خب اینم از این تعطیلی که تموم شد.بفرمایید گل گاو زبان...من که عین این سه روز رو عین بختک افتاده بودم روی لپ تاپم و هی مینوشتم و سرچ می کردم.تمام عضلات پشتم گرفته.پریشب هم بازم عضله پای چپم توی خواب گرفت و تا به خودم اومدم دیدم از تخت پرت شدم و کف زمینم!!!لنگان لنگان خودم رو کشیدم روی تخت.ولی لامصب عجب دردی داشت.هنوزم یه ذره درد می کنه.خلاصه دلم یه ماساژ درست و حسااابی میخواد.به غیر از پریشب که رفتم خونه عمو جان بقیه ش رو خونه بودم.
ظهر نشسته بودم پای ترجمه هام که یهو پاشدم و جای تخت و کتابخونه و تردمیل رو کشون کشون عوض کردم.اینجوری بهتر شد.خیلی وقت بود میخواستم این کار رو بکنم ولی نمی شد یا یادم میرفت.
عصر تصمیم گرفتم پاشم برم سینما.میخواستم برم فرهنگسرای نیاوران.با خودم گفتم زنگ بزنم به چند تا از دوستهام.بعدش پشیمون شدم.متاهلها که گیر خونه مامانم و مامانش هستند لابد.مجردها هم یا پای درس و مشقشونن یا پای دوست پسرشون.بعدشم دیدم تا بخوام هماهنگ کنم کلی وقت میگذره.راستش رو بخواین دلم میخواست با یه جنس مذکر بیرون میرفتم.منظورم لزوما دوست پسر نیست.یه دوست حتی معمولی ولی از جنس مرد.دوست معمولی از جنس مذکر از همونها که هفت، هشت سال پیش چندتاشون رو داشتم ولی الان ندارم، در نتیجه گفتم ام پی تری پلیرم رو می کنم توی گوشم و پیاده میرم تا فرهنگسرای نیاوران.فیلمم رو میبینم و بعدش هم پیاده بر می گردم.شانس من فیلمش بعد از ظهر سگی سگی بود.من میخواستم سن پطرزبورگ رو ببینم.سینما فرهنگ داشت ولی هم سانسش زود بود و هم باید با ماشین میرفتم و من میخواستم پیاده برم.یه جورایی بیخیال شدم.رفتم دنبال غذا درست کردن.گل گاو زبون هم دم کردم بخورم.چون حسابی کلافه و گرفته بودم.خلاصه موبایلم زنگ زد و یکی از دوستهام بود.نشون به اون نشون که انقدر حرف زدیم که شارژ تلفن دوتامون تموم شد و غذای من هم ته گرفت و گل گاو زبونم یخ کرد.در عوض حالم یه نموره بهتر شد.البته بقیه حرفهامون موند برای فردا و در یک دیدار حضوری.
چند روزه میخوام توی اون یکی وبلاگم یه چیزکی بنویسم.ولی راستش اصلا نوشتنم نمیاد و حوصله شخم زدن خودم رو ندارم.ممنونم بابت کامنتها و نگرانی ها ایمیل ها و همه محبتهاتون.هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده از اون روزی که اون پست رو نوشتم.قول میدم زودی بنویسم.راستش نوشتن توی اونجا باعث شد خودم رو دوباره زیر و رو کنم.درسته موقع نوشتنش کلی زااار زدم، ولی یه جور تخلیه بود.به هر حال نظر چند نفر بهتر و معتبر تر از نظر یه نفره.
عجب بوی برنج ته گرفته ای میاد...
حالا شاید پاشم برم پیاده روی.احساس می کنم خیلی لازم دارم...
فردا یه هفته جدید شروع میشه.شنبه تون و هفته تون خوش.من رو از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارین!
پ.ن:این رو چند وقت پیش ویولت گذاشته بود برای غروب جمعه.من تبدیلش کردم به
فایل صوتی.از عصر نان استاپ همش داره تکرار میشه.شما هم گوشش بدین، شاید دوسش داشتین.(اولی فایل تصویریه و دومی صوتی)
Labels: رزی روزانه نویسی می کند
و گاهی دیگه باید سکوت کرد ...
**************************
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خسته و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ...چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند... شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی.
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم
من تقریبا همیشه اط سلیقه تو لدت بردم خانم خوش سلیقه
یادته نزدیک 2 سال پیش بهم ایده دادی راجع به رنگ دیوار های خونه ؟
از اون موقع فهمیدم عاشق سلیقتم
بهر حال مریسسسسسییی