رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, July 4, 2011
Cancer-1
اوه اوه چه گرد و خاکی نشسته اینجا...چند وقته که نیومدم اینجا؟تقریبا هجده روز میشه...هر روز هی گفتم بیام و دو خط بنویسم هی نشده.هی شب گفتم صبح توی شرکت مینویسم و توی شرکت گفتم شب که رفتم خونه و اینجوری شد که یه مدت طولانی خبری ازم نبود.ولی همه تون رو می خونم.البته از گودر و در جریان حال و روز همه تون هستم.
و اما احوالات این روزهام...به علت مرخصی های پی در پی و طولانی جهت فریضه مقدس درس و دانشگاه، کلی کار تلمبار شده دارم توی شرکت.کلی کتاب نخونده توی خونه که در اولویت همه شون این دوتا هستن:هرگز رهایم مکن و کافکا در ساحل که هر دو از نویسندگان ژاپنی هستند.هرگز رهایم مکن فیلمش هم هست که البته بعد از خوندن کتابش میرم سراغ فیلمش.
دارم یه سریال می بینم به اسم  F r i n g e .خیلی جالبه.گاهی صحنه های چندش آوری داره ولی در کل به نظرم جالبه...تازه سیزن اولش هستم و فعلا دو سیزنش دستمه.دونستن نظریه های مختلف درباره زندگی می تونه جالب باشه...
هفته پیش یه شبی با جمع عزیز دوستان رفتیم رستوران ل م و ن توی برجهای سامان در خیابن شیراز جنوبی.شنیده بودم رستوران خوبیه.خلاصه از اونجایی که تعدادمون زیاد بود زنگ زدم و رزرو کردم.خیلی هم خوب برخورد کردند.شب موعود رفتیم اونجا.محیط خیلی زیبا و رومانتیک و فضای دوست داشتنی.فقط همین.یعنی فقط همینش خوب بودوموزیکش که به درد این میخورد که مشروب بخوری و بری لب ساحل و تا جون داری برقصی.و اصلا به درد رستوران نمیخورد.رستوران معمولا موزیک ملایم می طلبه نه موزیک پر از ضرب و سر و صدا.گارسونهاش هم مرتب بودند ولی اطلاعات نادرست راجع به غذاها می دادن.استیک درخواستی well done  رو هم medium آوردن.توی بشقاب من مو بود!!!غذای یکی از دوستان وحشتناک شور بود.غذاهامون رو نزدیک به دوساعت طول کشید تا آورد.سالادهامون رو هم هی میخواست برداره از سر میز و اصلا مهم نبود بشقابش خالی بود یا پر و حتی وقتی بهش گفتیم سالاد رو برندار باز هم برداشت که با لحن جدی تر و صدایی اندکی بلندتر بشقاب سالاد رو گذاشت سر جاش!نوشابه هاش گرم بود و هی باید تکرار می کردی که من یخ میخوام تا برات با منت یخ بیارن!کیفیت غذاهاش هم به نظرم معمولی رو به پایین بود.غذای اون دوستمون که شور بود رو بردن و نکردن برای جلب رضایت مشتری جاش یه سالاد بیارن!
آخر سر هم که خواستیم مدیریت رو ببینیم مثل اکثر این جور مواقع، تشریف نداشتن و در جواب ما که گفتیم سرویستون افتضاح بود فقط گفتن متاسفیم!
خلاصه که گفتم اینجا بگم که شما هم در جریان باشین.البته یکی از دوستان که قبلا رفته بود می گفت مدیریتش عوض شده و قبلا خیلی بهتر بوده.تنها نکته قابل توجهش از دید من فقط محیط خیلی قشنگش بود و شمعهایی که حتی روی پله ها هم بودن و محیط رو خیلی قشنگ کرده بودن.خلاصه این از تجربه من از رستوران  L E M O N.هر چند که با سرچهایی که توی اینترنت کردم دیدم اکثر کسانی که این رستوران رفتن راضی بودن.ولی از بین ما حدود پونزده نفر فقط دو نفر به نظرشون مشکلی نداشت و معمولی و نه عالی بود.
خاله جان هم اومدن و ما از حضورشون بسی استفاده می بریم و در حال لذت هستیم.به امید سلامتی ایشون و خانواده محترمشون.
دیگه اینکه، چقدر روزها سریع می گذرن.دارم به تولد سی سالگیم نزدیک و نزدیک تر میشم...
مواظب خودتون باشین.امیدوارم توی این روزهای گرم تابستونی، دلهاتون گرم عشق باشه و فکرتون و روانتون خنک و آروم باشه.

Labels:

1 Comments:
Anonymous نيروانا said...
عزيزم مرسي براي تبريك تولد
دلم برات حسابي تنگ شده بود ها ...