رزسفید
روزمره گیهای من
Saturday, March 12, 2011
Pisces-3
-نشستم پشت میزم توی شرکت و دارم فکر می کنم.به خیلی چیزها.دستم زیر چونه م هستش و دارم بیرون رو نگاه می کنم.اون دور دورا هی هواپیماها رد میشن.هوا گرفته و ابریه.ولی دمای خوبی داره.نه سرده و نه گرم، بهاریه.آره دیگه، داره بهار میاد...
بهار بازم میاد عشق رو میاره، دل هر یاری هست مسته نگاره...
-یه کاغذ A4 گذاشتم زیر دستم و کارهایی که باید انجام بدم رو توش نوشتم.از خونه تکونی عید و خریدهای خونه و خریدهای خودم و مامان و بابا بگیر و برو تا کارهایی که باید عید انجام بدم.از دیدن فیلمها و خوندن کتابها بگیر و برو تا کار روی مقاله و پروژه م.
-چند وقته همش خسته هستم.نمیدونم میتونه دلیل پزشکی خاصی داشته باشه یا نه؟
-خبر زلزله ژاپن رو شنیدین؟خیلی وحشتناکه.اگه این زلزله اینجا اومده بود که دیگه هیچی، کشوری به نام ایران دیگه وجود نداشت.میشدیم دشت ایران...داشتم فکر می کردم همین ساختمونها و نیروگاهها و کلا ساخته های دست بشر شدن بلای جونمون.زلزله میاد و ساختمون ها خراب میشن و مردم می میمیرن.لوله گاز منفجر می شه و مردم می میرن.اگه اینها نبودن، مطمئنم تلفات زلزله ها خیلی خیلی خیلی کمتر بودن.
-آلرژی بهاره شروع شده و من مونم و خارش بینی و چشم و گلو.اشکالی نداره، خوبی هوای این روزها رو به آزار این آلرژی می بخشم.
-هنوز عیدی ها رو ندادن.کاش زودتر بدن.البته من با این وضع یکی در میون اومدنم، فکر نکنم همچین چیز دندون گیری نصیبم بشه...ولی بازم، خدایا شکرت!
-هیچ ایده و برنامه و آرزوی خاصی برای سال جدید ندارم.فقط میخوام درسم رو تموم کنم و ورزش کنم.مقاوم تر و انسان تر بشم.همین ها رو فعلا توی ذهنم دارم.
تا اینجا رو صبح توی شرکت نوشتم و درفتش کرده بودم.از اینجا به بعد رو از خونه که الان ساعت هفت و چهل و هشت دقیقه هست، آپ می کنم:
-عصر موقعی که داشتم بر می گشتم خونه یه بارون بامزه ای می یومد که نگو.دلم میخواست خرید کنم و دم دست ترین خرید، رفتن به سوپر مارکت و خریدن خوشمزه های چاق کننده و البته مضر بود.در نتیجه به جای سوپر مارکت رفتم داروخانه و محلول تمیزکننده صورت خریدم با یه سری قرص و چسب زخم و خرت و پرت.اینجوری حداقل وجدانم راحته که خریدم مفید بوده!
-انقدر هوس خورشت کرفس کرده بودم که نگو.در نتیجه الان اومدم و برای خودم خورشت کرفس بار گذاشتم خواهر!تازه انقدر خونه دار شدم که نگووو.چند وقت پیش هم باز دلم خورشت کرفس میخواست.در نتیجه موقع برگشتن از شرکت کلی کرفس و نعنا، جعفری خریدم و خورد کردم و گذاشتم توی فریزر!در نتیجه الان همه چیزش رو داشتم.تازه یه بار دیگه هم دلم باقالی پلو میخواست و از شوید خشک و یخ زده بیرون هم بدم میومد دیگه.در نتیجه یه عالمه شوید خریدم و خورد کردم و گذاشتم توی فریزر.خلاصه کدبانویی شدم که نگووو و نپرس!!!همچین فریزر پر می کنم که نگو و نپرس.هیچ موقع فکر نمی کردم توی خونه بابام از این کارها بکنم.ولی روزگاره دیگه!!!بازم خدایا شکرت که توانایی انجام این کارها رو دارم.اینم یه تجربه س دیگه!!!
-گفته بودم یه دونات فروشی هست پایین برجهای پارک پرنس، خب؟اونجا غذا هم داره.دیروز ظهر رفته بودیم نهار اونجا.قبلش من دلم یه غذای پر از سبزیجات میخواست.یه چیزی مثل غذای چینی.خلاصه رفتن اونجا همانا و ...دقیقا همون چیزی رو خوردم که میخواستم...

بعدش هم یه دونات چیزکیک با چایی...



کیفیت غذاهاش خوب بود.قیمتش هم مناسب بود.رفتار کارکنانش هم خیلی خوب بود و محیطش هم آروم و خوب بود.من که دیگه حسابی مشتری غذاهاش هم شدم.همون دیروز با خودم گفتم و میام حتما توی وبلاگم در موردش می نویسم!
یه بغل آرامش و سلامتی از خدا میخوام برای همه.دلم انقدر پر از خواستنی هاست که نگووو...
پ.ن:خانم نونوش عزیزم خیلی خیلی مبارکه.الهی که خیلی خیلی خوشبخت بشین عزیزکم!

Labels:

2 Comments:
Anonymous اسکارلت said...
دلمون واسه اینجور نوشتنهات تنگ شده بود رزی جان. بوسسسس.

Anonymous فلیکا said...
عزیزم من هم برای تو سالی پر از آرامش و رسیدن به آرزوهات آرزو می کنم