خب دیروز این آقای رییس اعظم اعصاب من رو بهم ریخت انقدر تماس گرفت.با برنامه oovoo که یه چیزیه مثل Skype و میشه از طریقش با اینترنت با افراد صحبت کرد و فایل فرستاد، هی زنگ میزد و میرفت روی اعصابم.هی میگفت ایمیل نفرستادین و ...منم سعی کردم آروم باشم و با آرامش و خنده جوابش رو بدم.خدا رو شکر حداقل قلق این یکی اومده دستم چه جوری باهاش رفتار کنم!هی زنگ زد و آنلاین تغییراتی رو که میگفت روی نقشه ها دادم و براش فایل رو فرستادم.بعدش معلوم شد ایمیل های من رفته بوده توی اسپمش و آقا ندیده بودن!خلاصه کار به جایی رسید که توی تماس آخرش گفت فقط زنگ زدم ازت تشکر کنم بابت همکاریت و آرامشت!!!بعد برام یه آهنگ محلی اون کشوری که شعبه دوم شرکت هست رو گذاشت تا گوش کنم!!!و همه چیز به آرومی تموم شد!و البته دوباره گفت گرفتاری های دور و ورت رو کم کن(منظورش مامان و بابا و دانشگاه بود!)تا بیارمت اینجا بمونی!
خب حالا ادامه پست پایین:
راستش من توی این روزها تنها دنبال کارهام نبودم.سسل همه جا باهام میومد.البته توی ادارات نمیتونست بیاد.چون همراه قبول نمی کنن و فقط خودم که مدارک و رسید به نامم بود، میتونستم برم.ولی هر جا رفتم من رو برد و تازه به قول خودش سرویسش با نهار هم بود!
روز آخری که ماشین رو قرار شد تحویل بگیرم هم از شب قبلش میگفت بیا ماشین من رو بگیر چون این همه جا نمیتونی خودت بدون ماشین بری و سختته که البته من قبول نکردم. فردا صبحش هم باز گفت و من بازم قبول نکردم.نتیجه ش هم این شد که خودش با ماشینش اومد و من رو همه اون جاها برد.که البته خیلی برام بهتر شد.چون توی اون جاهای شلوغ مجبور نبودم دنبال جای پارک بگردم.اونم توی این موقعیت که فوبیا گرفتم.ماشین اون رو که دزدیده بودن و البته پیدا شد و ماشین من رو هم به خاطر اینکه جای بدی پارک کرده بودم بردن پارکینگ.در نتیجه میترسیدم ماشین اون رو ببرم و ...تازه نمیخواستم ماشینش رو بگیرم و خودش از کارهاش بمونه.هرچند میگفت به ماشین احتیاجی نداره.
برای تحویل ماشینم هم که توی یه پارکینگی بود که توی طرح بود، ماشین خودش رو یه جایی بیرون از طرح پارک کرد و باهم رفتیم ماشین من رو گرفتیم.
بعدش کارهای ماشین تموم شد، نزدیک پارکینگی که ماشین رو خوابونده بودن یه رستوران بود که خیلی وقت بود اسمش رو شنیده بودم و دلم میخواست برم که نشده بود.اون روز قرار شد بعد از اینکه ماشین رو گرفتیم بریم نهار بخوریم که من اونجا رو پیشنهاد دادم.رستوران ک و ب ا یی، پایین هتل ج ه ا ن ، تقاطع ولیعصر و طالقانی.البته اسم رستوران کافه رستوران هتل ج ه ا ن بود.ولی
طرح روی بشقابهاش اسم رستوران بود که نوشته بود CHE که فکر کنم مخفف چگوارا بود!ظاهرا هم اولین رستوران ک و ب ا ی ی توی ایران هستش!
راستش غذاش به نظرم خوب نبود.هم چرب بود و هم شور. گارسونهاش هم بیخیال بودن.اون کسی که سفارش میگرفت هم راجع به غذاها اطلاعاتی نداشت.آب معدنیش هم یه مارک الکی بود که مزه افتضاحی داشت.یعنی صد رحمت به آب قم!
سفارش غذا رو که گرفتن انگاری گارسونه گیج میزد.ما
پیش غذای دو نفره سرد سفارش دادیم که برامون اولش پیش غذای دونفره گرم آورد.بعد که صداش کردیم و گفتیم اشتباه آورده، همینجوری ایستاده بود و ما رو نگاه میکرد.بعدش میگه خب یعنی الان میخواین عوضش کنین؟!سسل بهش میگه من به بادمجون حساسیت دارم و امکان نداره همچین چیزی سفارش بدم.خلاصه با اکراه رفت عوضش کرد.توی منوش نوشته بود پیش غذای سردش شامل زیتون هم میشه که توش زیتون نبود!
غذای من هم رولتی بود که توش سبزیجات بود که اصل کاریش اسفناج بود(یعنی توی منو اینجوری نوشته بود)بعد غذا که اومد توش تنها چیزی که نداشت اسفناج بود و جاش کرفس گذاشته بودن!!!اونم کرفسهای گنده گنده و ریز نشده!رولتش هم پر از خمیر بود!
غذای سسل هم به نظرم چرب و شور بود و همه سبزیجاتش گنده گنده بودن و مثلا بروکلی رو همونجور درسته انداخته بود توی غذا و یه ذره ریزش نکرده بود!
قاشق سسل و لیوان من هم لک داشت که گفتیم اومد و عوض کرد.ازش چاقو که خواستیم با وسواس چاقو رو آورد.چاقو رو شست و توی دستمال پیچید و آورد!!!
نورش هم به نظرم خوب نبود.من که آخرش دیگه داشتم سردرد می گرفتم!ولی به هر حال برای یک بار تجربه کردن خوب بود!ولی فقط برای همون یک بار که مطمئن بشم برای دفعه دوم نمیخوام برم اونجا!!!
پ.ن:لطفا خیالات برتون نداره.رابطه من و سسل مثل قبله و اینکه این چند روزه اومد با من دنبال کارهام و یه روزی که میخواستم برم سرکار و ماشینم هم توقیف بود و اومد دنبالم و من رو رسوند شرکت، دلیل هیچ تغییری توی رابطه مون نیست.این فقط و فقط بر میگرده به خصوصیت انسان دوستانه سسل که هر کسی دیگه ای هم جای من بود از دوستهاش براش همین کار رو میکرد.نه به خاطر اینکه من یه زمانی دوست دخترش بودم، این خدمات ویژه رو به من داده!!!
ولی دستش درد نکنه وجودش خیلی موثر و کار راه انداز بود.توی گرما به جای اینکه از اینجا بدوم و برم اونجا، توی ماشین کولردار نشستم و با آرامش به کارهام رسیدم.امیدوارم همیشه زندگیش سرشار از عشق و سلامتی و آرامش باشه و به همه آرزوهای زندگیش برسه!
اضافه شده در ساعت 10.39:یادم رفت این رو بگم.دیشب یه اتفاق عجیب برام افتاد.من یه مدته که موبایلم مزاحم تلفنی داره و عموما هم با شماره ایرانسله.منم همه این شماره ها رو به تاریخی که بهم زنگ زدن سیو کردم تا وقتی دوباره زنگ زدن جوابشون رو ندم.چند وقته که شبها، حول و حوش ساعت دوازده شب هر شب با یه شماره ایرانسل جدید بهم زنگ میزنن و من هم دیگه اصلا جواب نمیدم.چون میدونم مزاحمه!
دیشب خواب بودم، یه خواب عمیق.موبایلم زنگ زد و از جا پریدم.شماره رو نگاه کردم(قبلش فکر می کردم همون مزاحم باید باشه)دیدم یه شماره س که ماله سمت تهرانپارسه.با این که کسی رو اون دور و ور ندارم ولی گوشی رو برداشتم و جواب دادم.تا گفتم بله، صدای یه خانومی اومد که داشت یه چیزهایی مثل ورد میخوند!!!انقدر شوکه شدم که دوباره گفتم بله، و اون هم به ورد خوندنش با اون کلمه های عجیب و غریب ادامه داد.منم تماس رو قطع کردم.ولی قلبم میزد وحشتناک!خیلی حس بدی بود.صبح که موبایلم رو چک کردم دیدم سیزده ثانیه طول تماس بوده!راستش جرات نکردم به شماره هه زنگ بزنم.حالا الان چی شده؟!اون خانومه چی میگفت دیشب پشت تلفن؟!ورد داشت میخوند؟!یعنی آیا داشت من رو جادو می کرد؟!!!
ها ها ها...
هوف !!!چه چیزایی آدمی میبینه و میشنوه ها...
خوبی رزی جان ؟
خوشحالم ازون داستان خوشت اومد ...
نه خداوکیلی حالا خود کوبا چه تحفه ای هست که بخواد رستورانش باشه !
من از لج اهمتی نجات هم که شده عمرا اگه پامو اونجا میذاشتم !!!
:)
بوس
این روزها اینقدر تو خونواده ی ما همه چیز قاطی پاطیه و چیزاهای عجیب زیاد می بینم که دیگه مغزم جواب نمیده !!!!