داییم امروز صبح رفت...
از دست دادن یه خاله و دو دایی در کمتر از سه سال...هنوز سال داییم نشده...الان فقط یه خاله دارم...تازه من فقط دارم خاندان مادری رو می گم...عمه م که هنوز ساله ش نشده هم بماند...
چند شب پیش خواب خاله و داییم و که فوت کردن رو دیدم.خواب دیدم همه فامیل خونه ما جمعند و من برای پذیرایی برای همه شربت درست کردم که نمی دونم چرا شربته تلخ و شور شده بود.بعدش همون خاله م که فوت کرده بود به من گفت جمعه یا شنبه میام بهتون سر میزنم...فکر کنم اومد و دیشب سر زد و داییم رو با خودش برد...
دایی جونم رها شدی از اونهمه درد و سختی و عذاب...داییم پنجاه و یک ساله ش بود...روحت شاد دایی جونم.خوشحالم که دیروز صبح دیدمت...تمام خاطرات بچه گی من با این داییم رقم خورده...چیزی ندارم بگم...داره خفه میشم...دارم خفه میشم...لازمه بگم چه حالی دارم؟!
نمیدونم این چیه که افتاده به جون خونواده ما.از سال هشتاد و شش همینجوری بدبیاری و مریضی و مرگ و میر و غم و غصه.من دیگه بریدم.دیگه خسته شدم.دونه دونه عزیزانم دارن میرن.میدونم همه رفتنی هستن.ولی انقدر زود و پشت سر هم؟منم آدمم.دیگه دارم می برم...
صبح داشتم میرفتم شرکت که زنگ زدن و بهم خبر دادن.زدم کنار اتوبان.یه مدت همونجوری پشت فرمون بودم.بعد زنگ زدم شرکت که بگم نمیام.اونجا دیگه بغضم ترکید...اومدم خونه.الان نشستم خونه و دارم به تلفنهایی که میشه جواب میدم.آخه ناسلامتی ما فامیل درجه یک داییم هستیم.خاله م که ایران نیست.مامانم هم که وضع عادی نداره.پس کی بهتر از رزی خانم؟اینجور وقتها تنها وقتیه که از اینکه بزرگ شدم خوشحال نیستم...
سرم سنگینه.دارم خفه میشم...با اینکه مریض بود و توی بیمارستان بود و حال و روزش رو میدیدم، ولی باورم نمیشه...خدا همه رو بیامرزتشون.به ما صبر بده.برامون شادی و خوشی بفرست.بسمونه دیگه.عدالتت کجاست پس؟!
............................
دلم می خواست می تونستم سرت رو بغل کنم و باهم گریه کنیم...
که بهت بگم تموم میشه...که پایان شب سیه سپید است...بهت بگم می دونم تو خوشبخت میشی...که پاداش صبوری هات رو می گیری...
عزیز دلم
عزیز مهربونم
طاقت بیار
اینبار هم صبوری کن...
می دونم سخته
می دونم کم درد نکشیدی
می دونم که زیادی بزرگی و بالغ و فهمیده
نمی دونم حکمت چیه؟ اما می دونم دنیا دیگه اینقدرها هم پلید نیست که روی خوشی و خوبی اش رو از تو دریغ کنه
دارم اینجا برات اشک میریزم...اما دعا می کنم...آرزو می کنم ...با همه ی وجودم...که هر چه سریع تر به آرامش برسی...و خوشبختی...
روح دایی ات شاد و آرام...
خداوند همه ی درگذشتگانت رو قرین رحمت قرار بده...خاله...دایی ها...عمه...
امیدوارم مامانت هرچه زودتر سلامتی اش رو کامل و عالی به دست بیاره...
پروردگارا...آرامش...سلامتی...خوشبختی...شادی و برکت رو تمام و کمال به این خانواده ارزانی کن...
روزهای بهتر و بهتر برات آرزو می کنم ...
تسلیت می گم.
امیدوارم بعد از این دیگه شاهد غم و از دست دادن عزیزی نباشی.
برات صبر و سلامتی و آرامش و خوشی آرزو می کنم.
به یادتم دختره و آرزو دارم کاش پیشت بودم که حداقل کمی کمکت میکردم...
و خدا بهتون صبر بده. امبدوارم که دیگه فقط خوشی باشه و شادی و خبرهای خوش
چقدر خوب که تونستی قبل از رفتنش داییت رو ببینی. من اینجا اینور دنیا بزرگترین ترسم اینه که عزیزامو از دست بدم... عزیزایی که سه ساله ندیدم. خدا اون روزو نیاره. خدا به همه ما رحم کنه.
رزی جون منو توی غمت شریک بدون. خیلی ناراحت شدم. روحش شاد
moraghebe khodet bash
خدا رحمتشون کنه
Nazanin.
healer.blogfa.com
ba ghamet narahat o ba shadit khoshhalim,
ishalahh khoda daeii joone mehrabooneto byamorze , barashh 2a mikonam,
vali ino bedoon kheilii azize delii azizamm, rozye golam,
to haghete ke shad bashii
to bayadd khoshbakht beshii
in ghalbe mehraboono bozorget lyaghateh kheilii chizaye khoobo darehh .
dooset daramm :(((((
Shabnam
الي
سخني با من نداري
سکوت ما، پرگویی دشمنانه است
و گفت و گوهامان يك خاموشي دراز تحميلي