رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, July 22, 2010
Cancer-12
خب من بعد از یک هفته اومدم.توی این یه هفته هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده بود جز اینکه من دچار یبوست نوشتاری شده بودم.هر روز می گفتم امروز می نویسم و هی ننوشتم.آخه داشتم فکر می کردم اینکه مثلا من بیام بگم چند روز پیش ریشه موهام رو رنگ کردم یا اینکه برای اولین بار توی عمرم پشت لبم رو اصلاح کردم(از موهبات کم مویی!!)به چه درد بقیه می خوره؟!هااان؟!تنها حسنی که داره اینه که اونهایی که چند ساله من رو می خونن از حال و روز من باخبر میشن و در حقیقت یه جور اطلاع رسانی هستش.
از احوالات ما بخواهید ملالی نیست جز گرمای هوا.یعنی من که رسما دارم می میرم.من اصلا تحمل گرما رو ندارم و سرما رو خیلی راحت تر تحمل می کنم.این روزها هم با حداقل لباسی که شئونات اسلامی اجازه میده میرم بیرون:یه پانچوی سفید با یه شال سفید و یه شلوار پارچه ای سفید که به گشادی پیژامه بابابزرگ خدابیامرزمه با یه صندل مدل نخ در بهشتی(یعنی صندل مربوطه فقط یه کفی داره و یه بند)ولی بازم در حال له له زدنم و تا میرسم خونه میرم زیر دوش و گاهی دوبار هم توی روز دوش می گیرم!
امروز هم داریم میریم پیک نیک با جمیعی از دوستان.انقدر چونه زدم باهاشون که هوا گرمه که قرارمون افتاد ساعت نه شب!می گم آدم وقتی بزرگ میشه سلیقه ش هم عوض میشه ها.من خودم دشمن قسم خورده پیک نیک رفتن بودم وقتی کوچیکتر بودم و تا خانواده بساط پیک نیک به راه می کردن من اخمهام حسابی میرفت توی هم و از وقتی به سنی رسیدم که مثلا مستقل شدم خیلی وقتها باهاشون نمیرفتم پیک نیک.ولی الان تا اسم پیک نیک میاد کلی ذوق می کنم و گاز پیکنیک و مایه کتلتیه که آماده می کنم که بریم توی پارک و بزنیم بر بدن!مایه کتلت و گاز پیکنیک رو شوخی کردم ولی خداییش الان با پیک نیک کلی حال می کنم.برای امشب هم الویه درست کردم(البته از نوع گیاهی که شامل قارچ و سیب زمینی و هویچ و نخودفرنگی و خیارشور و فلفل دلمه ای و ذرت و سس و البته فلفل قرمز به میزان کافی هستش.از تخم مرغ و بوش هم بدم میاد و توی الویه نمیریزم)به همراه یه کیک شکلاتی که توی فر مثلا داره میپزه.می گم مثلا، چون هی فر خاموش میشه و اعصابم رو ریخته به هم. و نمیدونم چه بلایی سرش اومده.فلاسک هم آماده س که توش آب جوش بریزم و کلی چایی با طعم مختلف و میوه و قاشق و چنگال و لیوان و ظرف یه بارمصرف.به همراه مقدار متنابهی لواشک!آوردن زیرانداز و خریدن آب معدنی هم با بقیه دوستانه!البته هر کسی قراره برای خودش غذا و تنقلات بیاره و بعدش اونجا باهم شریک بشیم.خلاصه که همین.
مواظب خودتون باشین.تعطیلات خوش بگذره.

Labels:

7 Comments:
Anonymous شکلات تلخ said...
10 روز منم حس تورو دارم.هی میخوام بنویسم به خودم میگم خب که چی اینا رو بگم ؟؟ مگه مردم بیکارن بیان بخونن ؟
بدترین اتفاق تو کیک پزی همین خاموش شدن فر!! اعصاب خورد میکنه!
خوش بگذره عزیزم.
من هنوز دنبال یه اعصاب مناسب و وقت کافی برای نوشتن نامه به شما هستم.خدا قسمتم کنه

Anonymous felfel khanom said...
nesfe khoshbakhtiye donyaa male toe khosh bedelet ke moo nadarii pedare poolam dar oomade bas ke leyzer kardam
bazam khoshbehalet ke dari miri picnic elahi ke kheyliii khosh begzare azizam

Anonymous مهرناز said...
سلام رزی جان... چه عجب نوشتی... انشالله که پیک نیک خوش گذشته باشه... راستی کفپوش ها خوشگل شده؟

Blogger Unknown said...
سلام
آی من کیف می کنم این خاطرات آشپزی و ... تورو با این جزئیاتش می خونم

Anonymous مينا said...
سلام رزي عزيزم . بعد از مدتها خوندن نوشته ات چقدر حال خوبي بهم داد. خوشحالم كه ميبينم خوبي. شاد باشي

Anonymous دختر پاییز said...
رزی جان همچنان گرفتار یبوست نوشتاری هستی ؟
امیدوارم اوضاع و احوالت خوب باشه .

Anonymous مولی said...
کجایی رزی جان؟ خوندن روزنوشت ها برای مایی که خودمون هم روزنوشت می نوبیسیم دوست داشتنی یه. فارغ از این فکرها بیا و بنویس...