزهاي جديدی درون خودم پيدا كردم و تحولاتي در خودم ديدم كه از ديد بيرون و ديگران شايد ريز باشه و به چشم نياد ولي خودم دارم ميبينم كه يه چيزهايي داره در من حل ميشه و از بين ميره و چقدر احساس رهايي ونفس كشيدن مي كنم!
-قبل از عيد يه شلوار جين خريدم و از اونجايي كه من گودي كمر دارم،شلوار يه ذره لق ميزد.هر روز مي گفتم امروز ميرم و ميدم گوي كمرش رو برام بگيرن ولي هي پشت گوش انداختم.اين چند وقته يه ذره تحركم رو بيشتر كردم و روي خورد وخوراكم بيشتر توجه كردم و نتيجه ش اين شد كه كمر شلوار ديگه از گشادي گذشته و با كمربند هم نميشه جمعش كرد.كار به جايي كشيده كه بدون باز كردن دكمه هاش ميتونم از پام درش بيارم!چند شب پيش كه از بيرون بر مي گشتم، داشتم از پاركينگ ميومدم بالا و دستم هم پر از خرت و پرت بود.دم خونه كه رسيدم ديگه دولا شده بودم تا شلوارم رو با شكمم نگه دارم كه توي راهرو از پام نيوفته و آبروريزي به بار نياد.امروز هم كه اوضاعش افتضاحه،موقع راه رفتن همش دستم به كمر شلوارمه.صبح يادم رفت شلوارم رو عوض كنم و حالا...اميدوارم امروز تا آخرش بخير بگذره با اين اوضاع شلوار شل و ول!
- من كلا روي بو خيلي حساس هستم.نميدونم چرا فضاهاي عمومي هرچي آدم بوداره مياد سمت من.چند روز پيش سركلاس يه خانومي نشسته بود پيشم كه كلي شيك و پيك و چيتان پيتان بود ولي انگار با همون مانتو و لباسهاي پلوخوريش آشپزي كرده بود.چون بوي گوشت خام چربي دار ميداد!!!تازگيها هم متوجه شدم خيل عظيمي از اطرافيان من از عطر
هالوين استفاده مي كنن كه اين بو من رو به حد مرگ ميرسونه.آي حالم بد ميشه و سرم درد مي گيره كه نگووو.يه دو نفري كه نزديكترن بهم متوجه شدن و استفاده نمي كنن ولي امان از بقيه كه نمي دونن!!!
-اين روزها همه جا بحث انتخاباته.منم نشستم و نگاه مي كنم.البته با چشمهايي گرد و دهاني باز!و چقدر خوشحالم كه برخلاف اينكه چند وقته ميخوام قالب وبلاگم رو عوض كنم،هنوز عوضش نكردم.ديدين رنگ پس زمينه قالبم چه رنگ خوشرنگيه؟!پ.ن:صبای عزیزم پیغامت رو دیدم.من الان مسنجر دم دستم ندارم.از توی خونه حتما توی مسنجر میبینمت.ممنون از محبتت.