همانا از کاربردی ترین کارها وقتی خوابت نمی بره اینه که بری ایمیلهای نخونده ت رو چک کنی(درس و مشق هم که نداری.یکشنبه و دوشنبه هفته دیگه هم لابد عمه م قراره دو تا پروژه تحویل بده دیگه!!!)بعدش همین جور که داری ایمیلهات رو چک می کنی بری توی اینباکست و میلهای قدیمیت رو چک کنی و سند میل های قدیمیت رو هم چک کنی.توی اینباکست سه تا ایمیل پیدا کنی و ببینی توش چند تا عکس از تولد چهار سال پیشت هست که سسل که اون موقع دوست پسر جان جانت بوده برات خونه خودشون تولد سورپرایزی گرفته بود اونم توی سالگرد دوستیتون.اونها رو دانلود کنی و با دیدنشون هی ذوق کنی از دیدن آدمهایی که الان کیلومترها دورتر هستن و هی بغض کنی از دیدن اون محبتهایی که حتی توی عکس هم معلوم بودن و هی بخندی به قیافه ها که چقدر تغییر کردن و هی حسرت بخوری که چقدر چاق شدی نسبت به اون موقع و تازه داشته باشی
این آهنگ رو هم گوش بدی و بعد از نود بوقی هم بری مسنجرت رو چک کنی و ببینی به به دوست پسر هشت سال پیشت که پیچونده بودیش و بهش گفته بودی دارم ازدواج می کنم یازده روز پیش که تو داشتی توی سر خودت میزدی، برات آفلاین گذاشته که
دلم برات تنگ شده...
توی این هیروبیر هم یادت بیاد سه سال پیش این موقع توی بیمارستان بالای سر مامانت بودی و داشتی همه مرده ها و زنده های دنیا رو صدا می کردی تا مامانت حالش خوب بشه...هی می لرزیدی و هی مامانت رو میدیدی که صورتش کج میشد و هی صدای بوق اس ام اس موبایلت که هی برات پیغامهای امیدوار کننده می فرستاد و هی زنگ میخورد...هی هی هی مادرکم سه ساله که این جوری شدی...قربونت برم که انقدر آروم شدی.مرسی که هنوز هستی مامانم.مرسی که تنهام نذاشتی.
این رو چند روز پیش لای کتاب یوگام پیدا کردم.مال قبل از سکته کردن مامانمه ولی من ندیده بودمش.چون بعد از سکته کردنش دستخطش تغییر کرده.این مال قبل از اونیه که اون لخته خون لعنتی بره توی مغز مامانم.یعنی با دیدن این کاغذ لازمه بگم چه حالی بهم دست داد؟!ایشالله از این خوشتر و بهتر بشی مادرکم...
بعدش چی میشه؟هیچی دیگه بیخوابیت به بالاترین حد خودش میرسه و دلت میخواد با یکی حرف بزنی.ولی هیچ کسی نیست و همه خوابن!!!پس من الان با کی حرف بزنم؟!!!
پ.ن:دلم به میخواد...راستی اینم بگم اونی که لپ تاپم رو برده بود که درستش کنه، می دونین کی بود؟سسل بود...هر کسی غیر از اون بود من لپ تاپم رو نمیدادم دستش چون بهش اعتماد نداشتم و البته هیچ کسی نمیتونست بیشتر از اون با کاری که کرد حرصم رو دربیاره...چون اصلا ازش توقع نداشتم...
Labels: رزی از دلش می گوید
مواظب تنهائی و تصمیم هائی که در تنهائی میگیری باش..بخصوص در مورد تصمیم هائی که برای رهائی از شر تنهائی میگری بخصوص وقتی کسی پیشنهاد میده و یا کسی وسوسه ات میکنه که باهاش باشی (مواظب تنهائی و تصمیماش باش)
میدونم تو دختر محکمی هستی اما چون خودم تجربه داشتم خواستم آلارم بدم مثل یه دوست :)))
رزی جان کاش میشد حرمت ها رو نشکنیم کاش دلمون اجازه میداد خاطرات خوش دوران دوستی همونجور که بودن بمونن... کاش زخم دلمون رو به امید بهبودی دستکاری نمیکردیم که چرک کنه، کهنه بشه، مزمن بشه و جاش برای همیشه باقی بمونه... کاش به زندگی اجازه بدیم که مرهم زخمهامون بشه... زخمهامون رو ترمیم کنه... کاش در رو خودمون نبندیم... کاش فرصتها رو از دست ندیم... کاش دست از لجبازی برداریم و روی شاد زندگی رو هم ببینیم... کاش هیچوقت به دوست دختر هشت سال پیشمون که ما رو پیچونده نگیم دلم برات تنگ شده... کاش سوهان روح هم نشیم... کاش....
يعني ديروز كلا از هم بي خبر بوديم . اگه امروز و فردا هم كه آخر هفته است از هم بيخبر باشيم فكر كنم ديگه كار داره بيخ پيدا ميكنه !
امیدوارم مامانت روز به روز بهتر بشه .تو دختر محکموم وهر بانی هستی مواظب خودت باش راستی من حدس زده بودم که اون شخص سسل خان باشه.