رزسفید
روزمره گیهای من
Sunday, July 4, 2010
Cancer-6
دلم گرفته بود و حس و حالی نداشتم.بیکار ولو بودم.لاکم رو پاک کردم و چند بار رنگهای مختلف رو زدم روی ناخنهام و بعدش پشیمون شدم و خوشم نیومد و پاکشون کردم.آخرش یه رنگی رو انتخاب کردم و با لاک طراحی سفید بدون هیچ نظر قبلی روش یه طرحی رو کشدیم که بیشتر از همه به دلم نشست!
بساط قرمه سبزی رو توی آرامپز به پا کردم و یه کته هم درست کردم برای نهار فردای اعضای خونه.داشتم حاضر میشدم برم دوش بگیرم و لالا که یادم افتاد ای داد بیداد برای نهار فردای خودم چیزی درست نکردم.همچنان که زیر لب غرغر می کردم که یه شب خواستم زود بخوابم تا صبح خواب نمونم که حالا باید پاشم نهار درست کنم.امروز صبح گلاب به روتون هشت و سی و سه دقیقه از خواب پریدم.درحالیکه سه دقیقه قبلش باید کارت میزدم!!!اونم چی؟بعد از اینکه موبایلم یه بار ساعت شش و نیم وق زد و خاموشش کردم و یه بار خودم هفت و سه دقیقه از خواب پریدم و به هوای یه ربع خواب، خوابیدم که یهو هشت و سی و سه دقیقه از خواب پریدم!!!
اصلا راه نداشت نهار درست نکنم.چون راس ساعت یک همچین گرسنه م میشه که نگووو...به توجه به گیاهخوار بودنم هم نمیتونم راحت از بیرون غذا بگیرم!
تازه میخواستم زود بخوابم که صبح برم دکتر.راستش حدود یه سه ماهی میشه که مراقب خورد و خوراکم هستم و البته همچنان در ورزش و تحرک، تنبل!ولی دریغ از یک گرم وزن کم کردن!با توجه به اینکه من مشکل هورمونی خاصی(البته از دید خودم)ندارم، زیر بار دکتر غدد رفتن نمیرفتم.ولی الان با توجه به اینکه حتی یک گرم هم کم نشدم، بالاخره تصمیم گرفتم فردا صبح برم دکتر غدد تا ببینم مشکل از کجاست!!!
حالا چی درست کنم؟!
یه پیاز کوچیک رو برداشتم حلقه حلقه بریدم و یه ذره تفتش دادم.بعد در فریزر رو باز کردم و اولین سبزی که به چشمم خورد سبزی پلو بود.یه ذره ازش ریختم روی پیازها و تفت دادم.بعدش هم زردچوبه و کاری.بعدش یه کم رب بهش اضافه کردم.رب که خوش رنگ شد، بهش یه عالمه آب اضافه کردم و یه ذره ماکارونی رو از وسط نصف کردم و ریختم توی این مخلوط.بعدش بهش یه نموره پودر سیر و سویا سس اضافه کردم.در ماهیتابه رو گذاشتم و رفتم حموم.از حموم که برگشتم رفتم سراغش و یه ذره همش زدم و بهش سویا سس اضافه کردم.یه عالمه زیره و کنجد و فلفل قرمز و یه نموره نمک و پودر لیمو عمانی هم بهش اضافه کردم.آبش کم شده بود و ماکارونی ها هم نرم شده بودن و پخته شده بودن.
زیرش رو خاموش کردم و کشیدمش توی ظرف غذام.به همین راحتی، به همین خوشمزگی نهار فردام درست شد!!!
خواستم عکسش رو بذارم که دیدم قیافه ش دقیقا شکل بقیه ماکارونی های با سس قرمز دنیاست و خیلی قیافه ش معمولیه و تنها حسنش توی سریع آماده شدن و خوشمزه بودنشه!
ولی هنوز بیحالم.یه حس عجیبی دارم.شاید اسمش بیحالی نیست.یه جور گنگیم.همه چیز به نظرم خیلی دور میاد و مربوط به دوران خیلی گذشته...به نظرم آدمها خیلی تنها و بی پناه و طفلکی هستن!!!
بهتره برم بخوابم تا صبح خواب نمونم و به دکتر برسم!آره اینطوری بهتره!
شب خوش!!!
پ.ن:هستی خانوم چند بار بگم ایمیلت باید جیمیل باشه؟چند بار غیر مستقیم گفتم، همه گرفتن قضیه رو غیر از خودت.نمیخواستم اسم ببرم.ولی ظاهرا حواست نیست!!!حالا که ایمیل یاهو برام فرستادی، حقشه برات دعوتنامه نفرستم؟!هاااان؟!!!این دعوتنامه خیلی چیز مهمی نیست ولی توی بقیه زندگیت یه ذره دقت کن.باور کن به دردت میخوره!!!
مهسا جان برات دعوتنامه فرستادم.بار دوم که برام آدرس گذاشتی یدونهa توی آدرس ایمیلت با اون قبلیه فرق داره!یه بار دیگه و با دقت برام آدرس ایمیل درستت رو بذار!
دختر پاییز دعوتنامه رو به آدری ایمیل نامزدت!!!فرستادم.یعنی خودت یه آدرس ایمیل نداری برای خودت؟!به نظر من ایمیل مثل ش.و.ر.ت آدم می مونه و کاملا شخصیه!!!(اصلا کی از من نظر خواست؟!)
نرگس جان دعوتنامه تو رو هم فرستادم.
پردیس جان دعوتنامه تو رو هم فرستادم.

Labels:

9 Comments:
Anonymous بهار said...
عزیزم من مدت هاست که می خونمت ولی خاموش. حتی خصوصی نوشتنت هم من رو به صدا نیورد چون نمی خواستم وارد حریم خصوصیت بشم. منی که فقط می خونم...
دیروز که آرشیوت رو گذاشتی خیلی خوشحال شدم. دارم می خونمت و شادم از اینکه بیشتر می شناسمت. باید بگم خیلی دوستت دارم. خواستم تشکر کنم بابت آرشیو...

Anonymous دختر پاییز said...
مرسی عزیزم.
نمی دونی چقدر کنجکاودونم درد گرفته بود که اون بلاگت رو بخونم !
مدتیه که دارم وبلاگت رو می خونم ، از پست های قبلی ترت ...

والا ما طی یه عملیاتی ایمیل های همدیگه رو به هم دادیم. من ایمیل های نامزدم رو دارم و اونم الان ایمیل های من و داره و پسورد ها رو هم که عوض کردیم و .. D:
دقیقا به همین دلیل شخصی بودن ایمیل این کار انجام شد P:

Anonymous دختر پاییز said...
مرسی عزیزم.
نمی دونی چقدر کنجکاودونم درد گرفته بود که اون بلاگت رو بخونم !
مدتیه که دارم وبلاگت رو می خونم ، از پست های قبلی ترت ...

والا ما طی یه عملیاتی ایمیل های همدیگه رو به هم دادیم. من ایمیل های نامزدم رو دارم و اونم الان ایمیل های من و داره و پسورد ها رو هم که عوض کردیم و .. D:
دقیقا به همین دلیل شخصی بودن ایمیل این کار انجام شد P:

Anonymous مینو said...
مینو
رزی ،میشه گفت همه آرشیوتو از حفظم.
میدونی چقدر باهاشون از ته لبخند زدم؟میدونی چقدر اشک ریخته بودم باهاشون؟
کاش همیشه لبخند رو لبت باشه
راستی دفعه قبل واسم دعوتنامه فرستادی ولی این دفعه نفرستادی...

Anonymous مهرناز said...
سلام رز عزیزم... من خیلی خوشم میادازت که این همه به خواننده های وبلاگت اهمیت میدی...البته من خودمم وقتی وبلاگ مینوشتم اینطوری بودم ولی خیلیها فکر میکنن که فقط باید بنویسن و اصلا به خواننده اهمیت نمیدن... میدونی رزی باز همبا خواندن این پستت حس کردم که من و تو همزاد هستیم... من هم در مورد ناهار درست کردن برای فردا همین دقت و وسواس تو رو دارم. با اینکه گیاهخوار نیستم و میتونم راحت یه چیزی واسه خوردم پیداکنم اما ترجیح میدم غذای خونه که سالم هست رو بخورم... منم اگه یه روز غذا نیارم سرکار همش عزا میگیرم که وای چی بخورم...حالا الان تو فکر میکنی من چه شکمویی هستم...
مراقب خودت باش
موفق باشی
فعلا بای بای

Anonymous Laleh said...
be nazaram kheili erade mikhad giah-khar shodan... barikalla be eradat.
bazi adama vaghean teflaki hastan, vali bazia ham eine gorg mimoonam bi-pedara ( delam pore)

Anonymous صدفی said...
سلام رزی جان
راستی اون مشکله حل شد بالاخره!!
خوشبحالت که اینقدر راحت و با اعتماد بنفس آشپزی میکنی... من که اصلا علاقه ای به این کار ندارم!

متوجه نشدم ترتیب اتفاقات این پست رو !
راستی اینقدرخوشحال شدم وقتی دیدم آرشیو وبلاگتون رو گذاشتید . من اون موقعا همه پستها رو سیو کرده بودم ولی هاردم فرمت شد و همه ش پرید . نوشته هات حس خوبی به من میداد ...

Anonymous Anonymous said...
سلام رزی جون.مرسی از حوصله ات و دعوت نامه ای که برام فرستادی.tanx alot
نرگس