رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, August 19, 2009
Leo-8
بعدازظهر بود.داشتم رانندگی می کردم برم سمت کلاس.ذهنم خیلی درگیر بود.تمام اتفاقهای این چند وقت، مخصوصا این یک هفته اخیر از جلوی چشمم رد میشدن.نه که فکر کنی فقط اون موقع داشتن از جلوی چشمهام رد میشدن، نه، توی خواب و بیداری همش جلوی چشممن.تمام حسهایی که این اواخر تجربه شون کردم رو مرور کردم.از خوبترینشون بگیر و برو تا بدترین و مزخرفترینشون.از ترسهام و وحشتهام تا حس رهایی و آرامشم(هرچند حتی اگه مقطعی بود)به خودم فکر کردم.به مغزم.به روح و به قلبم…به اینکه چه بلایی سر خودم آوردم این چند روزه و چی کشید روحم و چه زجری کشید جسمم…
همینجور که رانندگی می کردم، از توی کیفم روان نویسم رو درآوردم و یه دستمال کاغذی از جعبه روی داشبورد کشیدم بیرون و به یاد همه اشکهایی که ریختم، به یاد همه اون چند شبی که رختخواب رو جمع نکردم و روی زمین خوابیدم تا حضورت رو همچنان حس کنم و روی تختم نخوابیدم، به یاد همه اون وقتهایی که سرمست توی آغوشت بودم و به یاد شبهایی که توی خیالم توی آغوشت بودم، به یاد همه خنده ها و به یاد همه اون دلتنگیهای مسخره و حسودیها، به یاد همه خوبیهایی که برام انجام دادی، به یاد همه اون تلاشهایی که کردم تا بتونم احساسات خوبی بهت بدم(هرچند که خیلی موفق نبودم)، به یاد تمام بوسه ها، به یاد همه اون احساس قشنگ و حس امنیتی که داشتم، به یاد تمام اذیت و آزارها، به یاد تمام دیده نشدنهام، به یاد تمام ترسهام، به یاد همه اون وقتهایی که با ولع به فرمون ماشینم دست میکشدم چون چند ساعت قبلش دست تو لمسش کرده بود و به یاد همه اون وقتهایی که با ولع دستم رو روی فرمون ماشینت میکشیدم تا شاید سلولهام بتونن سلولهای به جا مونده از دستت رو روی فرمون ماشینت حس کنن، به یاد تمام وقتهایی که ظاهرا حواسم به تلفن نبود ولی تمام وجودم یکصدا و یک نفس منتظر شنیدن زنگت بودن، به یاد تمام وقتهایی که از دور و ور خونمون رد شدی و یادم بودی و بهم زنگ زدی، به یاد تمام اون وقتهایی که قلبم برات تند تند میزد، به یاد تمام وقتهایی که دلم برات تنگ میشد ولی بهت زنگ نمیزدم که جلوی خودم رو گرفته باشم، به یاد تمام اون وقتهایی که اومدی دم کلاسم، به یاد این جوی که فعلا تو رو توی خودش گرفته وداره پیش میبرتت و ظاهرا تموم اون چیزهایی که من نتونستم بهت بدم رو داره بهت میده، به یاد تمام دستمالها و سیگارها و برگه جریمه هایی که زیر برف پاک کن ماشینم گذاشتی، به یاد تمام لقمه هایی که برام گرفتی و توی دهنم گذاشتی، به یاد تمام اوقاتی که هرکاری که من میخواستم انجام دادیم، به یاد تمام محبتهات و مهربونیهات،به یاد همه اون وقتهایی که میخواستم بهتر باشم ولی عملا با کارهام و حرفهام گند زدم به همه چیز، به یاد اون روز جمعه ای که دم کلاسم منتظرم بودی و من صدای زنگ موبایلم رو نشنیده بودم و کلی ناراحت و عصبانی بودی و اومده بودی من رو نهار ببری بیرون و البته رفتیم و من اعتراف کردم نمیدونم وقت ناراحتیت باید چیکار کنم، به یاد این چند روزه که احساس می کردم خیلی راحت ایگنور شدم، به یاد تموم وقتهایی که با عینک مثلا منطق روی منبر رفتی، به یاد حرفهایی که این چند روزه ازت شنیدم، به یاد اینکه فکر می کنم وجهه خودم جلوی دیگران خراب شده و منیتم زیر سوال رفته، به یاد این چند روزه که کلی عصبانی بودم از اینکه به خاطر قولی که دادم و فکر میکنم الان به نفع تو هستش و حتی نمیتونم مشکلم رو با استادم بیان کنم و ازش راهنمایی بخوام، به یاد اون وقتهایی که برنامه های دیگه ت رو کنسل کردی تا باهم باشیم، به یاد همه اون وقتهایی که برنامه هام رو کنسل کردم و خیلیها رو از خودم رنجوندم تا با تو باشم، به یاد اون سیگارهایی که با هم پک زدیم و پیک هایی که با هم نوشیدیم، به یاد همه اون رقصیدنها و نفس نفس زدنها، به یاد همه احساسات بدی که تمام وجودم رو گرفته بودن، به یاد تموم حرص دادنهات و حرص دادنهام و به یاد تمام اون چیزی که بینمون بود و به یاد روزهایی که گذشت، اسمت رو روی دستمال کاغذی نوشتم و کنارش به اختصار و در حد چند کلمه تموم اون چیزهایی که این چند روزه عذابم دادن(که نمودش این چند روزه بوده و قضیه کهنه تر از این حرفهاست)نوشتم و همونجوری که رانندگی می کردم یه ذره با دستمال کاغذی توی دستم بازی کردم و بعدش…رهاش کردم…همه اون چیزهایی که عذابم میدادن رو توی یه دستمال کاغذی رها کردم توی اتوبان صدر…امروز عصر ساعت سه و پنجاه و چهار دقیقه رها کردم…و برای فردا که احتمالا اولین روز تدریسته برات کلی انرژی مثبت فرستادم و آرزوی موفقیت کردم، هرچند که حدس میزنم چه اتفاقاتی توی کلاس میوفته.در مورد ثبت نامیهای کلاس هم مطمئن بودم و تو منکرشون شدی.ولی یادت باشه من یه زنم.حسم کمتر در این موارد اشتباه می کنه و عصر متوجه شدم که این بار هم درست کار کرده.به هر حال اصل تویی و برات آرزوی موفقیت می کنم...
حس بینظیری بود…یه جوری رهایی مطلق و خاص…هرچند ممکنه موقتی باشه ولی همون هم می ارزید…بینظیر بود…
بعداز چند روز ضبط ماشین رو روشن کردم.آهنگی که اومد این بود…
I am alive…