دیشب روی تخت دراز کشیده بودم و مثلا داشتم کتاب می خوندم که احساس کردم تختم لرزید.اول توجه نکردم و فکر کردم بازم یکی از همون خیالاتیه که همیشه در مورد زلزله میاد سراغم و توی خواب و بیداری خفتم می کنه و حتی وقتی خوابم و این حس میاد سراغم، نمی فهمم چه جوری از جام پا میشم و چشم باز می کنم و می بینم دم در اتاق ایستادم!
بعدش دیدم لوستر اتاقم هم لرزید و همون موقع بادزنگی که پشت پنجره آویزوونه سر و صداش دراومد.قلبم اومد توی دهنم.ترسیدم.با خودم فکر کردم اگه واقعا زلزله باشه، موقع بیرون رفتن و فرار از خونه چی باید با خودم بردارم که به دردم بخوره؟!
اولین چیزی که به ذهنم رسید موبایل بود.بعد یادم افتاد در اون صورت احتمالا خطوط ارتباطی هم قطع میشن.بعد گفتم کیف پولم که توش مدارک شناسایی و کارتهای بانکم هستن رو بردارم.بعد یادم افتاد در اون صورت احتمالا از عابر بانک هم خبری نخواهد بود.
بعدش یاد قول و قرارچند سال پیش بعد از زلزله ای که توی خرداد ماه توی تهران اومد(فکر کنم سال 83 بود) افتادم.قرار پل میرداماد...
بعدش به این نتیجه رسیدم که بهتره لباس مناسبتری بپوشم که اگه لازم شد یهو بپرم پایین، دنبال لباس نگردم.خلاصه یه لباس پوشیدم که با شئونات اسلامی همخوان بود.به جای اون لباس نازک و پرپری، یه برمودای سرمه ای پوشیدم با یه تاپ طوسی!
تا صبح هم قاطی خوابهای عجیب و این فوبیای زلزله غلت و واغلت زدم!
صبح فهمیدم که دیشب واقعا زلزله اومده بوده و توهمات من نبوده.چی بگم که این زلزله در مقابل زلزله ای که توی قلبم دائم به پاست، هیچی نیست...
پ.ن:من عکسهام رو توی خود بلاگر آپلود می کنم که ظاهرا فیلتره.فردا سعی می کنم از یه سایت دیگه آپلودشون کنم.
Labels: رزی از دلش می گوید
vay khoda nakone oon zelzeleye mo'ood biad
من حتی کوچکترین احساسی نکردم