رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, November 19, 2009
Scorpio-6
-دیروز یکی از همکلاسیهای کلاس خودشناسیم اومده و بهم میگه رزی جان خط چشمت تتو هستش؟بهش میگم نه، چطور مگه؟میگه آخه همیشه یه جوره!
البته این حرف رو از چند نفر دیگه هم شنیده بودم، حالا من نفهمیدم این خوبه یا بد؟!خوبه که من توانایی این رو دارم که همیشه خط چشمم رو یه جور بکشم؟یا بده که همیشه یه مدل تکراری خط چشمم رو می کشم؟!البته وقتی مهمونی یا بیرون میرم مدل آرایش و خط چشمم نسبت به سرکار اومدن و دانشگاه رفتن و کلاس رفتنم طبیعیه که فرق کنه! خلاصه نتیجه این شد که امروز صبح که داشتم میومدم سرکار، به خودم یه حال اساسی دادم و مدل آرایشم رو عوض کردم.موقع سرکار اومدن آرایش من خلاصه میشه توی خط چشم و رژلب و یه رژگونه ملایم.خط چشم رو که همیشه می کشم.اصولا خوشم میاد خودم رو توی آیینه ببینم و مرتب باشم و خواب آلو نباشم!باور کنین تاثیر داره.هم توی روحیه خودتون و روی محیط اطراف!
امروز یه سایه ملایم که بگی نگی توش اکلیل داره زدم، رنگش هم توی مایه های طلایی مسی هستش(البته خیلی محوه و برقهای اکلیلش بیشتر معلومه)ریمل زدم، خط چشمم رو یه ذره مدلش رو تغییر دادم، رنگ رژگونه م رو تغییر دادم، پوستم رو یه ذره زیرسازی کردم، رنگ رژلبم رو هم تغییر دادم.یکی از کارهایی که من همیشه انجام میدادم و خیلی وقت بود انجام نداده بودم، ترکیب کردن لوازم آرایش با همدیگه س.مثلا دوتا رژلب رو با هم ترکیب میکنم و یه رنگ جدید از توش درمیاد.در مورد لاک هم همینطوره.امروز دوباره دست به کار شدم و بعد از مدتها دوتا رژلب رو ترکیب کردم روی لبم و یه رنگ جدید ساختم!خودم که خوشم اومد!!!
-پریروز با خاله جان نهار رفتیم بیرون.بعدشم رفتیم خانه هنرمندان و به قول خاله جان کافی خوردیم.(البته ایشون کافی خوردن و من که به علت میگرن جان مدتهاست از خوردن کافی محرومم، اول چایی محبوبم رو خوردم و بعدش هم با اجازه تون فکر کنم بعد از چهار ماه لب به بستنی زدم و یه شکلات گلاسه توپ زدم بر بدن!که البته از تبعات اون نهار خوشمزه و سنگین و شکلات گلاسه بعدش این بود که از پریروز تا حالا نتونستم غذا بخورم.انقدر که احساس سنگینی می کنم!)خلاصه بعد از خوردن کافی به همراه کلی صحبت و البته چند قطره اشکی هم که من ریختم و کلی درددل و ...رفتیم و یه نگاه به فروشگاههای توی ساختمون خانه هنرمندان انداختیم و حاصلش خریدن یه انگشتر عجیب و غریب قدیمی با پایه نقره و طرحهای عجیب و غریب و یه سنگ گنده قرمز روشه!یعنی همچین که انگشتره رو دیدم دیگه هیچی ندیدم!منم که به رنگ قرمز و صورتی و همخانواده هاشون آلرژی دارم و محاله یه چیزی این رنگی ببینم و هیجان زده نشم!خلاصه از اون روز تا حالا غریبه و آشنا، هی راجع به انگشترم با من صحبت می کنن!!!خیلی عجیبه.توی دانشگاه پسرهایی که تا حالا یه کلمه هم باهاشون حرف نزده بودم، میومدن و راجع به این انگشتر با من صحبت می کردن.یکی از استادها هم چشمش این انگشتره رو گرفته بود.خلاصه که داستانی داریم با این انگشتره!!!یکی میگه طلسمه، یکی می گه انگشتر محبته، هر کی یه چیزی می گه.برای من مهم نیست این انگشتر چیه و از کجا اومده.مهم اینه که من دوسش دارم و امیدوارم اگه قراره اثری داشته باشه، انرژیش مثبت و روان باشه.همین!!!
-گفتم پسرهای دانشگاه، یه چیز دیگه هم بگم.به نظر من جو دانشگاهها نسبت به اون موقعی که من دانشجو بودم(من سال 77 درحالیکه 17 ساله م بود رفتم دانشگاه)،خیلی تغییر کرده.خیلی خیلی زیاد.هم از نظر برخورد دختر و پسرها با هم و هم از نظر نوع پوشش ظاهری و هم از نظر آزادی روابط توی دانشگاهها.خیلی عجیبه که نه به آرایش کاری دارن و نه به لاک های جیغ ناخن و نه به شلوارهای پسرها که داره از پاشون میوفته و نه به باهم بودن دختر و پسرها توی بوفه دانشگاه و صمیمانه نشستنشون.موضوعاتی که سرکلاس مطرح میشه هم خیلی بی پرواست.هرچند حداقل توی مقطع تحصیلی من و توی اون گروهی که من هستم، پسری که شلوارش داشته باشه از پاش بیوفته یکی بیشتر نیست و بقیه مردونه و بزرگسال هستن.ولی توی بقیه رشته ها فراوون هستن این گونه فرزندان عزیز این مرز و بوم!خلاصه که بسی تعجب زده و حیرانم من!مگه چند سال گذشته از اون موقع؟!این همه تغییر؟!!!
-اگه الان اوضاع مملکت اینجوری نبود و بدون حجاب میشد رفت بیرون از خونه.من امروز اون پوتین ساق بلندهای پاشنه بلند قهوه ایم رو پام می کردم با اون دامن قهوه ای زمستونیم رو.اون تاپ بافتنی کرم رنگم رو هم می پوشیدم!موهام رو هم که دیگه داره از شدت بلندی ب اس ن م رو نوازش می کنه!!!رو بدون سشوار کشیدن، همینجور وحشیانه میریختم دورم(موهای من حالت داره و تا وقتی اتو یا سشوار نکشم، حالت داره و بینگول بینگوله!)پالتوم رو هم می پوشیدم و شالگردن کرمم رو هم می بستم دور گردنم و با کیف لوویی ویتانم میومدم سرکار!!!
چه هوس بچه گانه و لوس و خامی!!!
-مخاطب خاص:شاید ظاهرا کار ما با هم تموم شده باشه.شاید ظاهرا قراره دیگه همدیگه رو نبینیم.درسته که هرکدوم داریم زندگی خودمون رو می کنیم و سرمون به کار خودمون گرمه.درسته که دیگه حتی از اطرافیان هم سعی می کنم آمار خودت و زندگیت رو نشنوم.هر چند نمیدونم چرا هرکاری می کنی، یکی پیدا میشه که به صورت کاملا ناآگاهانه به من خبر میده و من به صورت غیر مستقیم می فهمم داری چیکار می کنی!ولی این رو بدون جناب آقای سابقا رفیق!که فعلا رفتی توی این جو و داری باهاش پیش میری و ظاهرا هم راضی و خوشحال هستی، درسته که هنوز خیلی از زوایای وجودت برام ناشناخته مونده، ولی این رو خوب فهمیدم که این جو هم یه روزی برات تموم میشه.فکر نمی کنم آدرس اینجا رو داشته باشی و یا اگه داشته باشی هم فکر نکنم اینجا رو بخونی، ولی یه چیزی رو خوب میدونم.میدونم که من و تو با هم کارما داریم.این رو مطمئنم.خیلی هم مطمئنم.یه روزی شاید توی این دنیا و شاید توی یه دنیای دیگه، من و تو در مقابل هم قرار میگیریم دوباره.نمیدونم با چه نسبتی و توی چه هیبتی، ولی مطمئنم که بازم باهم رو به رو میشیم تا کارماهامون رو با هم بسوزونیم.این رو مطمئنم...
-کامنتهایی که توشون آدرس ایمیلتون رو برام گذاشته بودین رو خوندم ولی تایید نکردم.برای همه اونهایی که برام ادرس ایمیل گذاشته بودن دعوتنامه میفرستم(البته وقتی اون وبلاگ رو نوشتم!)مواظب خودتون باشین و تعطیلات خوش بگذره!!!
پ.ن:اطلاعات بیشتر در مورد کارما.
7 Comments:
Anonymous هلیا said...
دانشگاه های سراسری زیاد سخت گیری نمیکن من در طول اون 4 سال هرچی خواستم پوشیدم با هر مدل مدیی خواستم رفتم اما فقط یه بار به موهام گیر دادن که اونم اقای حراسـ تی دلش از جای دیگه پر بود سر من بیچاره خالی کرد روز اولشم بود نمیدونست دانیا دست کیه جو گیر بود :))
ولی بیچاره دانشگاه ازادیا چیا که نمیکشن از دست اینا!!!

خوب چرا عکس این انگشتر عجیب و جالبت روو نذاشتی تا ببینیم؟
من نمی دونم کدوم دانشگاهی چونن قروین دانشگاه زیاد داره البته فک نمی کنم بین الملل باشی چون اونجا هنوز محیطش بسته س وو من اصلا دوسش ندارم ولی چطوره یه سر بیای دانشگاه آزاذ باراجین تا تغییرات و کاملاااااااا حس کنی! فشنیه واسه خودش! مخصوصا غروباش که چراغا رو روشن می کنن حالی میده عشقولا نه بازی :)) فیلمیه واسه خودش
الانم که نمایشگاه ( آ. سه . آن ) برگزار شده خوبه یه سر بزنی به نظر من که خیلی جالب بود .

Anonymous سیلوئت said...
اتفاقا این خوبه که آدم دستش اینقدر قوی باشه که همیشه بتونه یه جور خط چشم بکشه! خیلی از خانمها هستن که هیچ وقت نمی تونن یه خط چشم صاف در بیارن برای خودشون!!
انگشتری هم که خریدی مبارک باشه! منم عاشق چیزای این مدلی هستم که هم خاص باشه و تو دست و بال کسی دیگه نباشه هم توجه جلب کنه !! :)

Anonymous Nastaran said...
Hi busy girl,
Working and going to college must be exhausting. But it's worth it I guess.
Hope to read more about your college and your daily matters.
Take girl. Ciao.x

وایی چقد این نوشته ات رو دوست داشتم!انرژی مثیت خیلی زیادی توش بود...
من عاشق انگشتر و سنگم و اینجوری که تو توصیف کردی،من ندیده عاشق انگشترت شدم!

Blogger Unknown said...
salam,khobi?
man khanandeye ghadimiye webloget hastam vali kheili kam barat cm mizaram age momkene khoshhal misham addresse webloget ro baraye man ham mail koni
merc
askari.fahime@gmail.com

Anonymous مریم پاییزی said...
این نیز بگذرد...