رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, August 10, 2011
Leo-4
آقایون رییس همه دسته جمعی با هم رفتن ماموریت و شرکت دست نیروهای نخودی هستش.همکاران عزیز در حال عشق و کیف هستن و سرعت اینترنت شرکت به طرز وحشتناکی اومده پایین از بس که همه مشغولن!منم یه ذره ول ول گشتم و بعدش نشستم پای کارهام درست عین یه کارمند وظیفه شناس!!!
نمیدونم چرا یهو استرس ریخته شد به جونم.عین آدم نشسته بودم کارم رو می کردم هاااا، نمی دونم یهو چی شد؟!!!
توی این پست میخوام چند تا سوال رو جواب بدم و چند تا رستوران و تاتر معرفی کنم.(یه ذره کار فرهنگی هم انجام بدم اینجا بدک نیست!)
از اونجایی که بنده کمی تا قسمتی شکمو تشریف دارم اول از همه رستوران ها:
رستوران بیکس، توی مرکز خرید گاندی.به نظرم هم غذاهاش خوب بود و هم محیطش جالب بود.جاتون خالی هفته پیش با اکیپ دوستان اونجا بودیم.
رستوران چاپاتی که ظاهرا یه فست فود معمولی هستش.صاحبش هم ارمنیه.این فست فود نزدیک محل کارمه.(خیابان کریم خان، ابتدای میرزای شیرازی، بغل قنادی نوبل)به نظرم غذاهاش خیلی خوشمزه بود.پیتزاهاش هم بوی خیلی خوبی داشت.یه شب که رفته بودیم با همین اکیپ عزیز، تاتر، ساعت یازده شب که تاتر تموم شد و جماعتی گرسنه بودیم رفتیم اینجا و حاااالش رو بردیم.ظاهر رستوران خیلی معمولیه و آقایی که پشت صندوق هستش بداخلاق و تا قسمتی بی اعصابه.اما با وجود اینکه من رفتار گارسن و کارکنان رستوران برام یکی از فاکتورهای اساسی نمره دادن به یه رستوران هستش، اما مزه خوب غذاها رفتار این آقای تپل رو کمرنگ می کنه!و همین شد که هر از گاهی ظهرها ساعت نهاریم رو میرم اونجا، حالا یا تنها یا با همکاری...
تاتر آقای اشمیت کیه، به کارگردانی داوود رشیدی رو هم چند هفته پیش رفتیم و دیدیم.به نظرم لذتبخش بود.از دستش ندیدن!
فیلم اینجا بدون من رو هم دیدم.به نظرم ساده و روون بود.بماند که من از اول تا آخر فیلم اشک ریختم!!!ولی دوسش داشتم.کاش مرز خیال و واقعیت انقدر زیاد بود که به راحتی قابل تشخیص بود...
همچنان مشغول دیدن سریال فرینج هستم...کلی حرف دارم درباره ش که بزنم...
درباره Mood Ring که توی پست قبل درباره ش نوشته بودم و سوال پرسیده بودین از کجا میشه خریدش، فکر کنم مراکز خرید داشته باشن.ولی خاله خانم جان ما از پاساژ نزدیک خونه مون(پاساژ 110 صاحبقرانیه که بغل پاساژ صدف توی خیابان اقدسیه هستش) خریدن.فکر نکنین حالا این رو بندازین توی انگشتتون خیلی دقیق و کامل احساساتتون رو نشون میده.کاشف به عمل اومده که با تغییر دما رنگش تغییر می کنه.کلا چیز جالبیه ولی قابل استناد نیست.
دوست عزیز، شن های سفید، اون مطالبی که درباره شفای زندگی و لوویز هی نوشته بودم رو کامل نکردم.ولی قول میدم رفتم خونه در اولین فرصت اون جداول ته کتاب رو که مربوط به بیماریهای و عللشون و نحوه درمانشون هست رو اسکن کنم و بذارم توی وبلاگم.
راستی مانتو فروشی عاج، خیابون ولیعصر نرسیده به میدون ونک مانتوهای خوبی داره.گفتم بگم شاید به دردتون بخوره!
در مورد احساساتم و حس و حالم هم ترجیح میدم چیزی نگم.نه اینجا و نه هیچ جای دیگه.نه حتی پیش آدمها.فقط اگه هر موقع دعایی کردین، یاد من هم اگه دوست داشتین باشین که اگه دعایی وجود داشته باشه بهش خیلی نیازمندم...
دیگه...دیگه اینکه از شدت گرما و آلودگی هوا گلوم میسوزه...
آهان راستی یه چیز دیگه، من محل کارم هم توی طرح زوج و فرده و هم توی طرح ترافیک و نمیتونم ماشین ببرم و مجبورم که با تاکسی و مترو و پیاده و ...خودم رو به شرکت برسونم (هرچند گاهی قاچاقی ماشین هم میارم و پیه جریمه ش رو به تنم میمالم!!!).از خونه مون هم باید یه ذره پیاده بیام تا سوار تاکسی بشم و برسم به خیابون اصلی.امروز صبح خوابالو داشتم پیاده هلک و هلک میومدم که برسم به خیابون تا سوار تاکسی بشم.منگ منگ بودم که یه آقای باشخصیتی نگه داشت و گفت من تا سر خیابون میرم، اگه مسیرتون هست برسونمتون.منم تشکر کردم و به راهم ادامه دادم.یه ذره جلوتر نگه داشت و گفت افتخار آشنایی میدین و ...از همین حرفهایی که این جور مواقع زده میشه.منم تشکر کردم و گفتم نه، ممنون.اونم تشکر کرد و روز خوبی رو برام آرزو کرد و رفت.همچین که رفت داشتم فکر می کردم من همه راههای آشنایی رو به روی خودم بستم و هر موردی هم که پیش میاد رد می کنم و داشتم به خل و چلی خودم فکر می کردم و اینکه آقاهه با شخصیت بود و کلا مدل ظاهریش از اون مدلهایی بود که من می پسندم، یعنی مردانه و مودب و داشتم به خودم می گفتم سی سالت شد و دست از این کارهات بردار و انقدر جنس مخالف به دور نباش و ...خلاصه داشتم یه سری سناریوی تکراری رو توی مغزم تکرار می کردم که دیدم همین آقای محترم یه ذره جلوتر از من برای یه خانوم دیگه نگه داشت که البته اون خانوم هم سوار نشد و آقا سریعا رفت!!!
یعنی جون به جونشون کنن...
روز خوش عزیزانم!

Labels:

4 Comments:
Anonymous مورنا said...
واي رزي مردم از خنده با اين جمله ي آخرت.خداييشم همشون جون به جونشون كني همينن.راستي منم از اين انگشترا دارم يكي 10 سال پيش بهم هديه داد كه هر وقت ميبينمش يادش مي افتم و يكي ار بهنرين آدمايي بود كه شناخته بودمش...

Anonymous اسکارلت said...
خب رزی عزیزم اولا که چه خوب که بیشتر از قبل مینویسی. ولی حال و هوات مثل اینکه زیاد روبراه نیست... حرف زدن هم گاهی اوقات دیگه دردی رو دوا نمیکنه ولی شاید بهتره این گزینه رو باز بزاری و از قبل نگی که دیگه نمیخواهی با هیچکی درد دل کنی. به جنس مذکر هم که میگی راه نمیدی... تو دنیات قبلا خیلی بزرگ بود رزی جون، اینجوری داری هی کوچیک و کوچکترش میکنی که... xx

Blogger somico said...
رزی من هر چی میخوام برات کامنت بذارم نمیشه ارر میده!!:(

Anonymous مریم said...
رزی خانومی سلام
چندین مدته بدون ف.ی.ل ش.کن بودم و نمیتونستم بیام به وبت .
میخواستم بگم یه رستوران گیاهی جدید تو مرکز خرید قیطریه افتتاح شده یا خواهد شد .. از اونجایی که فک کردم شاید خوشت بیاد ذوق داشتم بیام خبرشو بهت بدم . اسمشم آناندا ست .
اگه رفتی و غذاش خوب بود خبرمون کن