بابا مرخص شد و من یه نفسی به راااحتی کشیدم.البته به مامان نگفتیم.چون فقط نگران میشد.کاری هم از دستش برنمیومد.اینجا بود که دیدم فراموشی مامانم به درد میخوره و یادش نمیاد که بابام چند شب خونه نبوده.و اینکه وقتی میگم بابا شب خونه عمو هستش، باورش میشه!
این یک هفته، خیلی سنگین و طولانی بود.با اینکه تجربه های زیادی کسب کردم ولی خیلی برام سنگین بود.از یه طرفی بیمارستان بابا و دست تنها بودنم و از طرف دیگه قول و تهعدی که برای شرکت در یک برنامه داشتم و کارهایی که برای اون برنامه باقی مونده بود.بعدش هم خود برنامه...
در طی برنامه هم همش هر چی ترس و بغض داشتم از اون ته تها اومدن رو و گند زدن به حال و روزم.نمیدونم شاید هم سهم من از اون تجربه همین بود که بفهمم هنوز خیلی کار دارم و خیلی به خودم مطمئن بودم که فکر می کردم کلی روی خودم کار کردم و از گیر و گورهام دراومدم!
از نظر روحی و جسمی هم کلی له شدم و آسیب دیدم و پکیدم و هنوز هم گرفتار ترکشهاش هستم.هم به خاطر چیزهایی که دیدم و هم به خاطر چیزهایی که فقط خودم در خودم دیدم.
و البته در یه موردی هم خیلی دلم شکست و هرچی سعی می کنم با منطقم سعی کنم اون قضیه رو بپذیرم، هنوز نتونستم بپذیرمش!
از دیروز هم گلودردی گرفتم که نگو و نپرس.سرکار هم نرفتم.امروز هم که رفتم و برگه استعلاجیم رو بردم سریعا برم گردوندن خونه تا یه وقت بقیه همکارها به آنفلولانزا دچار نشن وبهم یه دو روزی مرخصی زوری دادن!(عدو شود سبب خیر...)
یه نکته بامزه ای که فهمیدم اینه که هر سال فرقی نمی کنه ماه رمضون کی شروع میشه، من قبلش یه سرماخوردگی شدید می گیرم و یه چند روزی می افتم.
یادم باشه: زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست...
ميبوسمت و شاد باشي هميشه.بوس بوسسسسس
خوبي؟؟؟؟
خدا را شكر كه بابا مرخص شدن و اميدوارم بهتر و بهتر هم بشن
مراقب خودت و اون تركها هم باش ...............
این چیزا . واسه همه پیش میاد .فک نکن تمام اتفاق های بد دنیا دارن یقه ی تورو میگرن !
همینکه سایه شون خدارو شکر بالاسرته !!
همین که تونستی بعد تموم کردن با "س" خودتو جمع و جور کنی و یه دختر موفق و مستقل و تحصیلکرده تو یه رشته ی خوبی نشون میده که خیلی خیلی خوشبختی :)
میفهمم چی میگی .اینجور وقتها خیلی به آدم فشار میاد.به خصوص که تنها باشی:( و انواع مسوولیتها بریزن سرت!مراقب خودت باش بیشتر به خودت برس.بدنت هم به خاطر خستگی و فشار زیاد این مدت احتمالا ضعیف شده.تقویت کن خودت رو که سرماخوردگی اذیتت نکنه.
من تازه امروز ديدمش ولي خيلي جالبه كه اينقدر هميشه تو ذهنم هستي. تقريبا هر بار كه از دم شهركتاب نياوران رد ميشم يادت ميفتم!
شايد سوالم بي مناسبت باشه ولي چون الان خواهرم در همون موقعيتي هست که شما دو سال پيش بوديد شايد نظر تو بتونه کمک کنه. منظورم تجربه جداييت از سسسل هست. ميدونم هيچ رابطه اي مثل هم نيست ولي بعضي تجربه ها بدرد ميخورن
خواهر کوچکترم بعد از 3.5 سال دوستي الان در مرحله جدايي هستند.
دوستي اونها از سن کم نبوده الان دو تاشون 27و 28 دارن و در تمام اين مدت با هم خيلي علاقه داشتند واقعا رابطه دوستي خيلي قشنگي داشتن به هم احترام ميذاشتن ولي چون اين دوستي نميتونه سرانجام ازدواج داشته باشه و خواهر منم علاقه به تشکيل زندگي داره اين تصميم را گرفته. (اين کليت ماجراست مرضيه هيچ وقت بابک را مقصر نميدونه يا خودش را بازنده حس نميکنه ولي ئاقعا توي موقعيت بدي هستش) از طرف ديگه آيا با اين همه وابستگي و خاطره به فرض که از هم جدا شدن ايا ميتونن دوباره کسه ديگه اي را داشته باشن يعني شروع يه رابطه جديد و خيلي سوالات ديگه
ميدونم که شما مشاور نيستيد ولي يکسري وجه شباهت با هم داريد که ميخوام بدونم آيا واقعا ميشه اميدوار بود که بتوني زندگيت را واقعا بدون اون فرد ادامه بدي ميدونم که ميشه ولي ميخوام اگه ميتوني تجربه ات را بگي البته اگه مايل هستي
ببخش که طولاني نوشتم ولي اگه خ.شحال ميشم نظرت را بدونم
رز سفيد عزيز
شايد سوالم بي مناسبت با پستت باشه ولي چون الان خواهرم در همون موقعيتي هست که شما دو سال پيش بوديد شايد نظر تو بتونه کمک کنه. منظورم تجربه جداييت از سسسل هست. ميدونم هيچ رابطه اي مثل هم نيست ولي بعضي تجربه ها بدرد ميخورن
خواهر کوچکترم بعد از 3.5 سال دوستي الان در مرحله جدايي هستند.
دوستي اونها از سن کم نبوده الان دو تاشون 27و 28 دارن و در تمام اين مدت با هم خيلي علاقه داشتند واقعا رابطه دوستي خيلي قشنگي داشتن به هم احترام ميذاشتن ولي چون اين دوستي نميتونه سرانجام ازدواج داشته باشه و خواهر منم علاقه به تشکيل زندگي داره اين تصميم را گرفته. (اين کليت ماجراست مرضيه هيچ وقت بابک را مقصر نميدونه يا خودش را بازنده حس نميکنه ولي واقعا توي موقعيت بدي هستش) از طرف ديگه آيا با اين همه وابستگي و خاطره به فرض که از هم جدا شدن ايا ميتونن دوباره کسه ديگه اي را داشته باشن يعني شروع يه رابطه جديد و خيلي سوالات ديگه. چون هدف از جدايي پيدا کردن يه همراه ديگه و چون اين دوتا با هم هيچ مشکلي ندارن بايد دوستانه جدا بشن پس پيشينه بدي تو ذهن هم ندارن
ميدونم که شما مشاور نيستيد ولي يکسري وجه شباهت با هم داريد که ميخوام بدونم آيا واقعا ميشه اميدوار بود که بتوني زندگيت را واقعا بدون اون فرد ادامه بدي ميدونم که ميشه ولي ميخوام اگه ميتوني تجربه ات را بگي البته اگه مايل هستي
ببخش که طولاني نوشتم ولي خوشحال ميشم نظرت را بدونم
show me slowly what i only know the imits are... dance me to the end of .... :)
ashkamo dar avordi ba post bala 2khtar
درسته؟
چقدر تمام احساستو درک کردم ................
اینقدر ذوق کردم از دیدن کامنتت که حد نداره.
دوست قدیمی خوشحالم پیدات کردم. برم بخونم همه نوشته هات رو.