رزسفید
روزمره گیهای من
Sunday, June 14, 2009
Gemini-6
گونه ها خیسه دلا پاییزه بارون قحطی از ابر میریزهمن هیچ موقع نه سیاست دوست بودم و نه اهلش و نه ازش چیزی حالیم میشد.ولی این حرکات و خشم مردم رو می فهمم.شلوغی های دیشب خیابون ولیعصر و چهار راه پارک وی و میرداماد و جردن و تیرهوایی هایی که دیشب سمت اقدسیه به هوا رفت رو می فهمم.خشم مردم و آتیشهای وسط خیابون رو می بینم.باتومهایی که امروز توی خیابون ولیعصر و پایین تر از خیابون میرهادی رو سر مردم کوبیده شد رو دیدم.چشمهای اون سربازهای گاردی با اون لهجه های عجیب شاید عربیشون رو شنیدم.اون نگاه وحشیشون رو وقتی باتومهاشون رو بالا می بردن و می کوبیدن روی سر مردم رو دیدم و چشیدم.منم امروز عصر توی خیابون ولیعصر عر زدم.ولی نه از ترس گاردیهای وحشی.بلکه از شدت غم و اینکه دارن همه رو لت و پار می کنن.اشک چشمهای من از اون گازهای فلفلی که توی خیابون زدن نبود.از شدت اندوهی بود که روی همه شهر و کشورم خونه کرده بود...درد شونه و انگشت باتوم خورده من خوب میشه.همین چند روز آینده اثری ازش نمی مونه.ولی اون زخم عمیقی که توی قلب من و هزاران نفر دیگه مونده هیچ موقع خوب نمیشه.متاسفم برای این همه دروغ و ریا.متاسفم بابت این همه گندی که دارن بالا میارن و متاسفم برای خودمون که سه روز دیگه اینم میشه مثل قضیه کوی دانشگاه و یادمون میره الان چه بلایی سر اون دانشجوها اومد.همین ده سال پیش بودااا...یادمون میره و با نکبت زندگیمون رو ادامه میدیم.یا نهایتش اینه که از ایران میریم و خارج از کشور خودمون به چشم یه ایرانی بهمون نگاه می کنن.ایرانی بودن با خارجی بودن فرق داره...متاسفم...گول خوردیم.خیلی تمیز گول خوردیم.برای من مهم شخص نیست.مهم نیست که به جای تقی خان جناب نقی خان رای آورد.فاجعه اینجاست که من نوشتم تقی و توی صندوق انداختم و از صندوق نقی بیرون اومد...وقاحت تا چه حد؟!!!!متاسفم که فکر می کردم سهم من از کشورم یه برگ رای هستش ولی الان میبینم که این هم نیست.با دیدن صحنه های وحشیانه امروز عصر داغونم.یه بغض سفت اومده توی گلوم نشسته و احساس خفقانی که میدونم حالا حالا ها موندنیه...چرا غم و اندوه؟شاد باشیم.شادی کنیم.روز مادره امروز.روز زنه امروز.روز زنی که امروز توی خیابون میزدنش.گاردی ها می زدنش با باتوم و افتاده بود روی زمین و مردهای عزیز و با غیرتمون ایستاده بودن و فیلم می گرفتن!!!انقدر جیغ زدیم تا توجه گاردیها به این سمت جلب شد و دخترک رو ول کردن و حمله کردن این طرف...دلم میخواد بگم به امید روزهای خوب.به امید روزهایی سالم و سرشار از اعتماد...ولی یه چیزی اون ته تها میگه خواب دیدی خیره...