رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, May 17, 2010
Taurus-13
من نمیدونم این دانشگاهه که من میرم یا دبیرستان که انقدر امتحان میگیرن؟!اه!!!کلافه شدم دیگه.میدونین چیه؟من رشته زبان رو از بچه گی دوست داشتم.معماری رو هم دوست داشتم.ولی احساس می کنم با هیچ کدومشون خوشحال نیستم.دلم میخواد یه جوری زندگی کنم که دوست دارم.چه تضمینی وجود داره که من چند سال دیگه عمر کنم؟من همه چیز رو هی دارم موکول می کنم به بعدا.شاید این بعدا هیچ وقت نیاد.شاید اصلا اون بعدا همین امروز باشه.همین الان.(مثل جملات کتابهای روانشناسی شد!)
اصلا دلم میخواد برم رشته آشپزی بخونم.آخ که چه هیجانی داره.ولی تا اونجایی که میدونم توی ایران همچین رشته ای نیست.هست؟کسی میدونه؟فکر می کنم اگه باشه هم دانشگاه علمی کاربردی داشته باشه.نه؟!یادمه یه زمانی که زیاد از پل صدر، شریعتی رد میشدم، یه دانشگاه علمی کاربردی نرسیده به پل صدر بود که اگه اشتباه نکنم رشته آشپزی هم روی تابلوش نوشته بود.کسی اطلاعاتی داره در این زمینه؟!اصلا مقطع تحصیلیش برام مهم نیست.عنوانش هم مهم نیست اگه بگن بعد از این همه سال و با داشتن مدرک معماری رفته آشپزی خونده!ممنون میشم اگه اطلاعاتی دارین بهم بدین.حتما برام خیلی مهمه که توی ایران باشه.خارج از ایران رو میدونم که همچین رشته ای هست.ولی من فعلا شرایط از ایران رفتن برای تحصیل رو ندارم(بنا به دلایلی)
حالا فردا هم دوتا امتحان دارم.خیلی سخت نیستند ولی بالاخره باید خونده بشن.اصلا حال و حوصله درس خوندن ندارم.دلم یه گپ دوستانه میخواد.یا یه بیرون رفتن ملس.پیاده روی هم خوبه.
ظهر انقدر هوس شیرینی کرده بودم که پاشدم و شیرینی درست کردم.راستش بیشتر از خوردن شیرینی دلم درست کردنش رو میخواست.خلاصه این رو درست کردم.واقعا من دیگه نباید برم توی این وبلاگ.چون هر بار رفتم بعدش گرسنه م شده و یه چیزی از توش درست کردم و زدم بر بدن.البته واقعا هم دستورهاش خوبه و خوراکیهاش خوشمزه از آب درمیاد.من که خیلی از دستورهاش رو درست کردم و حالش رو بردم!
دیروز عصر با دوتا دوست نازنین رفتیم کافی شاپ خانه هنرمندان.با اینکه اصلا قصد حرف زدن نداشتم، یهو به خودم اومدم و دیدم دارم یک بند حرف میزنم.اونم راجع به قضیه ای که دلم نمیخواست راجع بهش حرف بزنم.(معلومه چی بود دیگه.نه؟!)نمیدونم چرا خودم انقدر محکم داشتم حرف میزدم ولی یکی از دوستام داشت اشک میریخت.زندگی من بوده که رفته.نمیدونم چرا اون داشت اشک میریخت.درسته توی اون وبلاگ یه چیزهایی براتون نوشتم ولی بازم همه چیز رو ننوشتم.یه چیزهایی هست که مثل خوره روح رو در انزوا میخراشد و میخراشد و هی میخراشد.یه چیزهایی که هیچ موقع یادت نمیره...
شاید برای همینه که ذهنم متمرکز نمیشه امروز.یه چیزی هست که هی میخوام فراموشش کنم ولی عین چی نشسته جلوی چشمم و تا میام فراموشش کنم هی یادم میاد و میخوره توی سرم...
دلم میخواد برم بیرون.راستش من بیرون زیاد میرم.هم با دوستهام و یه وقتهایی هم تنها.سینما هم میرم.بیشتر هم تنها میرم.یعنی از بعد از تموم شدن رابطه من و سسل و کم شدن رابطه مون، من خیلی جاها رو تنها میرم.سینما، خرید، رستوران، پیاده روی، فشم و ...نه که همیشه تنها برم.نه.گاهی هم با دوستان میرم.ولی اصلا دست و دلم نمیره که با کسی برم.وگرنه دوستان هستن و اگه بهشون بگم مطمئنا تنهام نمیذارن.ولی واقعا بهم نمیچسبه.ولی امروز واقعا دلم میخواد برم بیرون و واقعا دلم میخواد تنها نباشم.دلم دوست میخواد و محبت.از جنس واقعی.از همون جنسی که فکر می کردم سسل هست ولی نبود...
به جای همه اینها دراز کشیدم روی تختم و توی یکی از خوشیهای این روزهام *غوطه ورم و سعی می کنم به خودم بقبولونم همه چی آرووومه، من چقدر خوشبختم...
*: خوشی این روزهای من اینه که روی تختم که زیر پنجره س دراز بکشم یا بشینم واز بوی پیچ امین الدوله ای که پایین پنجره اتاقمه لذت ببرم و به صدای پرنده ها گوش بدم.(آخه خونه ما توی یه کوچه بن بست و دنجه که معمولا سر و صدایی توش نیست.در نتیجه صدای پرنده ها به راحتی شنیده میشه!)
پ.ن:عکس مربوط میشه به رولت دارچینی که امروز درست کردم و چایی سبز پرتقالی! 
اضافه شده در ساعت 19/00:الان کسی این دور و ورا آنلاین هست که دو کلوم با هم حرف بزنیم آیا؟!نسترن جان کجایی؟!

Labels:

6 Comments:
Anonymous eghlima said...
سلام رزی
یکی از علاقه مندی های من هم آشپزی و شیرینی پزیه. که متاسفانه اونقدری سرم شلوغه که فرصت نمیکنم پیگیریش کنم... چند وقت پیش هم من علاقه مند شده بودم که این مسئله رو به طور جدی طی کنم. من فکر نمی کنم حتی اگه علمی کاربردی رشته ایه به نام آشپزی هم داشته باشه، انچنان قابل توجه باشه. من فکر می کنم که اگر یک آموزشگاه معتبر بری که مدارک قابل قبول بین المللی هم بده، خیلی بهتره.... من خودم آموزشگاه افق سلامتی رو پیشنهاد می کنم. که توش گیشا ست. این شماره ی اونجاست. تلفنی هم می تونی ازشون راهنمایی بگیری
88276000
این آموزشگاه وایسته به موسسه هنر آشپزیه که احتمالا ماهنامه هاش رو دیدی یا خوندی.

Blogger ترنج said...
This comment has been removed by a blog administrator.

Anonymous خورشید said...
رزی جون من دفترچه علمی کاربردی رو نگاه کردم تو مقطع کارشناسی ،رشته ای برای آشپزی نداشت اصلا..

Anonymous Laleh said...
salam roi joon. be nazare man HATMAN boro ashpazi bekhoon. hala ke alaghe dari in karo bokon hatman. mohem ham nist ke baghie chi migan
age doost dashti addam kon too yahoo messenger, shenavandeye khoobi hastam.
movazebe khodet bash. bishtar khodeto doost bedar o ba khodet mehtaboontar bash o ba dele khodet rah bia

Blogger Unknown said...
salam rosi jan..roozi man az khanandegane ghadimit boodam.chand bari comment gozashte boodam vali aksaran khamoosh boodam..rosi mishe be manam addrese jadideto bedi??
rastesh man balad naboodam chetor too gmail e-mail besazam alan taze movafagh be in kar shodam..
mamnoon misham be manam addreseto bedi..
hamishe shaad bashi o salamat..

Anonymous Anonymous said...
من هم از این وبلاگ ها خوشم میاد گاها میخونم و البته دستوراتشو ذخیره میکنم واسه یه روزی که درست بکنم. رزی جان واقعا یه بار دیگه میخوام بگم که عمیقا از ته دل احساس کردم که تو همزاد من هستی. علاقه ات به زبان خوندن، آشپزی و ...و همین حرفی که میزنی که بعضی چیزها مث خوره روحت رو میخوره.... دقیقا احساس میکنم که تو یه من دیگه هستی. من هم دقیقا همین احساس رو داشتم (البته شاید الان هنوزم داشته باشم) یه روز یه دوستی بهم گفت برای اینکه به کمال برسی و روحت آمرزیده بشه باید ببخشی. باید همه رو ببخشی حتی خودت رو. میگفت اگه کاری کردی و احساس عذاب میکنی باید سعی کنی بر احساست غلبه کنی و ببخشی.

موفق باشی


مهرناز