رزسفید
روزمره گیهای من
Tuesday, June 22, 2010
Cancer-1
-دیشب تا نزدیک ساعت دو خونه یکی از دوستهام بودم و کلی باهم حرف زدیم.فهمیدم تقریبا همه آدمها دغدغه های یکسانی دارن...از یه چیزهای معینی ناراحت میشن و وجودشون خدشه دار میشه...فهمیدم هر کسی یه زخمی داره که کلی دستکاریش کرده و کلی عمیقه و جاش هم توی همه وجودش باقی مونده...همه آدمها، حتی اونهایی که فکر می کنی دغدغه هایی مثل تو ندارن.ولی بعد از اینکه باهاشون حرف میزنی میبینی اونها هم دغدغه های تو رو دارن، حتی با وجود اینکه شرایط زندگیشون کلی با تو فرق داره...
-یه چیزی رو خوب فهمیدم.اون اینه که اگه از هیچ آدمی هیچی توقعی نداشته باشی و آدمها رو همونجوری که هستن، بپذیریشون، بیشتر مشکلات حل میشه.در مورد توقع نداشتنن تا حد زیادی موفق بودم ولی در مورد پذیرفتن آدمها همونجوری که هستن،...متاسفم...هنوز نه.ولی باور کردم کلید حل خیلی از مشکلات همین دوتا اصل به ظاهر ساده ولی در باطن عمیق و دشواره!
-چند وقته خواب میبنم خودم رو درحالیکه یه بچه توی بغلمه.اون بچه در حقیقت یه آدم بزرگه که در هیبت یه بچه دراومده.حرف میزنه، غر میزنه، جیغ میزنه، دستور میده و البته بیشتر مواقع هم شاکیه!جالبه که با همه اینها، مثل یه بچه کوچیکه و خودش کاری نمیتونه بکنه.من باید همه کارهاش رو بکنم، بغلش کنم، بهش شیر بدم و بخوابونمش.قیافه ش هم خیلی غریبه برام.همیشه هم اخم آلوده.مثلا بهش شیر میدم چون گرسنه شه و اون...سینه م رو گاز میگیره و با غرغر شیر میخوره و کاملا معلومه که شیر میخوره که سیر بشه، نه به خاطر اینکه حس محبت و مادری بین من و اون برقرار بشه!داشتم فکر میکردم شاید اون آدم بزرگ، کودک نما خود من باشم.با دو نفر هم که حرف زدم و تا این خواب رو تعریف کردم، بدون اینکه من چیزی بگم سریع بهم همین رو گفتن!
حالا اگه اینجوری باشه من نمیدونم این من ِ کوچک یا همون کودک من، چرا انقدر از دست من شاکیه.از خیلیها شنیدم که من باید با خودم مهربونتر باشم و خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و این حرفها.ولی من که با خودم مهربونم و خودم رو دوست دارم.پس چرا فیدبکی که از آدمها میگیرم اینه؟!شاید یه زمانی یه جاهایی خودم رو سرزنش میکردم ولی الان مدتهاست که این کار رو نکردم.پس چرا هنوز این خوابها رو میبینم و این فیدبک رو از آدمها میگیرم که با خودم مهربونتر باشم؟!
-حالم خوب نیست.بنا به دلایلی که به نظر خودم اصلا منطقی نیست، ناراحتم و حالم گرفته س.صبح به جای اینکه با آلارم موبایلم بیدار بشم با درد وحشتناک گرفتگی ماهیچه پام بیدار شدم.هیچ جوری نمیتونستم تکون بخورم.خیلی وحشتناک بود.مدتهای زیادی بود ماهیچه پام نگرفته بود.شاید به خاطر حرفهای دیشب و ناراحتی هایی که دارم، پام گرفته!
به هر حال به سختی از جام بلند شدم و پام رو ماساژ دادم.با آب گرم هم ماساژ دادم.ول نکرد که نکرد.با همون پای گرفته اومدم شرکت.توی راه پام رو نمیتونستم از روی کلاچ بردارم.چون دیگه نمیتونستم پام رو بذارم روی کلاچ.در نتیجه از خونه تا شرکت پام یه سره روی کلاچ بود.هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم پیاده برم.در نتیجه با ماشین اومدم تا دم شرکت و توی طرح هم اومدم!به خیر بگذره امیدوارم.
جالبه، تصمیم داشتم از امروز بدون ماشین بیام شرکت تا برگشتن پیاده روی کنم که پام گرفت همین روز اولی!!!
صبح که داشتم میومدم همینجور پشت فرمون اشکهام میریخت پایین.میدونین، دیروز عصر خیلی خیلی خیلی دلم برای خودم سوخت.خیلی حس غریبی بود!الان هم پر از بغضم و ناراحتی.دلم میخواد بتونم اون چیزی که واقعا توی دلمه رو نشون بدم و متاسفانه تواناییش رو ندارم که نشون بدم.به هم ریختم...
من دلم میخواد بشم همون آدم قبلی.یه آدم پرانرژی و خندان.این آدم عبوس و حسود و غمگین رو نمیشناسمش.شاید ظاهرم خندان باشه.ولی خودم میدونم اون ته چه خبره.من شادی درونیم رو میخوام نه این نقاب مسخره رو که تازگیها انقدر پوسیده شده که خیلی ها از ورای اون نقاب به راحتی میتونن ببینن اون زیر چه خبره!
پوووف!!!
-همه اونهایی که درخواست دعوتنامه داشتن رو براشون دعوتنامه فرستادم.هر کی جا افتاده برام ادرس ایمیل جیمیلش رو بذاره تا براش دعوتنامه بفرستم!
-امروز اولین روز از اولین فصل تابستونه.تابستونمون خوش و پر از سلامتی و آرامش!

Labels:

9 Comments:
Anonymous Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.

Anonymous بانوی مهر said...
عزیزکم ممنونم از ای میلت بهترین ها رو برات میخوام....

Anonymous خورشيد said...
آره رزي جون همه همين طوريم همه همه
من رسم دارم ديوونه ميشم !دلم براي سيمين اون موقع ها خيلي تنگ شده ...
پات بهتره ؟

Anonymous Laleh said...
manam delam bara oon rozie shad o por energy tang shode. bavar kon ke hame chiz migzare, che roozaye khoob, che roozaye bad. bavar kon ke payane shabe siah sepid ast. bavar kon ke bad az baroon hava saf mishe. omidvaram roozaye khosh ro kheili zood tajrobe koni dobare

Blogger hasti said...
دوست عزيزم
من جا مونده ام انگار

Anonymous عسل said...
مرسی از دعوتنامه. رزی جون باید خیلی به خودت برسی باید حسابی روحتو بغل کنی و ازش به خاطر فشارها و استرسهایی که بهش دادی معذرت بخوای باید با هم به صلح برسین تا بتونی آرامش داشته باشی راحتم فقط باید خودت پیدا کنی.

Anonymous Anonymous said...
salam man mahsam.. vase man davat name nafelestadi.manam kolli nalahatam... adrese gmailam ro minevisam... enghad miam ta bavar koni manam khanandat boodam...

mhsaaaa@gmail.com

Anonymous sahar said...
salam rozi jon khoby?
omidvaram halet khob beshe beshi hamon rozi shad va khandon .harvaght mikham doa konam yadet miyoftam va barat doa mikhonam harchi be salahete hamon beshe . gofti adrese jmail bedim . mishe vase manam davat name bedi. azizam . khosh hal misham neveshtehato mikhonam .
adrese jmaie man
sd6282@gmail.com
ghablan ham adresamo gozashtam vali davat name nafrestadi. mamnoon misham age manam mahrame khodet bedoni. doset daram .

Anonymous Nastaran_NL said...
خیلی خوشم میاد از اینکه همیشه در حال خود شناسی هستی و راجع به اتفقاته زندگیت فکر میکنی و نتیجه میگیری و سعی میکنی که در آینده به کار ببریشون. سلف رفلکتیون داری و این اخلاق خیلیییی خوبیه. اگه ایران بودم خیلی دوست داشتم با هم بیشتر دوست میشدیم، چون کلی چیزا ازت یاد گرفتم از راهه دور... و واقعن به طرزه فکرت علاقه دارم. بوس، دوستی از راهه دور. xxx