رزسفید
روزمره گیهای من
Friday, July 17, 2009
Cancer-14
- هیچ موقع فکر نمی کردم روزی برسه که پیگیر خطبه های نماز جمعه باشم و از شدت استرس اشک بریزم و دست و پام بلرزه!
- روزهای عجیبی دارن میگذردن...خیلی عجیبن...
- مهدی آذر یزدی، فرخ لقا هوشمند و حالا هم اسماعیل فصیح دوست داشتنی...چقدر کتاب زمستان 6۲ و درد سیاوش رو دوست دارم.
- چه خبره؟چرا تازگیها انقدر آدم میمیره؟!غلط نکنم عزراییل هم توی این شرایط کم آورده و بدجوری افتاده به اضافه کاری!
- من موندم این مغز چیه و یه لخته خون اندازه سر سوزن چه بلایی سرش میاره که انقدر عملکردش تغییر می کنه و باعث میشه تصورات عجیب و غریبی در فرد به وجود بیاره؟!
- استرس دارم نافرم...دلم میخواد برم یه جایی که نه خبری از جامعه و مملکت و کشت و کشتار بشنوم و نه خبری از دور و اطرافیان و مصیبتهاشون...خسته شدم...
- پر از حرفم راجع به شرایط و اتفاقات این روزها ولی نمیدونم چه جوری باید بنویسمشون...انقدر خبرهای دردناک شنیدم که دیگه حالم داره از همه چیز بهم میخوره...واقعا که عجب جای خوبی داریم زندگی می کنیم...به به ...به به !
- به همین زودی تیر هم داره تموم میشه.وه که این قافله عمر عجب می گذرد...باورم نمیشه دو سال و سه ماه دیگه باید با دهه بیست خداحافظی کنم و پا به دهه سی بذارم...
- من دارم عوض میشم...این رو دارم با چشمم می بینم و با گوشت و پوست و استخوون و رگ و ریشه و همه وجودم حس می کنم.یه مقداریش آگاهانه و خودخواسته هستش ولی یه جاهاییش هم ناخواسته تغییر کردم و دارم تغییر می کنم...احساسات عجیبی رو دارم تجربه می کنم این روزها...یه حس تازه توی وجودم داره رشد میکنه.به چیزهایی فکر می کنم که هیچ موقع فکر نمی کردم بتونم بهشون فکر کنم و ...
- دیشب رو دوست میدارم.شب خوب و خوشمزه و عزیز و دوست داشتنی بود.ممم ممم...عین یه باغچه کوچولو و پر از گل با صندلی راحتی و یه حوض کوچولو توی کویر بود برام...
سلام حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دورکه مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.
که با این همه...عمری اگر باقی بودطوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان!