میخوام توی این پست جواب چند تا سوال رو که قبلا ازم پرسیده بودن بدم.نمی دونم، شاید تا آخر نوشتن این پست یه چیزهای دیگه ای هم به غیراز جواب سوالات نوشتم!
اول از هم شرمنده که اسم اونهاییکه سوال پرسیده بودن یادم نیست.البته میشه با مراجعه به کامنتدونی پستهای قبل اسم این دوستان رو درآورد، ولی خوب...به علت ذیق وقت شرمنده م.هرکسی خودش میدونه چه سوالی پرسیده دیگه.پس جوابش رو هم میگیره!
اول در مورد کنکور:من رتبه م 42 شده بود که انتخاب دومم قبول شدم.شاید بد انتخاب رشته کرده بودم.نمی دونم.ولی به هر حال من با این رتبه شمال قبول شدم که بعدش با هزار و یک مصیبت خودم رو منتقل کردم قزوین و الان خدا رو شکر هفته ای دو روز این جاده خشک و طولانی و بیروح رو می رم و میام و روزی هزار مرتبه هم خدا رو شکر می کنم!البته من کنکور سراسری رو قبول شدم نه آزاد.
دوم در مورد منابع کنکور:برای منابع کنکور هم من چون تغییر رشته دادم و برخلاف نظر بقیه و خودم که فکر می کردم زبان همونیه که توی کلاس زبان یاد میدن و قبول شدنش هم کاری نداره، اول خودم یه ذره خوندم و بعد از دیدن نمونه سوالات دیدم نه بابا مترجمی زبان از این خبرها نیست و افتادم دنبال پیدا کردن منابع کنکور زبان!حالا نگرد و کی بگرد!آخرش هم رسیدم به سنجش تکمیلی و منابع رو از اونجا تهیه کردم که به نظر خودم خیلی خوب و مفید بود!
سوم در مورد اسم پستهام: این اسامی لاتینی که من به عنوان عناوین پستهام میذارم، در حقیقت اسامی لاتین ماههای سال هستند.مثلا Libra یعنی ماه مهر، Scorpio یعنی ماه آبان و ...اینم یه
لینک در این باره.البته درباره ماه مهر هستش ها!
دیشب یه خواب عجیب و غریبی دیدم که نگو...انقدر قاطی پاتی بود...یه جاهاییش رو فقط براتون میگم که بدونین چه خبر بود.من پشت چراغ قرمز بودم.یه خانم چادری با پسر تقریبا ده ساله ش هم پشت چراغ بود.یهو خانومه پیاده شد و چادر و مانتوش رو زد بالا و یه سرنگ به من داد و گفت این رو تزریق کن توی شکمم.باعث میشه که شکمم سفت بشه!حالا هی من بهش میگم من از آمپول میترسم.حالا چه جوری برات آمپول بزنم؟!زیر بار نرفت که نرفت!آخرش هم گفت خوب اشکالی نداره.حالا که میترسی بیا و این رو توی پیشونیم تزریق کن که خط اخمم از بین بره!خیلی وحشتناک بود.نمیدونم چرا من نرفتم و همونجا ایستاده بودم؟!خلاصه سرنگ رو با ترس و لرز ازش گرفتم و زدم وسط پیشونیش که البته نشد و سرنگ افتاد و اون کلاژنی که توی سرنگ بود هم قطره قطره ریخت و...خانومه هم هی به من چشم غره میرفت.منم یهو پام رو گذاشتم روی گاز و رفتم!!!
جالبه که من اصلا به تزریق و عمل این چیزها فکر نمی کنم.نمیدونم این خوابه علتش چی بوده؟!احتمالا ذهن وحشتناک شلوغ و پلوغم باعث دیدن این خواب شده!صبح هم جاتون نه خالی با یک استرس وحشتناکی از خواب پریدم که مسلمان نشنود، کافر نبیند!
یه کاری رو چند وقته میخوام انجام بدم.دیروز یهو تصمیم گرفتم دیشب انجامش بدم که اصلا شرایطش جور نشد.میخواستم امروز ظهر انجام بدم که بازم نشد.گفتم بذار استخاره بگیرم ببینم چی میشه.سه بار استخاره گرفتم و جوابش اومد انجام نده، این کار عذابی سخت در بر خواهد داشت!!!خلاصه بیخیالش شدم فعلا.ولی بالاخره انجامش میدم!!!
یه هیولا دارم در درونم که نگو...انقدر قویه...ولی از شوخی گذشته یه چیزی توی وجودم هست، یه موجودی که یه باعث میشه یه کارهایی ازم سر بزنه که خودم بعد از مرورش خجالت میکشم.یه وقتهایی همچین افسارم رو دستش میگیره که نگووو...خدا به دادم برسه...ازش خسته شدم...هر چی به غروب نزدیک میشم این هیولا بیدار و بیدارتر میشه...بیداره تا صبح حدود ساعت هشت و نیم و نه.بعد یه چرتکی میزنه و دوباره دم غروب بیدار میشه...
کسی میدونه چه جوری میشه یه کد به بلاگر داد و توی بلاگ اسپات پست رمزی گذاشت؟!منظورم اون راهی که کل وبلاگ رو خصوصی میکنه نیست ها، منظورم نوشتن یه پست رمزیه.میدونم که خود بلاگر همچین چیزی نداره ولی شاید یه کدی وجود داشته باشه براش.یه چیزهایی رو چند وقته میخوام بگم که در حقیقت جواب سوال چند نفر هم هست.ولی خوب...دیوار موش داره، موشم گوش داره...
چند وقته انقدر دلم میخواد با یه آدم کار بلد و درست و حسابی حرف بزنم که خدا میدونه.ولی متاسفانه همچین آدمی که بتونم باهاش حرف بزنم و دانشش اونقدر زیاد باشه که بتونم بهش اعتماد کنم و بهش اطمینان هم داشته باشم وجود نداره اطرافم.یعنی وجود داره ها ولی خوب من دیگه اطمینانی بهش ندارم.اگه بخوام برای یه آدم جدید هم حرف بزنم باید کلی از همه چیز بگم و همه چیز رو هم بزنم که اصلا در خودم نمی بینم.برای همین فعلا قضیه رو مسکوت گذاشتم.ولی واقعا احساس می کنم به راهنمایی و کمک احتیاج دارم.اوضاعم خیلی قمر در عقربه!ولی از بس که دلقکم و هی هرهر می کنم هیچ کسی باورش نمیشه.هیچ کسی نمیتونه درک کنه وقتی دارم میگم حالم بده یعنی واقعا حالم بده.از بس که نیشم بازه همه فکر می کنن دارم غلو می کنم.ولی واقعا اوضاعم بیریخته.وقتی میگم از وقتی از خواب بیدار شدم دارم گریه می کنم و با گریه اومدم سوار ماشین شدم و توی راه هم همش گریه کردم و الان هم دارم از تنگی نفس خفه میشم، یعنی دقیقا همش داشتم گریه می کردم و هیچ غلوی توی کار نیست.منتهی چون با نیش باز تعریف می کنم همه فکر می کنن دارم نمک و فلفلش رو زیاد می کنم!همین اندازه بگم که مثلا یه کسی رو که دلم براش خیلی خیلی تنگ شده رو وقتی قراره ببینم کلی هی ذوق می کنم و خوشحالم و روی هوام.همچین که میبینمش یه برج زهرماری میشم که نگو.بداخلاق و غرغرو و یخ و طلبکار و آویزوون.درحالیکه توی دلم دارم قیلی ویلی میرم هااا ولی یه نیرویی نمیذاره اون قیلی ویلی رفتنه رو نشون بدم و ...همین میشه که طرف مقابل که توی جو هست، بیشتر جو بگیرتش و مقابله به مثل می کنه و ...هوا بسی مگسی و غیرقابل تحمل میشه و آخرش هم به دلخوری و داد و دعوا و (تازه گیها بی احترامی هم داره اضافه میشه)مرده شورت رو ببرن ختم میشه!!!خیلی قشنگه نه؟!
راستی ممنونم از همه اونهایی که بهم رای دادن و باعث شدن توی جشنواره پرشین بلاگ دعوت بشم.فکر نمی کردم هنوز کسی به من رای بده.با این نوشتن یه خط درمیون و ناواضح!ولی ممنونم از همه تون.ظاهرا درسته که خواننده های اینجا تقریبا یک ششم قبلا هستن ولی لطف همینهایی که هستن هم به من خیلی زیاده!ممنون از محبتتون دوستهای گلم.
تبریک میگم به نظرم ارده ی خوبی داری که تونستی با این رتبه قبول بشی
موفق باشی
این واقعا جالبه که با فاصله ای که از دوران لیسانس داشتی تونستی رشته دیگه قبول بشه.معلوم میشه اراده خیلی قوی داری.البته اراده قویت قبلا بهم ثابت شده بود. امیدوار میشم به کنکور خودم.راستی یه سوال هم من داشتم و فکر میکنم قبلا خودم یا بقیه پرسیده بودند اما نمیدونم چرا جواب ندادی شاید هم میخوای خصوصی بنویسی.سوالم در مورد سسل است. اینکه الان باهم ارتباط دارین؟(فکرمیکنم دارین)و اینکه در چه حدی است؟خودت چه احساسی داری نسبت به این قضیه و ...
البته اگه ناراحتت نمیکنه در موردش بگو.
حال بدیه می دونم وقتی ته دلت خوشحاله ولی قیافت یه چیز ذیگه رو میگه یا برعکسش .اگه این حالت هی تکرار بشه باعث میشه ادم گوشه گیر بشه راجع به من که اینطوری بود تقریبا.
مواظب باش
وقتی از درون ناراحت و غصه داری ابرازش کنی نشونش بده تا خالی شی
لبخند و خنده های الکی کارو بدتر میکنه بذار اطرافیانت (دوست و همکار صمیمی که باهاشون راحتی از اوضاع واقعیه روحیت باخبر باشن اینجوری میتونن کمکت کنن حداقل همدردی و همدلی کنن
راستی بخاطر قبولیت آفرین و تبریک میگم رزی جان
مواظب خودت باش و این اشکاتو کمتر بریز
برای پرشین بلاگم تبریک رزی جونم:*
راستی رتبه ارشدت عالی بوده چطور تهران نیاوردی؟
دقیقا ازچه منابعی استفاده کردی؟
منم واسه مترجمی میخوام...
دودورو دودو رزي
هيپ هيپ هووووووووررررررررررااااااا
;-)
دقیقا حستو میفهمم ولی شاید به شکل دیگه، اما من به این نتیجه رسیدم که همهٔ اتفاقاهای زندگی که برامون میفته، همه و همه ابزارهایی هستن که به ما درس میدن و باعث میشن بزرگ بشیم، خود من الان یک زندگی جدیدی رو شروع کردم، خیلی هم سختی کشیدم و هنوز هم ادامه داره ولی وقتی به عقب برمیگردم خودم حس میکنم که چقدر تغییر کردم، برات آرزو میکنم که همیشه شاد باشی و در آرامش و رضایت از خودت
رزی جون من رفتم پارسه ثبت نام کردم میخوام رشته ی خودم گرایش ادبیات انگ... ادامه بدم داشتم خودمو واسه ازاد اماده میکردم اما الان که دیدم رتبه ت اینقدر خوب شد روحیه گرفتم !! این گرایش ادبیات خیلی سخته رزی مخ ادم سوت میکشه کل دنیا رو تاریخ ادبیاتشو باید بچپونی تو مخت و باید یادت بمونه مامان بابای شکسپیر و دانته و ولف و ... کی عروسی کردن و کی به سلامتی مردن :دی
براي پرشين بلاگ هم تبريك
در مورد اسامي پستهات هم ، من هميشه فكر ميكردم اين كلمات ايتاليايي هستن.آخه يه مدت گفتي داري ايتاليايي ميخوني، منم فكر كردم اسم پستهات، ايتالياييه!! چه جالب...اسامي لاتبن ماهها هم بامزه اس. مرسي از اطلاعاتت.
چه خواب عجيب و غريبي هم ديدي. فك ركنم هشم به خاطر ذهن مشوش و افكار در هم ريخته اته! سعي كن لااقل موقع خواب، به چيزاي خوب فكر كني و مغزتو از اتفاقات و ماجراهاي بد، خالي كني.
ايشالله كه هميشه لبت خندون و دلت شاد شاد شاد باشه! شادي ِ واقعيييييييييييييييي. بوس بوسسسس
mahtabghomayshi@yahoo.com