رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, November 8, 2010
Scorpio-5
نشستم سر کلاس.رفتم ردیف جلو نشستم که مثلا مجبور بشم حواسم رو جمع و جور کنم و حواسم به حرفهای استاد باشه.البته زهی خیال باطل!
همینجور که چشمم به دهن استاده و فکرم کیلومترها دورتر از استاده، یهو احساس می کنم یه چیزی میخوره به شونه م، یه چیزی مثل مداد یا خودکار.انگار یکی داره با ته خودکار می زنه به شونه م.بر می گردم و می بینم یکی از آقایون همکلاسی هستش.به ردیف بعد اشاره می کنه.می بینم یکی از دخترهای همکلاسی به انگشتش داره اشاره می کنه.از اونجاییکه اصلا توی باغ نیستم نمی فهمم چی داره میگه.با اشاره ازش می پرسم چی میگی؟دوباره تکرار میکنه و با انگشتش ادای انگشتر رو درمیاره.در همین موقع آقای همکلاسی که نقش واسطه رو ایفا می کنه بهم میگه:یعنی انگشترت رو بده.انگشترت رو میخواد ببینه!!!انگشترم رو درمیارم و میدم دست آقا که بده دست خانوم همکلاسی جان.موندم توی این فاصله یعنی از ردیف سوم چه جوری انگشتر من رو دیده آخه؟!
خلاصه چند لحظه بعد دوباره آقای همکلاسی با ته خودکار میزنه روی شونه م.بر میگردم و می بینم انگشتر دستشه.خانوم همکلاسی رو میبینم که از ردیف سوم تشکر می کنه که انگشترم رو دادم ببینه!با سربهش می گم خواهش می کنم.کف دستم رو باز می کنم که آقای همکلاسی که انگشترم دستشه، انگشتره رو بذاره کف دستم.می بینم با صدای آروم میپرسه:طلاس؟!
می گم نه.می گه ولی خوشگله!می گم مرسی.بعدش میگه بدین طلاش رو براتون بسازن.حداقل با عیار پایینش رو بدین بسازن براتون.
یه لبخند زوری میزنم که یعنی اوکی بابا.ولم کن، وسط کلاس.مرد گنده گیر داده به انگشتر من!بعدش می گه من آشنا دارم.اگه خواستین انگشتر رو بدین من ببرم از روش براتون بسازم.میگم مرسی.اگه خواستم مزاحمتون میشم.بعدش بر میگردم و می بینم استاد میگه مذاکراتتون تموم شد؟!
یعنی چی بگم؟موندم آقایون چقدر خاله زنک شدن!!!تازه دقت کردین این آقایون عزیز چقدر همه جا آشنا دارن و خرشون میره؟!!!چی بگم والله!
پ.ن:حالم بدکی نیست.هی مره بالا و پایین.توی نواساناتم.هر چند خیلی هم عجیب نیست.بازم این کفه های ترازوم از تعادل خارج شده و دارم سعی می کنم به تعادل برسونمشون.مرسی از کامنتها.به زودی اگه یه ذره سرم خلوت تر بشه موضوع رو باز میکنم.ممنون از همه تون.آهان راستی، اون مهمونی پنجشنبه شب بود که میخواستم برم، خب؟ رفتم.سسل نیومد...یعنی اگه بخوان بهترین دوستهای دنیا رو انتخاب کنن دوستهای من حتما مقامهای اول رو میگیرن.خدایا برام حفظشون کن!!!

Labels:

4 Comments:
Anonymous مهرناز said...
سلام رزی جان... قدر دوستانت رو بدون

Anonymous خودساخته said...
سلام
راستش تا بیام پستتو تموم کنم قلبم 2 بار ایستاد..گفتم نکنه انگشترتو دادی به طرف داستان لپ تاپ دوباره تکرار بشه بعد بیای بگی دوباره خشمگینی :)))
این آشنا داشتن پسرها شده ترفند, کافی بود بهش میگفتی اوکی اما خودمم میام بعد میبردت توی بازار و از همه طلا سازها یکی یکی پرس و جو میکرد برای یک طلا ساز خوب :)

Anonymous عسل said...
از خاله زنکی مردا نگو که دست هر چی زنه از پشت بستن. شوهر من و همکاراش انفدر در طول روز حرفهای خاله زنکی می زنن که حد نداره.

Anonymous http://scarletslife.wordpress.com/ said...
رزی جونم خوبی؟ یعنی بهتری؟ با پروژه هات چه میکنی؟ از پست قبلیت خندم گرفت وقتی راجع به خاله زنکی بدان مرد ها خوندم. اینجا من چند تا دوست خاله زنکی دارم که رسما gay هستن و حرفایی که میزنن بیشتر جالبه تا لوس.
پ.ن. من بلاخره وبلاگ فارسیم رو راه انداختم. فارسی نویسیم پرفکت و بدونه اشتباه نیست ولی سعی میکنم بهتر بشه به زودی. چون وبلاگت رو خیلی دوست دارم لینکت هم کردم. بوس.دوست هولندیت.