رزسفید
روزمره گیهای من
Saturday, December 12, 2009
Sagittarius-4
امروز عصر یکی از دوستان مشترک زنگ زد.بعد از کلی خوش و بش و چه خبر و کله پاچه بار گذاشتن گفت کتاب هخونه رو خوندی؟گفتم نه.از اسمش معلومه از این کتابهای جینگوله و من آخرین باری که از این کتابها خوندم فکر کنم راهنمایی می رفتم!الان هم چند وقته نه سراغ کتابهای رومانس میرم و نه تحمل دیدن فیلمهای رومانس رو دارم.و کلا سمت هر چیزی که راجع به رومانس و رومانس بازی باشه نمیرم.حالا میخواد مطلب علمی باشه یا فیلم باشه!خلاصه از این دوست عزیز اصرار که بخونش و از من انکار که برو بابا حال داری ها!
آخرش ازش پرسیدم چرا انقدر گیر دادی که من این کتاب رو بخونم؟!برگشته میگه چون تمام مدتی که این کتاب رو میخوندم یاد تو و اون سسل ِ...بودم.عین خودتون بود همه چیزش.کارهاتون در مقابل هم.لج و لجبازیهاتون و دق دادن دوستهاتون و ...!!!
بعدشم گفت انقدر که میخواستم ببینم ته این کتاب چی میشه نه امروز کلاس زبانم رو رفتم و نه کلاسهای حاملگیم رو(این دوست عزیز حامله می باشند!)و نه به هیچ کار دیگه رسیدم!!!بهش گفتم جای این کتابها چهار تا کتاب درست و درمون بخون که به درد بچه ت بخوره.این کتابها رو میخونی و آخرش اگه بچه ت دختر باشه میشه مثل من و اگه پسر باشه میشه عین سسل.دنیا به آدمهایی مثل من و سسل احتیاج نداره که بعدشم توی یه رابطه ای که عین یه اره ای می مونه که توی یه جات فرورفته و نه میتونی درش بیاری و نه میتونی بذاری همون جا بمونه، گیر کنه.نکن مادر جان.نکن.با زندگی بچه ت بازی نکن...پدر و مادر ما نمیدونستن.تو که میدونی و این همه کلاس رفتی با زندگی بچه ت اینجوری نکن بابا جون!!!
نیم ساعت پیش که داشتم میومدم سمت خونه، توی اتوبان صدر، یه ندای درونی وادارم کرد راهنمام رو بزنم و از اون خروجی مربوطه بپیچم سمت خونه تون...سریع مغزم رو کار انداختم که به فرض که اومدم دم خونه تون و به فرض ماشینت رو هم دیدم و مثلا خونه بودی و چراغ اتاقت هم روشن بود.یا اصلا نبودی و نه ماشینت بود و نه چراغ اتاقت روشن بود.اصلا به فرض که بهت تلفن هم زدم...مثل اغلب صحبتهای هر چند کم این روزها از یه حرف ساده به یه بحث پیچیده و اعصاب خورد کن می رسیم و جنجال راه میوفته...اصلا تو چه میدونی دلتنگی یعنی چی؟!تو چه میفهمی من چی میگم؟!در نتیجه سریعا دم خروجی برگشتم توی اتوبان و صدای بوق ماشینهای عصبانی پشت سرم رو به جون خریدم و صدای آهنگم رو تا جایی که میشد زیاد کردم وخیلی خونسرد و جدی گازوندم سمت خونه و به این فکر کردم که کاش واقعا اونقدر که ادعات میشد منطقی بودی و دو دوتات میشد چهارتا...راستی کوه رفتن احتمالی فردا هم خوووش بگذره!!!
پ.ن:حالا کسی این کتاب همخونه مریم ریاحی رو خونده؟!
13 Comments:
کتاب رو نخوندم. اما اسمش وسوسه ام می کنه گیرش بیارم و بخونم.
بعضی وقتا بهتره آدم راهش رو کج کنه و وسوسه ی دیدار کسی به سرش نزنه که با اینکه چند قدمی با آدم فاصله داره اما فرسنگ ها از آدم دوره.

Anonymous pantea said...
ah halemono ba en sasal be ham zadi bas kon dige baba har ki dige jaye to bod tamomesh mikard .bebakhshida vali hersam dige az neveshtanet dar miad

Anonymous پانتي said...
نه متاسفانه من كه نخوندم و مثل تو كلا حوصلهء اينجور كتابها رو ندارم..اصولا از اولش ،آخرش معلومه چي ميشه!!
چقدر خنديدم از حرفايي كه ب دوستت زدي! بامزه گفتييييي
رزي جون ميبومست و اميدوارم هرجا هستي و در هز مقطعي از زندگيت، هميشه پر از آرامش و امنيت و شادي و موفقيت و سلامت باشيييييي. بوس بوسسسسسسس
راستي يه سوال: اون يكي وبلاگ رو راه انداختي بالاخره؟ همونيكه ازمون آدرس جي ميل خواسته بودي؟ آخه من يه گندي زدم!! به خاطر وبلاگت تو، رفتم يه آدرس جيميل مجزا ساختم(چون يه دونه با اسم اصلي خودم داشتم)، حالا اون آي دي دومي كه دادمش به تو، خودم يادم رفته چي بوده؟!!!!!!! واسه همين نميتونم چكش كنم ..ميخواستم اگه برات زحمتي نيست و اگه آي دي ها رو جايي ذخيره كردي، بهم بگي آي ديم چيه(پسوردمو ميدونم)..ممنون رزي جون و شرمنده كه بهت زحمت دادم. امان از اين آلزايمر زودرس!!!!
بوس بوسسسسسس

Anonymous الهام said...
سلام خوبی
این کتابها رو سالهاست که دیگه نمی خونم
فقط خیال پردازت می کنه.(نه اینکه کم خیالپردازم) بدترم میکنه

Anonymous الهام said...
در ضمن من قبلا خواننده ساکت بودم ولی 2.5 سالی هست که خوانندتم. اسمم الهام 29 سالمه و مجردم اون موقعی که داشت رابطه ات خراب می شد منم شرایطم مشابه تو بود واسه همین بود که خیلی باهات احساس نزدیکی می کردم. ولی خوب من روند باز سازی ذهنیم خوب نبود. هنوزم یک کم بدبین و شکاکم. نمی دونم شایدم دلت نخواد توی اون وبلاگ خصوصیت عضوم کنی .ولی باز برات آدرس جی میلمو می ذارم.
e.t.3121358@gmail.com

Anonymous Anonymous said...
سلام
کتابه رو خوندم.از اون کتابای وقت پر کنه.مثل کتابای فهیمه رحیمی.ولی گاهی ادما براشون لازمه که به هیچی فکر نکنن جز یه سری نوشته های هرچند دور از خیال ولی امید وار کننده.مواظب خودت باش خانم.

Anonymous eli said...
salam khanoomi! age bekhay dastano bekhooni mitooni inja downloadesh koni! http://www.98ia.com/News-file-article-sid-903.html

Anonymous خورشيد said...
رزي جون من اين كتاب خوندم :-* مثل بقيه ي رمان هاي ايراني فقط يكم موضوعش متفاوته .. بد نيست ...زيادي وقت گيره! ولي خب جالبه ... يه فيلمي هم به اسم همخونه هست اونم تقريبا با اين كتاب موضوش يكيه...

Anonymous Anonymous said...
سلام عزیزم...این که یهویی راهت راکج کنی به طرفش ولی نری هم خوبه...به دلت هم فرصت بده...گناه داره...ولی زندگی همنیه .سخت نگیر ...من از تو وسسل یه زوج رویایی ساخته بودم.کاش اینجور بشه.
`پریسا مامان امیرارسلان

سلام عزیزم
میتونی از اینجادانلودش کنی
http://www.98ia.com/News-file-article-sid-903.html

Anonymous ياسمن said...
09121142689 اقای میرجهانی بگو یاسمن معرفی کرده مطمئن باش عاليه

Anonymous ياسمن said...
راستي طاهري فعلا كلاس نداره اين ميرجهاين هم عاليه شاگرد طاهري بوده

Blogger Unknown said...
سلام رزی جون... خب این کتابا بعضی وقتها میچسبه... یه موقعی که میخوای مشغول باشی اما حوصله فکر کردن نداری از این کتابا که زیاداحتیاج به فکر کردن نداره میخونی و .... دیگه بقیه اش رو هم که خودت میدونی... من این کتاب رو نخوندم ولی شاید بخونمش... منم وسوسه شدم....