یه حساب بانک ملی دارم که مال پنج سال پیشه و چهار ساله که ازش استفاده نکردم و بانکی که برای کارهام استفاده می کنم یه بانک دیگه س.حالا برای پرداخت شهریه دانشگاه باید ملی کارت داشته باشم.امروز رفتم بانک مربوطه تا حسابم رو دوباره فعال کنم.
مکان:بانک ملی مربوطه، زمان:امروز ساعت یازده و نیم صبح، موقعیت:من در حال توضیح دادن مساله
آقای بانکی:شماره حسابتون چنده؟
من:ااااممم، نمیدونم...یادم نیست!
آقای بانکی:رمزتون چنده؟
من:ااااممم، نمیدونم...یادم نیست!
آقای بانکی:چقدر پول توی حسابتون دارین؟
من:ااااممم، نمیدونم...یادم نیست!
آقای بانکی با یک نگاه عاقل اندر سفیه:کارت شناسایی همراهتون هست یا اون رو هم ندارین؟!
من:نه، همراهمه.بفرمایید.
آقای بانکی:خوب خدا رو شکر.فکر کردم شاید خودتون صاحب حساب نیستین!
خلاصه کار بانک و حساب انجام شد و قرار شد کارت جدید رو هفته دیگه بگیرم(آخه مدت اعتبار کارت پنج ساله هستش که دقیقا امروز شد پنج سال که این حساب رو باز کردم.یادش به خیر...نوزده دی، هشتاد و سه بود که این حساب رو باز کردم...یه روز سرد و بارونی بود...اون روز رو خوب یادمه.)
موقع خداحافظی آقای بانکی گفت:هر چیزی نداشتین و یادتون نبود در عوض جاش اعتماد به نفس دارین!!!
شماره حسابم رو هم روی یه کارت نوشت و بهم داد و گفت گمش نکنین ها.اصلا بزنین توی موبایلتون تا گم نشه.البته حواستون باشه موبایلتون رو گم نکنین ها!!!(مثل بچه های خنگ باهام رفتار کرد!!!)
منم فقط یه لبخند ژکوند تحویل آقا دادم و اومدم بیرون و به این فکر کردم که واقعا اعتماد به نفس دارم یا نه؟!و کاش واقعا اعتماد به نفس داشته باشم!
پ.ن:چه حس عجیبیه.بعد از سالها دوری از درس و دانشگاه، الان افتادم توی حس و حال ایام امتحانات...و عجب حسیه...تا میرم سراغ درس، هزارتا کار انجام نداده میان سراغم و من رو میخوانن طرف خودشون که بیا ما رو انجام بده...این درد مشترک همه دانشجوهاست...
نظراتLabels: صورتی ِ بیمزه
این ها آخرش حسابی آدمو عصبی می کنه
مردك بي مزه!!
نمي دونم چرا خيلي چيزها هميشه يك طرفه است يا وقتي تموم مي شه تازه قدرشو مي دونيم ... به فكرتم هميشه رزي ... مراقب خودت باش
انگار دل هیچکس خوش نیست!
هر چند با تو بودن را هنوز نياموخته ام
ولی با غير تو بودن را هم نمی توانم.
می دانم با تو بودن
پايي چون طوفان
و دستی هم پيمان
وتيغی چون آذرخش می خواهد
می دانم طوفان در من پايم را بسته
دستم شکسته و پيمانم گسسته است.
می دانم ولی چگونه می توانم با تو باشم؟
ای تولد اميد
آيا اميد چاره ای هست؟
هرچند با تو بودن را نياموخته ام
ولی به غير تو بودن را هم نمی توانم
آسمان بلند اين ها؛سقف کوتاهی است.
که سرهای آرزو را بر زانوی ماتم می نشاند
آتش گرم اين ها,
برای من که گرمی تو را چشيده ام؛زمستان است.
اگر باور نمی کنی،
انتظارم را ببين
و چشمهايم را….که بر راه افتاده اند.
ای دستهای محبت
اين چشم های طلب،
اين فرزندان راه را چه کسی بر می دارد؟
xo Nastaran
انشالله که همه چیز حل بشه