رزسفید
روزمره گیهای من
Tuesday, July 19, 2011
Cancer-2
جاتون خالی، دلتون نخواد، امروز آبدوغ خیاری مبسوطی با همکاران زدیم بر بدن و الان غرق چرتیم هممون.من که چند شبه کمبود خواب دارم و کلا یه دو سه، روزی میشه که توی خواب دارم زندگی می کنم و امروز دیگه رسما چشمهام هم خون افتاده از شدت خواب.آبدوغ خیار مفصلی هم خوردم و دیگه دارم میرم اون دنیا...
دیشب دلم خیلی گرفته بود.من مدتهاست که طرز فکرم رو عوض کردم و البته این تغییرات بیشتر درونی بوده و نمود بیرونی نداشته.ولی دیشب به خودم گفتم فارغ از همه این باید و نبایدهایی که برای خودم گذاشتم، منم یه آدمم دیگه باباجون و حق دارم ناراحت بشم...خلاصه وقتی رفتم که دوش شبانگاهی رو بگیرم زیر دوش یه چند قطره اشکی هم قاطی قطرات آب فرستام پایین...
بگذریم...
هفته پیش رفتیم ورود آقایان ممنوع.خیلی خنده دار بود و از همه خنده دارتر به نظرم سبیلهای خانم مدیر بود و این سبیلها اگه برای بقیه جک محسوب میشه برای من و هم نسلیهای من خاطره هستش.مدیر و ناظم سیبیلو و هزاران سختگیریهای دیگه.من یادمه سال اول دبیرستان ناظممون دم در می ایستاد و پاچه شلوارهامون رو متر می کرد که از یه حدی تنگ تر نباشه.من کلا کم مو هستم و همیشه توی مدرسه مشکل داشتم بابت این قضیه.هی من رو می بردن و توی آفتاب صورتم رو میجوریدن تا شاید کشف کنن که من صورتم رو اصلاح کردم...و خیلی از بگیر و ببندهای دیگه ای که الان اصلا توی بچه های دبیرستانی نمیبینم...کلا که زمونه خیلی عوض شده...
وقتی توی گودر آدمها رو دنبال می کنی، یه حس خیلی خوبیه وقتی که میبینی همون لحظه که آنلاین هستی یه کسی یه چیزی رو share کرد و جلوی اسمش یه عددی میاد.اینجوری زنده بودن آدمها رو حس می کنی و انگاری که تنها نیستی...
مواظب خودتون باشین.


Labels:

1 Comments:
Anonymous elham said...
مدت زيادي كه ميخونمت.حس خيلي خوبي به وبلاگت و خودت دارم.هر وقت كه باز ميكنم وبلاگتو يه آرامش خاصي ميگيرم.يه وقتايي يه چيزايي ميگي كه انگار از دل من ميگي.خواستم بگم دوست دارم.بوس.