رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, December 17, 2009
Sagittarius-6
- خوب ظاهرا بر اساس تقویم مایا قراره که کره زمین در سال 2012 نابود بشه و این یعنی حدود دوسال دیگه!چند روز پیش داشتم فکر می کردم که اگه واقعا اینجوری باشه، هیچ کاری وجود نداره که دلم بخواد تا قبل از مردن انجامش بدم.چون همه اون کارهایی رو که دلم میخواسته و در توانم بوده رو انجام دادم.سعی کردم با همین مدل زندگیم، همونجوری که دلم میخواد رفتار کنم و زندگی کنم.البته کلی کار هست که دلم میخواد انجامشون بدم ولی خوب در توانم نبوده که انجام ندادم.یه جورایی خوشحالم از اینکه تا اونجایی که در توانم بوده اونجوری زندگی کردم که دوست دارم و حسرتی از این بابت ندارم.در مورد اون کارهایی که دوست دارم انجام بدم و انجام ندادم هم خوب شرایطش رو نداشتم که انجام ندادم!
تجسم میکنم دو سال دیگه این موقع رو:اگه بنا به دلایل دیگه ای نمرده باشم، دو سال دیگه این موقع موهای من شرابی رنگه و درسم هم به احتمال زیاد تموم شده.فقط در مورد این دوتا اتفاق مطمئنم.حالا چه اتفاقهای دیگه ای بیوفته من دیگه نمیدونم.که البته امیدوارم اتفاقهای خوب بیوفته!
جریان این موری شرابی هم برای خودش حکایتی داره که بر میگرده به دوران کودکی اینجانب.خاله خانوم جان اون موقع که من خیلی کوچیک بودم، شاید چهار یا پنج ساله، موهاشون شرابی بود و من عاشق اون رنگ مو بودم.و همیشه توی صحبتهایی که میشد میشنیدم که رنگ شرابی، سن رو زیاد نشون میده.و از همون موقع شد رویای من که وقتی سی ساله م شد موهام رو شرابی کنم.اون موقع سی ساله گی در ذهنم نهایت بزرگی بود!و از همون موقع به خودم قول دادم روز تولد سی ساله گیم موهام شرابی باشه!!!و همچنان هم به قولی که از بچه گی به خودم دادم پابندم!و همه عالم و آدم هم این رو میدونن.فقط در یک صورت ممکنه در روز تولد سی ساله گیم موهام شرابی نباشه که حامله باشم.البته احتمالش خیلی خیلی کمه.چرا؟چون فعلا شوهری در کار نیست؟!نه بابا، الان میگم چرا.
هر چند که چند وقته حس مادریم بدجوری زده بالا و بد جوری عاشق اینم که یه بچه داشته باشم.ولی وقتی خوب میشینم فکر می کنم می بینم من بچه رو میخوام برای اینکه همونجوری که میخوام لباس تنش کنم و بزرگش کنم و ..بعدشم وقتی پیر شدم لابد مثلا بشه عصای دستم! من خودم آدم کاملی نیستم.پس چه جوری می تونم یه آدم دیگه رو درست تربیت کنم؟!در نتیجه بچه دار شدن به نظرم خیلی خیلی خودخواهانه میاد.در نتیجه ترجیح میدم وقتم رو بذارم برای اصلاح و رشد خودم تا این گندی که بالا آوردم رو درست کنم.نه اینکه یه موجود دیگه ای رو بیارم به دنیا و پرتش کنم توی این بلبشو! قبلا با یه آقایی دوست بودم.یه دوست معمولی، نه دوست پسر و این حرفها.همیشه بهم می گفت تو هیچ وقت دوست دختر خوبی نمیشی.ولی در عوضش مادر و همسر معرکه ای میشی!!!
دنیا رو چه دیدی، شاید یه بچه ای پیدا شد و دلش خواست من مادرش باشم*، اون موقع دیگه کاری از دست من برنمیاد!
*:یه نظریه ای هست که میگه ما خونواده و پدر و مادر و محل زندگی و ...همه چیز زندگیمون رو خودمون قبل از اینکه به این دنیا بیایم، انتخاب می کنیم!
- یه نکته ای که خیلی برام عجیبه اینه که من معمولا سالی یکبار سرما میخوردم.ولی امسال...پووووف...خدا بده برکت.از اول سال نمیدونم چند بار سرما خوردم؟!توی تابستون سرمایی خوردم که نگو و نپرس.توی بهار هم همچنین.از پاییز نگم که روم نمیشه بگم چند بار سرما خوردم.جالب اینجاست که تازه واکسن سرماخوردگی هم زدم.ولی خوب...الان هم با اجازه تون داغونم از شدت سرماخوردگی.دیروز سر کلاس استاد جان هم سرما خورده بودن.منم جلو نشسته بودم، رو به روی استاد.یه دونه اون سرفه می کرد، یه دونه من.یه بار اون گلوش رو صاف می کرد، پشت بندش هم من!خلاصه همه رو کلافه کرده بودیم.تا اینکه یکی از آقایون متشخص کلاس که فکر کنم خیلی روی اعصابش بودیم، پاشد و رفت دو تا لیوان آب جوش برای من و استاد جان آورد تا یه ذره آروم گرفتیم!
خلاصه که نمیدونم چه بلایی سر بدنم اومده که انقدر میچام من!قبلا شنیده بودم کسانی که روابط اجتماعی بالایی دارن، کمتر از بقیه سرما می خورن و من همیشه به این قضیه می بالیدم که ببینین من چقدر کم سرما می خورم.حالا نمی دونم چه بلایی سر روابط اجتماعیم اومده که انقدر سرما خوردم از اول امسال!ظاهرا که فرقی نکردم.ولی چرا انقدر میچام؟!!!خدا داند!!!
جوابدونی:
مهرناز جان لینک دانلود اون رمان زیبا!!!توی کامنتدونی همون پست هست.من باشگاه هدیه میرم.پشت حسینیه ارشاد.خیابون زمرد.کوچه آذر.اونجا از شش صبح تا ده و نیم شب فقط و فقط مختص خانومهاست.یه ذره بعضی وقتها شلوغه.ولی اینکه همش مختص خانومهاست و هر موقع اراده کنی میتونی بری، خیلی خوبه و به نظرم به شلوغیش می ارزه.البته اون ساعتهایی که من میرم(معمولا سر شب)خلوت تره.
شراره جان، مامان بردیای عزیز، بله این جناب دکی پست قبل همون آقای دکتری هستند که پارسال من رو با عروسک گاو توی کیسه توی پارکینگ دیدن.ماشالله به این حافظه ت.خودم یادم رفته بود!!!
راستی این قرص بایولنول کلد فورت رو اگه سرما خوردین بگیرین و زندگی کنین باهاش.قرصی که شب باید خورد، ترکیباتش با قرص روز فرق می کنه و آی خواب آوره که نگو...یعنی همچین به خواب عمیقی فرو می برتتون که نگو...اونقدر که من چند شب پیش خوردمش و خوابیدم و صبح که بیدار شدم، دیدم اون تماسی که منتظرش بودم، گرفته نشده.با چک کردن لیستم فهمیدم که بلللله، تماس حاصل شده بوده ولی من انقدر خواب بودم که یادم نبود.جالبه که بعدش اصلا یادم نمیومد که چی گفتم!!!
یه حسن دیگه ای هم که داره(حداقل برای من)اینه که من وقتی از خواب بپرم، بعدش دیگه خیلی سخت خوابم میبره.ولی وقتی این قرص رو میخورم، اگه هزار بار هم از خواب بپرم، بازم بعدش همچین خوابم میبره که نگووو!
پ.ن:تعطیلات خوش بگذره!

Labels:

9 Comments:
Anonymous الهام said...
سلام
وای خدای من
پس من هیچ وقت روابط اجتماعیم خوب نیست که ماهی یک بار یا سرما می خورم یا سینوزیتم عود می کنه
:(

Anonymous negar said...
kojaie en roman ziba bod kheili sath paien bod az to baeed bod en harfo bezani

Anonymous شکلات تلخ said...
اتفاقا دیروز من و برادرم داشتیم در مورد سال 2012 حرف میزدیم.من خیلی جدی به این نتیجه رسیدم بیخیال ارشد بشم و برم دنبال کارهایی که واقعا دوست دارم. امیدوارم سال 2012 دنیا تموم نشه وگرنه من خییییییییییییییییلی پشیمون میشم.

Anonymous هلیا said...
میگم اینی یه تاریخ معینی یهو همه با هم بمیرن به نظر من خیلی خوبه دیگه هیچکس غصه ی هیچکس و نمیخوره و همه با همه ن :))من که دوست دارم:D

Anonymous میس مارپل said...
رز سفید با اینکه نمی شناسمت اما وقتی متنت رو خوندم احساس کردم تو یه مادر خیلی ماهی می شی.
امیدوارم در زندگی به هرچی دوست داری برسی

Anonymous فرانک said...
رزی جون من باشگاه شاپرک میرم اون هم مخصوص خانم هاست و تا 9.5 بازه. بالاتر از ÷ل رومی هست. من که رازی هستم ازشون.

Anonymous محمد جواد said...
جونمممممممممم بی صبرانه منتظر نابودی کامل کره زمین هستم

Anonymous پانتي said...
آخيييي تولد سي سالگي با موي شرابي؟ چه بامزه! چه تصميمايي تو ميگيري رزي جون! هميشه بكرررررر و بامزه...ولي حالا بزار به 30 سالگي برسي، بعد متوجه ميشي كه واييييي من كه هنوز خيلييي جوونم!خيلي بچه ام! هنوز خيلييي كارها دارم كه انجام ندادم!خيلي راهها كه نرفتم! هنوز خيلي با خانوم شدن و پختگي فاصله دارم!! خلاصه احساسات متناقض زيادي مياد سراغت...
ايشالله هميشه عمر باعزت داشته باشي و مواظب خودت باش با اين سرماخوردگيات...
راستي رزي جون! ببخشيد دوباره سوال ميكنم ازت. اون آدرس جي ميلمو پيدا كردي؟ شرمنده كه بازم مزاحمت شدم! واقعا روم نيمشد ازت بپرسم دوباره. من كه خودم هري دنبالش ميگردم نميدونم كجا نوشتمش؟ يا اصلا جايي نوشتم يا نه؟ بالكل از مغزم پاك شده! خلاصه اگه يه وقت چشمت بهش خورد، منم خبر كن پليزززز. مرسي عزيزم .
ميبومست و شاد باشيييي

Anonymous Nastaran said...
Rosie jan,

Coloring your hair has no harm on the pregnancy anymore. This is an old story and was only applicable for the agressive coloring materials which has no use these days. I just came from a hair salon and I just dyed my hair and during the process I asked them about this issue and they said: no not anymore, the coloring stuff are so much better and friendlier these days, so don't worry ;) and then my hairdresser asked if I am pregnant at the moment!!! haha. I said: no I'm just asking for a friend. of course he didn't believe me and now he really thinks that I'm pregnant. LOL :D