بعد از کنکاشهای بسیار و جوریدن خودم و زوایای پنهان این ضمیر ناخودآگاه شیطون بلا، یالاخره فهمیدم که چرا رشته معماری رو خوندم و این حس رشته معماری از کجا نشات میگیره!
شرمنده، گلاب به روتون ولی این حس از اونجا اومده که بچه که بودم هر موقع میرفتم توی دستشویی، همش فکر می کردم چقدر اینجا خوبه و درش قفله و هیچ کسی نیست و بعدش فکر می کردم اگه اینجا مال من بود میتونستم تبدیلش کنم به خونه خودم!!!و از اونجایی که جا برام کم بود با خودم فکر می کردم اینجا رو دو طبقه می کنم و یه طبقه اتاق خواب و حموم و یه طبقه آشپزخونه و نشیمن و ...همینجور خیالبافی می کردم و طراحی می کردم برای خودم!!!
و گلاب به روتون که هنوز هم وقتی میرم دستشویی ناخودآگاه به تبدیل کاربری توالت فکر می کنم و به طور ناخودآگاه و غریزی طراحی می کنم که اگه اینجا قرار باشه تبدیل به مسکونی بشه چی میشه و چند طبقه باید بهش اضافه کنم و ...بعد که یهو به خودم میام از این فکر میام بیرون و سعی می کنم در تجسم خلاقم فراتر فکر کنم و زیباتر بیندیشم!!!
هرچند به گواه دوستان من یا باید نویسنده میشدم(اونم نویسنده رمان، احتمالا از نوع آبگوشتیش) و یا شیرینی پزی میزدم و شیرینی میپختم!
باشد که به اصل خودم برگردم.به قول شاعر:
هر کسی کو دورماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
Labels: رزی از کار و بارش می گوید
حالا باز تو خوبی
من تو دستشویی زندگی می کردم!
یه دونه بلااستفاده اش تو خونه مون بود مساحتش شاید کلا یک متر هم نمیشد
عاشقش بودم
پریا
vali are manam daghighan haminjoori vaghti mishinam jayi pishe khodam kolli tarh mizanam ,pas male manam az hamin nashat migire ke memari mikhoonam :D