لش میالان در حال حاضر بزرگترین آرزوم اینه که برم توی
رستوران گیاهی خانه هنرمندان بشینم و استیک پنیر و ساندویچ الویه بخورم با سالاد سرآشپز و شربت بهارنارنج(کی بود گفت من رژیم دارم؟!).بعدش هم به عنوان دسر یه چایی ودایی با شیرینی مخصوص بزنم بر بدن.توی تراسش هم بشینم و از هوا لذت ببرم.یه هم صحبت خوب هم داشته باشم و حالش رو ببرم...
حالا که نمیتونم از شرکت برم بیرون و برم اونجا و رستوران مورد نظر هم دلیوری نداره، کاش یه آدم مهربونی بود که میرفت و از اونجا برام اینها رو میخرید و میاورد.هی هی هی.قول میدم اگه کسی این لطف رو در حقم بکنه، نهار مهمونش کنم و بعدش عصری باهم بریم اونجا و یه چایی ودایی با شیرینی مخصوص هم مهمونش کنم(کی بود گفت من فردا یه امتحان خفن پایان ترم دارم و هیچی نخوندم؟!)...
طفلی دلم...چه آرزوهای ساده و دم دستی داره...
غذای روح که گیر نیاوردم.رفتم دنبال غذای جسم که ظاهرا از اونم خبری نیست...
هر کی امروز یا در طی این هفته رفت اونجا حتما یاد من بکنه.شاید روحم یه ذره آروم بگیره!!!چون توی این هفته نمیتونم برم اونجا!
Labels: رزی دلش می خواهد