حاضر و آماده نشستم توی خونه تا بیان این اینترنت ای دی اس ال رو وصل کنن و بعدش بپرم برم شرکت.قراره امروز صبح تا ظهر بیان.به مسوول مربوطه هم گفتم من شاغلم و مجبورم مرخصی بگیرم.اونم قول داد حتما همکارهاش سر وقت بیان.حالا تا ببینیم و تعریف کنیم.
پنجشنبه شب به هر دوتا مهمونی رسیدم.بماند که تهران کرج کلی ترافیک داشت و موقع برگشتن یه چیزی رفت توی لاستیک ماشین و پنچر شد و لاستیک عوض کردیم و لاستیک زاپاس هم کم باد بود و حالا توی اتوبان پنچرگیری نبود و ماشین خاموش شد و ...خلاصه همه چیز دست به دست هم داده بود تا من مهمونی دوم رو نرم که من هم پررو...کافیه یه کاری رو واقعا بخوام انجام بدم و حتما انجام میدم.به مهمونی دوم هم رسیدم.حالا بگو دیر وقت ولی خوب مهم رفتنم بود که رفتم و دوستهام رو دیدم.
آدمها وقتی یه مشکلی دارن یا دائم راجع بهش حرف می زنن و یا اصلا راجع بهش حرف نمی زنن.من معمولا از دسته اول هستم.ولی الان یه مدته رفتم توی دسته دوم و راجع به مشکلم اصلا حرف نمیزنم.اینجوری راحت ترم.البته حرف نزدن در موردش دلیل بر نبودنش و سوراخ نکردن مغزم نیست!!!
فرا دوباره دانشگاه شروع میشه.یه جورایی اصلا با بچه های این دانشگاه ارتباط برقرار نمی کنم.فقط برام در حد همکلاسی هستن و حتی کمتر از اون.بر خلاف دانشگاه قبلی که کلی با بچه ها جور بودیم باهم.نمیدونم شاید اون موقع چون سنم کمتر بود ارتباط بیشتری برقرار می کردم.هر چند الان هم با ارتباط برقرار کردن توی جمع های دیگه مشکلی ندارم ولی نمی دونم چرا با همکلاسی هام هیچ احساس صمیمیتی ندارم.یعنی لزومی نمی بینم باهاشون ارتباط نزدیک برقرار کنم.هر چند اونا با هم مسافرت و بیرون میرن.من فقط یک بار اونم توی عید شانسی جلوی سینما فرهنگ چند تاشون رو دیدم و از روی اجبار و رودروایسی باهاشون رفتم یه شامی بخورم که البته فرداش حسابی از دمارم دراومد و شد یه خاطره بد از بیرون رفتن با اونها.هر چند به اونها ربطی نداشت و مشکل من بودم و ...چی بگم آخه؟!
می گن خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
بدجوری معتقدم که یه جاهایی توی زندگیم خیلی خیلی ضعیف عمل کردم.با حسرت خوردن کاری از پیش نمیره.جبرانش هم نمیشه کرد.به هر حال هر چیزی یه درسی داره.هر چیزی هم یه تاوانی داره!
در مورد پست قبل هم اتفاق خاصی نیوفتاده بود.این جمله رو توی فیس بوک دیدم و خوشم اومد ازش.البته به این دید بهش نگاه نکرده بودم که انگشت شصت در خارج از کشور ما علامت موفقیته و کلی با علامتش توی کشور ما فرق داره.نمی دونم منظور نویسنده کدوم یکی بوده.ولی به هر حال منظور من همون معنی بود که توی فرهنگ خودمون از انگشت شصت جا افتاده!
گفتم فیس بوک، یادم باشه برم اکانتم رو غیرفعال بکنم.آی بدم میاد از این فیس بوک، آی بدم میاد ازش!!!
نشستم لیست تهیه کردم از چیزهایی که باید بخرم.از خریدن رنگ از پیکو کالر بگیر(میخوام اتاقم رو رنگ کنم!) تا خریدن نون تست برای نهار روزهایی که میرم دانشگاه.من هیچ موقع توی دانشگاه غذا نخوردم.حالا الان که گیاهخوار شدم هم دیگه هیچی نمی تونم بخورم اونجا.مجبورم یه ساندویچی چیزی درست کنم و با خودم ببرم.بهترین گزینه هم ساندویچ توی ساندویچ میکر هستش.راستی یادم افتاد میخواستم راجع به گیاهخواری بنویسم.بازم یادم رفت.ببخشید.پست بعدی حتما در این باره خواهد بود.
دیگه فعلا همین.امیدوارم آقایون اینترنت زود بیان و کارشون زود انجام بشه و من زودی برم شرکت.
آخرین هفته شهریور ماهه.هوا توپه.هر چند که داریم به پاییز نزدیک میشیم و من بازم صبح ها با گلویی سوزان از خواب بیدار میشم.ولی خیلی خوبه همه چیز توی این موقع سال.مواظب خودتون باشین.
پ.ن:ماریلا اگه اینجا رو میخونی یه خبری از خودت بهم بده.خیلی یادتم.در چه حالی دختر جان؟!رفتی حاجی حاجی مکه؟نمیگی دوستت داریم و دلمون برات تنگ میشه و نگرانتیم؟!
Labels: رزی روزانه نویسی می کند
راستی رزی جون چه ساندویچ هایی درست میکنی با توجه به اینکه گیاه خوار هستی؟ منم میخوام از این به بعد اگه بشه تو شرکت ناهار نخورم... دلم میخواد یه چیز کوچیک بخورم اون هم به خاطر اینکه بعد از شرکت معمولا باشگاه یا کلاس زبان میرم...میخورم که غش نکنم ولی از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون که دلم میخواد برم خونه یه غذایی درست کنم با همسر با هم بخوریم...
من قبلا بهت ايميل gmail داده بودم ولي چون استفاده نكردن يادم رفته. ذشغشيبايد تو ايميلم اين لغت ها باشه. faranak, p, 1983
اگه ميشه بهم بگو چي بود ايميلم.
راستي من هم مثل تو گياه خوارم. شايد باورت نشه ولي حداقل روزي يه دفعه سر گياه خواريم با مامانم بحث ميكنم.
مواظب خودت باش. برات بهترين ها رو آرزو ميكنم. ايشالا هميشه شاد باشي.