رزسفید
روزمره گیهای من
Sunday, August 16, 2009
Leo-7
بابا مرخص شد و من یه نفسی به راااحتی کشیدم.البته به مامان نگفتیم.چون فقط نگران میشد.کاری هم از دستش برنمیومد.اینجا بود که دیدم فراموشی مامانم به درد میخوره و یادش نمیاد که بابام چند شب خونه نبوده.و اینکه وقتی میگم بابا شب خونه عمو هستش، باورش میشه!
این یک هفته، خیلی سنگین و طولانی بود.با اینکه تجربه های زیادی کسب کردم ولی خیلی برام سنگین بود.از یه طرفی بیمارستان بابا و دست تنها بودنم و از طرف دیگه قول و تهعدی که برای شرکت در یک برنامه داشتم و کارهایی که برای اون برنامه باقی مونده بود.بعدش هم خود برنامه...
در طی برنامه هم همش هر چی ترس و بغض داشتم از اون ته تها اومدن رو و گند زدن به حال و روزم.نمیدونم شاید هم سهم من از اون تجربه همین بود که بفهمم هنوز خیلی کار دارم و خیلی به خودم مطمئن بودم که فکر می کردم کلی روی خودم کار کردم و از گیر و گورهام دراومدم!
از نظر روحی و جسمی هم کلی له شدم و آسیب دیدم و پکیدم و هنوز هم گرفتار ترکشهاش هستم.هم به خاطر چیزهایی که دیدم و هم به خاطر چیزهایی که فقط خودم در خودم دیدم.
و البته در یه موردی هم خیلی دلم شکست و هرچی سعی می کنم با منطقم سعی کنم اون قضیه رو بپذیرم، هنوز نتونستم بپذیرمش!
از دیروز هم گلودردی گرفتم که نگو و نپرس.سرکار هم نرفتم.امروز هم که رفتم و برگه استعلاجیم رو بردم سریعا برم گردوندن خونه تا یه وقت بقیه همکارها به آنفلولانزا دچار نشن وبهم یه دو روزی مرخصی زوری دادن!(عدو شود سبب خیر...)
یه نکته بامزه ای که فهمیدم اینه که هر سال فرقی نمی کنه ماه رمضون کی شروع میشه، من قبلش یه سرماخوردگی شدید می گیرم و یه چند روزی می افتم.
یادم باشه: زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست...
19 Comments:
Anonymous پانتي said...
سلام رزي عزيز...خوشحالم كه بابا مرخص شدن و حالشون بهتره. باور كن خيلي وقتا به يادتون بودم... چقدر كار خوبي كردي كه به بمامانت نگفتي. اون بينوا بيخود غصه ميخورد و كاري هم از دستش برنميومد... تو هم واقعا خسته نباشي كه اين همه مسئوليت رو تنهايي به دوش ميكشي. واقعا دركت ميكنم كه چقدرررررر خسته اي و چقدر كشيدن بار مسئوليت يه زندگي سخته. ايشالله هميشه خدا بهت قوت بده و تن سالم داشته باشي عزيزم..
ميبوسمت و شاد باشي هميشه.بوس بوسسسسس

Blogger Unknown said...
سلام رزي ناز
خوبي؟؟؟؟

خدا را شكر كه بابا مرخص شدن و اميدوارم بهتر و بهتر هم بشن

مراقب خودت و اون ترك‌ها هم باش ...............

Anonymous noonoosh said...
رزی جان !
این چیزا . واسه همه پیش میاد .فک نکن تمام اتفاق های بد دنیا دارن یقه ی تورو میگرن !
همینکه سایه شون خدارو شکر بالاسرته !!
همین که تونستی بعد تموم کردن با "س" خودتو جمع و جور کنی و یه دختر موفق و مستقل و تحصیلکرده تو یه رشته ی خوبی نشون میده که خیلی خیلی خوشبختی :)

Anonymous sani said...
khosh halam ke hale baba behtare.

Anonymous سمن said...
خوشحالم که حال بابا خوبه.
میفهمم چی میگی .اینجور وقتها خیلی به آدم فشار میاد.به خصوص که تنها باشی:( و انواع مسوولیتها بریزن سرت!مراقب خودت باش بیشتر به خودت برس.بدنت هم به خاطر خستگی و فشار زیاد این مدت احتمالا ضعیف شده.تقویت کن خودت رو که سرماخوردگی اذیتت نکنه.

Anonymous آرام said...
خدا رو شکر که بابا بهترن . کار خوبی کردی به مامان نگفتی . گاهی فکر میکنم حسابی باید بهت بگم خدا قوت ... بهترین هار وبرات آرزو می کنم عزیزم ... فقط یادت باشه قرار نیست یک اتفاق بد و خاطره ی اون ، از پا درت بیاره ... زندگی جاریه و هنوز هم انسان های خوب پیدا می شند .... اونی که واقعاً قدرت رو بدونه ...0

Anonymous مركوري said...
مرسي كه آدرس اينجا رو برام گذاشته بودي.
من تازه امروز ديدمش ولي خيلي جالبه كه اينقدر هميشه تو ذهنم هستي. تقريبا هر بار كه از دم شهركتاب نياوران رد ميشم يادت ميفتم!

Blogger Unknown said...
رز سفيد عزيز
شايد سوالم بي مناسبت باشه ولي چون الان خواهرم در همون موقعيتي هست که شما دو سال پيش بوديد شايد نظر تو بتونه کمک کنه. منظورم تجربه جداييت از سسسل هست. ميدونم هيچ رابطه اي مثل هم نيست ولي بعضي تجربه ها بدرد ميخورن
خواهر کوچکترم بعد از 3.5 سال دوستي الان در مرحله جدايي هستند.
دوستي اونها از سن کم نبوده الان دو تاشون 27و 28 دارن و در تمام اين مدت با هم خيلي علاقه داشتند واقعا رابطه دوستي خيلي قشنگي داشتن به هم احترام ميذاشتن ولي چون اين دوستي نميتونه سرانجام ازدواج داشته باشه و خواهر منم علاقه به تشکيل زندگي داره اين تصميم را گرفته. (اين کليت ماجراست مرضيه هيچ وقت بابک را مقصر نميدونه يا خودش را بازنده حس نميکنه ولي ئاقعا توي موقعيت بدي هستش) از طرف ديگه آيا با اين همه وابستگي و خاطره به فرض که از هم جدا شدن ايا ميتونن دوباره کسه ديگه اي را داشته باشن يعني شروع يه رابطه جديد و خيلي سوالات ديگه
ميدونم که شما مشاور نيستيد ولي يکسري وجه شباهت با هم داريد که ميخوام بدونم آيا واقعا ميشه اميدوار بود که بتوني زندگيت را واقعا بدون اون فرد ادامه بدي ميدونم که ميشه ولي ميخوام اگه ميتوني تجربه ات را بگي البته اگه مايل هستي
ببخش که طولاني نوشتم ولي اگه خ.شحال ميشم نظرت را بدونم

Blogger Unknown said...
) کامنت قبلي پر از اشتباه تايپي بود(
رز سفيد عزيز
شايد سوالم بي مناسبت با پستت باشه ولي چون الان خواهرم در همون موقعيتي هست که شما دو سال پيش بوديد شايد نظر تو بتونه کمک کنه. منظورم تجربه جداييت از سسسل هست. ميدونم هيچ رابطه اي مثل هم نيست ولي بعضي تجربه ها بدرد ميخورن
خواهر کوچکترم بعد از 3.5 سال دوستي الان در مرحله جدايي هستند.
دوستي اونها از سن کم نبوده الان دو تاشون 27و 28 دارن و در تمام اين مدت با هم خيلي علاقه داشتند واقعا رابطه دوستي خيلي قشنگي داشتن به هم احترام ميذاشتن ولي چون اين دوستي نميتونه سرانجام ازدواج داشته باشه و خواهر منم علاقه به تشکيل زندگي داره اين تصميم را گرفته. (اين کليت ماجراست مرضيه هيچ وقت بابک را مقصر نميدونه يا خودش را بازنده حس نميکنه ولي واقعا توي موقعيت بدي هستش) از طرف ديگه آيا با اين همه وابستگي و خاطره به فرض که از هم جدا شدن ايا ميتونن دوباره کسه ديگه اي را داشته باشن يعني شروع يه رابطه جديد و خيلي سوالات ديگه. چون هدف از جدايي پيدا کردن يه همراه ديگه و چون اين دوتا با هم هيچ مشکلي ندارن بايد دوستانه جدا بشن پس پيشينه بدي تو ذهن هم ندارن
ميدونم که شما مشاور نيستيد ولي يکسري وجه شباهت با هم داريد که ميخوام بدونم آيا واقعا ميشه اميدوار بود که بتوني زندگيت را واقعا بدون اون فرد ادامه بدي ميدونم که ميشه ولي ميخوام اگه ميتوني تجربه ات را بگي البته اگه مايل هستي
ببخش که طولاني نوشتم ولي خوشحال ميشم نظرت را بدونم

Anonymous نونوش said...
let me feel the moving like they do in babylon......
show me slowly what i only know the imits are... dance me to the end of .... :)

Anonymous yagma said...
salam rozo sefid ominvaram hamishe sefid bemoni shad bashi bekhandi shokofa bashi o balande na shatmgin o na gam zade mamnoon ke adress gozashti ta peydat konam doset daram o mifahmamet ...
ashkamo dar avordi ba post bala 2khtar

این پست آخرت یعنی یه عالمهههههههههههههههه دلتنگی ، یه عالمه بغض ...
درسته؟

راستی اگه بشه می خواستم جوابت به سوال شمسی رو هم بدونم

Anonymous nazanin said...
salam rozi ..hamash negran bodam gomet konam yani ek nemekradam baray manam adres bezari..emroz badd modtha command ra negah kardam esmeto ke didiam khily khily khoshhsal shoda..hanoz daram babat mantnet ke khondam ashk merezam..khily ghavi hasti rozi

رزی جون کجایی؟ حالت خوبه؟ نگرانتم

Anonymous ramona said...
چقدر پست بالاییتو دوس داشتم
چقدر تمام احساستو درک کردم ................

سلااااام عزیزم
اینقدر ذوق کردم از دیدن کامنتت که حد نداره.
دوست قدیمی خوشحالم پیدات کردم. برم بخونم همه نوشته هات رو.

کجایی پس دختر؟؟؟؟؟

Anonymous glamour said...
salam rosy joon man glamour hastam...omidvaram ke hale pedaret ta alan khoobe khoob shode bashe azizam..bavar kon az iran khoondamet vali harche talash kardam natonestam vasat comment bezaram va halet babatoon ro beporsam. bavar kon iran ke boodam yeki az madood weblog hayi boodi ke mikhoondamesh...omidvaram alan hale pedaret khoobe khoob bashe hamintor khodet...delam mikhad khosoosi vasat benevisam ama heif ke nemishe.