فردا امتحان دارم.فقط امروز توی شرکت یه ذره درس خوندم.اومدم خونه.وسطهای راه همچین بغض اومده بود توی گلوم که نگووو.صبح که داشتم میرفتم سرکار، داشتم فکر می کردم من هی الکی غصه میخورم.غصه چیزهایی که گذشته و چیزهایی که نیومده.تصمیم گرفتم آدم باشم.عصر از شرکت تا هفت تیر پیاده اومدم.از سر هر خیابون و مغازه ای رد شدم یاد یه خاطره و یه آدمی افتادم(هدیه، سسل، گلی، دوست سسل و دوست دخترش، دوستم و شوهرش، خودم وقتی بچه مدرسه ای بودم و...کلی آدم دیگه).با خودم فکر کردم چرا من همش یاد آدمهایی که نیستن میوفتم؟یعنی دلم براشون تنگ میشه یا دوسشون دارم؟چرا من هی یادشون میوفتم؟ای بابا.صبح باد سرد میومد و سرما رفته بود توی تنم.طهر توی شرکت فین فین و پیشونی درد و کلیه درد داشتم.خواستم کلداستاپ بخورم، دیدم خیلی خواب آوره.یه سرماخوردگی بزرگسالان انداختم بالا و کم کم بهتر شدم.بعد از کلی پیاده روی اومدم خونه.نهار فردا رو درست کردم.توی تاکسی که از مترو میومدم تا خونه، اشکهام میریخن پایین.هی گفتم چه مرگته دختر؟آخر به هیچ نتیجه ای نرسیدم و ربطش دادم به روزهای قرمز تقویم که از یه هفته قبلش گریبانگیر میشن و خلق و خو میشه محمدی!
خلاصه نهار فردا رو که درست کردم، اومدم نشستم پای این لپ تاپ، چند تا فایل بود که میخواستم پرینت بگیرم(همچنان غمگین و آویزوون در حد ...)لپ تاپه هی هنگ میکرد، هی ری استارتش کردم، میمود بالا و دوباره هنگ میکرد.قاطی کردم، عصبی شده بودم، با مشت کوبیدم پایینش.میرفتم تو مای کامپیوتر، میرفت رو اینترنت اکسپلورر.میرفتم تو درایو ای، میرفت رو درایو دی!کلافه م کرده بود بدجور.گفتم تو رو خدا امشب درست شو، قول میدم زودی بدم درستت کنن.منتهی این بار میدم به کسی که درست و حسابی سرویست کنه و سمبلت نکنه و از سرت بازش نکنه.لپ تاپ جووونم، لپ تاپ خوب من...خلاصه ری استارتش کردم و درست شد!(به این میگن تاثیر محبت.ببین محبت یه شی رو درست کرد!!!) پرینت هام رو گرفتم و یهو گردنم گرفت.سمت چپ گردنم تیری می کشید که نگووو.از جلوی گردنم تیر میکشه تا پشت گردنم و لای موهام.هی از این کیسه های ژل که هم کمپرس سرد میشه و گرم، گذاشتم.هی میرفتم میذاشتمش توی ماکروفر و بعد که گرم میشد میذاشتمش روی گردنم.دوباره سرد میشد و دوباره از اول.یهو به ذهنم رسید بهتره از کیسه آب گرم استفاده کنم.درسته که این کیسه همیشه مرهم دل و کمرم توی روزهای قرمز بوده ولی خب الانم برای گردنم روز قرمزه دیگه!!!
کتری رو گذاشتم جوش اومد.کیسه آب گرم رو پر کردم.الان بین شونه و گونه م هستش و روی گردنم قرار داره.با یه شال پیشونیم رو هم بستم.سینوزیتم درد می کنه.چشم چپم درد می کنه.گوش چپم، نرمه ش درد می کنه.اه اه اه یه باد خورده بهم، چقدر چس ناله می کنم من!
فردا صبح ساعت پنج باید پاشم برم قزوین.از وقتی اومدم خونه هیچی درس نخوندم.گردنم درد می کنه نمی تونم.الان هم میخوام بخوابم.ایشالله فردا توی راه قزوین مروری دوباره خواهیم داشت بر دروس عزیز.
شب خوش دوستان!(البته روز خوش، چون بیشترتون این رو فردا صبح میخونید!)
پ.ن:امرور اولین روز از آخرین ماه فصل پاییزه.به عید هی داریم نزدیک و نزدیک تر میشیم...
Labels: رزی غرغر می کند و لوس میشود
چرا تو اینقدر درد داری دختر جان؟؟؟ هم روحی و هم فیزیکی!!! از این همه درد واقعن دلم گرفت....
تو هم که از قرار معمول مثل خودمی که با اینکه صبح زود باید پا شی بازم تا دیر وقت بیداری.
پ. ن. من عاشق این برچسب هاتم.
انشالله حالتت زود زود خوب میشه... یه کم هم به خودت انرژی مثبت بده... به خودت محبت کن... حالا خودتو خوب کن... تو که بلدی حال لب تاپ رو خوب کنی خب یه کم هم حال خودت رو خوب کن
يه كمي مواظب خودت باش ! تو حال زندگي كن نه قبلاها . احساس ميكنم كه تو قبلن ها گير كردي ( البته معذرت ميخوام ها شايد هم اشتباه كرده باشم . )
بوس
امتحانت هم خوب بشه