به به چه هواي پاييزي خوبيه هاااا...
عرضم به حضورتون اون پروژه هه بود كه قرار بود سه شنبه تموم بشه،خوب؟!آقاي رييس پروازش رو عقب انداخت و قرار شد امروز ظهر تشريفشون رو ببرن!!!
يعني من كه رسما جونم بالا اومد تا اين پروژه اين مرحله ش تموم شده!پنجشنبه ظهر ديگه هر چي مونده بود رو سنبل (سمبل!)كردم و د برو كه رفتي و رفتم كه به كلاسم برسم!
حالا آقاي رييس رفت،درسته ولي خوب قرار شد يه مقداري از كارها رو كه امروز تصميم گرفت به بقيه پروژه اضافه كنه،رو تا دوشنبه انجام بدم و براش ايميل كنم.هي هي هي!!!
ولي خوب كلا سبك تر شده كارم...
به هر حال اين نيز گذشت...
حدود پنج ماهه كه يه كلاس خودشناسي ميرم.ترم اول عالي بود ولي اين ترم...پوووف...چي بگم؟!هرچي اون ته تها تلمبار شده بود داره مياد بيرون و رسما گند زده به احوالاتم...و اتفاق جالبي كه ميوفته اينه كه هر چيزي رو كه با خودم فكر مي كنم حلش كردم و مشكلي روش ندارم،آني يه اتفاقي ميوفته كه بهم نشون ميده نه بابا از اين خبرها هم نيست و هنوز همونجايي هستي كه بودي!خلاصه كه در حال تجربه كردن اتفاقهاي عجيب و غريبي هستم...
گفته بودم كه محل شركت حدود يك سال و خورده اي هستش كه جا به جا شده و منتقل شديم به شعبه اصلي شركت در مركز شهر؟!ااز اون موقع رفت و آمد من دچار تحولاتي عظيم شد.هم طرح زوج و فرد و هم طرح ترافيك!يه مدتي روزهاي فرد كه ميتونستم وارد محدوده بشم از دست پليسهاي طرح ترافيك در مي رفتم و ميومدم تا دم شركت كه كم كم لو رفتم.يه مدت ميدون آرژانتين پارك مي كردم و از اونجا ميرفتم شركت كه كلي جريمه شدم و البته تجربيات جالبي از چسبوندن يادگاريهاي زيبايي از سسل خان كه نميدونم چرا هر روز از اونجا رد!ميشدن،روي شيشه ماشينم داشتم.كه ديدم دارم هي جريمه ميشم.خلاصه ماشين رو توي پاركينگ بيهقي پارك مي كردم و حداقل خيالم بابت جريمه شدن راحت بود و البته اونجوري ديگه از يادگاريهاي چسبيده به شيشه خبري نبود و به جاش يه چند باري كه رفتم توي پاركينگ بيهقي،ماشين خودش رو ديدم كه نزديك ماشين من پارك شده بود و البته يه كله مو مشكي هم توش بود!!!
اينجوري خيالم بابت ماشين راحت بود ولي برگشتن خيلي توي ترافيك بودم و كلافه ميشدم!تا اينكه متروي قلهك راه افتاد.با اينكه زيرزمينه و هر جايي كه هوا نباشه احساس مرگ و خفه گي مي كنم ولي به توصيه يكي از همكارهام يه روز كه ماشين نياورده بودم با مترو رفتم تا قلهك و از اونجا هم رفتم خونه و حااالش رو بردم!
حالا مسير هر روز اينه كه صبحها ميرم تا متروي قلهك و ماشين رو ميذارم اونجا و از اونجا با مترو ميرم تا نزديك شركت.و موقع برگشتن خيالم راحته كه توي ترافيك نميمونم و از كوچه پس كوچه هاي يخچال و قيطريه ميرم سمت خونه...
همه اين راحتي و زود رسيدن و راحت رسيدن يه طرف و فروشنده هاي توي مترو يه طرف ديگه.خداييش كم مونده پياز و سيب زميني هم توي مترو بفروشن!!!
چند روز پيش داشتم توي مترو با موبايل با يكي از همكارهاي قديميم كه يه آقا هستش صحبت مي كردم كه يه فروشنده سو*تين اومد توي مترو و داد زد سو*تينهاي س*كسي...و هي بلند بلند تكرار مي كرد.منم تنها كاري كه تونستم بكنم اين بود كه تلفن رو قطع كردم!!!
تازه شو*رت جنيفر هم ميارن و خلاصه كلي محظوظ ميشم توي مترو تا برسم خونه...
براي بار n ام بايد بگم كه يادم باشه وقتي آرزو مي كنم درست و كامل آرزو كنم.من آخرين باري كه رفتم شمال دقيقا شش سال پيش توي مرداد ماه بود.از اون سال به بعد هر بار مامان اينها رفتن من يا سركار بودم و يا ...اينجا بهم بيشتر خوش مي گذشت و باهاشون نرفتم...امسال با خودم عهد كرده بودم حتما حتما امسال آخرهاي تابستون و اوائل پاييز(فصل محبوب من)ميرم شمال.چه تنها و چه با همسفر...خلاصه جونم براتون بگه مادر همكارم فوت كرد و براي چهلمش بايد برم شمال!!!فكر كن!!!
خوب ديگه كم كم داريم به چهار و نيم نزديك ميشيم.من كم كم برم جمع و جور كنم كه بعد از حدود يك ماه ساعت چهار و نيم از شركت برم بيرون.
خوش باشين و از اين هواي خوب اين روزها لذت ببرين!!!
پ.ن:كامنتدوني من تاييديه.اگه ميخواين خصوصي بنويسين خيالتون راحت باشه كه كسي نميبينه.فقط بهم يادآوري كنين كه خصوصيه كه تاييدش نكنم.قابل توجه اونهايي كه ميخوان پسورد جديد پستهاي رمزدارشون رو بهم بدن!!!
همیشه این جمله ات که میگی "يادم باشه وقتي آرزو مي كنم درست و كامل آرزو كنم " در ذهنم هست!
خوشحالم که وبلاگت باز حا و هوای دو سال پیش رو داره پیدا میکنه.:)
هر چند تو همه جوره برای ما عزیزی!
اين فروشنده هاي توي مترو هم با علم روز پيش ميرنااااا. ولله از ما آپديت ترن اينا!! ايولللللل! شرمنده شدم از عقب افتادگيم!
ميبوسمت و شاد باشي هميشه عزيزم
طاعات و عبادات قبول
داريم نزديك ميشيم به ماهت ... ماه مهر
سلاااااااااام بر مهربون ترين رزي دنيا!
خوبي دختر؟؟؟؟
من يه سوال فني تخصصي دارم! نه واقعاً تو مي دوني كه با نوشتن تك تك كلماتت چطوري با روح و روان من بازي مي كني و چطوري محظوظ !!!!! مي شم؟؟؟؟
دختر! يه دونهاي، مي دونستي؟؟؟؟؟
I was a silent reader for a long time. But then you decieded to write somewhere else, so I lost contact with your blog for a while. I was searching around last night and I don't know how but I found your new blog by accident!!! I am very happy to be able to read your blog again and hopefully I won't lose your address again :)
Wish u the best. Take care! Ava
ps. Man fonte farsi nadaram, pinglish baladam vali goftam shayad khoondanesh sakht bashe :)
راستی! این وبلاگ رو دیدی؟ یه دختر دانشجو که دستفروش مترو هستش. http://dastforoshemetro.blogfa.com/
و حالا بمونه سرگردون که جز خواننده های محرم این وبلاگ هست یا نه؟
..........
خوشحالم که دوباره می نویسی رز خانوم!
نميدونم منو يادت مياد يا نه .. يه زماني زياد كامنت ميذاشتيم براي هم... بلاگ قبليم ( نهال ) بود ..