رزسفید
روزمره گیهای من
Friday, September 23, 2011
Libra-1
بالاخره مهر دوست داشتنی من هم از راه رسید.
امروز صبح با بچه های دانشگاه رفته بودیم باغ موزه دکتر حسابی به صرف صبحانه.بعدش یکی از دوستان اس ام اس زد که من میخوام برم جمعه بازار و آیا تو میخوای بیای یا نه؟!منم گفتم بلللللللللله که میام.خلاصه رفتیم جمعه بازار و کلی چرخیدیم و من مقداری خنزر و پنزر خریداری کردم.از کمردرد و پادرد داشتم میمردم این درد ماهیانه هم مزید علت شده بود اون وسط.خلاصه افتان و خیزان اومدم خونه.این خانومه که میاد خونه رو تمیز میکنه هم خونه بود و با کلی هیجان داشت برام ماجرای دعوا با کارفرماش رو تعریف میکرد!تا رفت من و کیسه آب گرمم رفتیم توی تخت...
با کرختی و درد بلند شدم و دو تا قرص انداختم بالا و رفتم حموم.حالت تهوع دارم و اصلا حال مهمونی رفتن ندارم.نگفته بودم؟مهمونی یکی از دوستان دعوتم.در واقع تولدشه.نمیدونم چرا خونه شون همیشه یه جور یخ و یبسیه و مهمونی هاش بیروحه.خودش خیلی مهربونه ها ولی نمیدونم چرا مهمونی هاش اینجوریه.اول فکر کردم این احساس منه فقط ولی بعدا فهمیدم خیلی های دیگه از دوستان همچین حسی دارن!!!
به ساده ترین نحو ممکن حاضر شدم.اصلا حال و جون حاضر شدن ندارم.یه آرایش ساده کردم ولی یه رژ لب قرررمز زدم.من از اونهام که هر چقدر آرایش داشته باشم ولی رژلبم کمرنگ باشه خیلی توی چشم نیست.راحت ترین لباسهایی که داشتم هم پوشیدم.یه بلوز بی آستین مشکی یه روش کار شده و یه نموره یقه ش بازه و یه دامن جین تا روی زانو.اصلا هم برام مهم نیست این لباسها رو قبلا هم پوشیدم.نه، همین لباس زیباست نشان آدمیت!مهم خودمم و آنچه در کله م هستش و راحت بودنم توی این شرایط به همه چیز میچربه!کفش هم مشکی تخت و بی پاشنه.موهام رو هم ریختم دورم و چون خودشون بینگول بینگول خدایی هستن، لازم به آلاگارسون ندارن.
لاک دستم صورتیه و لاک پام قرمز و به نظرم اصلا قشنگ نیست.ولی خب کفشم خوشبختانه جلو بسته س و معلوم نیست که تا به تا هستن.
حال رانندگی هم ندارم و قراره یکی از دوستان بسیاااااااار عزیز بیاد دنبالم.
الان هم آماده نشستم تا اوشون تشریف بیارن.
خاک به سرم داشت کادو رو یادم میرفت ببرم.
همین دیگه.مواظب خودتون باشین و از هوای بسیاااااار مطبوع مهر ماهی لذت ببرین.
پاییزی زیبا رو برای همه مون آرزومندم.
بدرود!

Labels: