رزسفید
روزمره گیهای من
Friday, September 16, 2011
Virgo-7
امروز ظهر با یکی از دوستان یه قراری برای نهار داشتم که چون دوست گرامی کار داشتن، افتاد به بعد از نهار و در حقیقت برای عصرانه.عصرانه یک روز تابستانی متمایل به پاییزی!
منم دیدم اینجوریه و قراره دیرتر از خونه برم بیرون، پا شدم و اتاقم رو که گند گرفته بود رو جمع و جور کردم.یه سری ایمیل باید میفرستادم که فرستادم که بیشتر ازاین عقب نیوفتن.بعدش نهار خوردم.یه نهار ساده و من درآوردی.مامان اینا نهار قورمه سبزی خوردن و از اونجایی که من نمی تونم بیشتر از یک وعده قرمه سبزی در فصل بخورم، منم غذای محبوبم رو خوردم.یعنی اسپاگتی!
یه ذره اسپاگتی رو میذارین توی قابلمه و روش نمک و یه ذره روغن میریزین و زیرش رو روشن می کنین و درش رو هم میذارین تا جوش بیاد.این روش سمبل کاری پختن اسپاگتیه.بعدش که یه ذره نرم شدن بهش شوید خشک رو اضافه می کنیم.توی یه ظرف، کچاپ و سس چیلی و روغن زیتون و یه ذره پنیر پارمزان رنده شده و نمک و فلفل قرمز و پودر سیر و کنجد رو قاطی می کنیم و اسپاگتی رو آبکش می کنیم و میریزیم روی سس و مخلوط می کنیم و نوش جان می کنیم.همش یه ربع هم طول نکشید.
دارم یه کتاب میخوم به اسم قصه تهمینه که داستان واقعی زندگی یه خانومی هستش(بنا به نوشته مقدمه کتاب)خیلی برام کشش نداره و به پیشنهاد کتابفروش خریدمش.ولی میخوام زودتر بخونمش تا تموم بشه.کتاب نصفه مونده رو دوست ندارم.
الان هم دارم یه لیوان چایی با تابلرون عزیز دلم میخورم و مینوشم.
یه هفته ای میشه که کارم توی شرکت سبک شده.توی خونه هم کار خاصی انجام نمیدم جز کتاب خودن و فیلم دیدن و هر دو روز یه بار یه غذایی درست کردن.ولی نمیدونم چرا همش انقدر خسته و خوابالود هستم.صبحها جونم بالا میاد تا از جام بلند بشم.این هفته که هر روز صبح دیر رسیدم سرکار.امیدوارم هفته آینده سرشار از آگاهی و هوشیاری و سبکی و سلامتی و برکت و دل خوش باشه!
چند روز پیش نشسته بودم توی محل کارم و یهو همین جوری رو به همکارم گفتم هوا، هوای سینما رفتنه.اونم رو هوا زد و گفت موافقم.سریع رفتیم توی سایت سینما آزادی و ... بیست دقیقه بعد توی سالن سینما نشسته بودیم و داشتیم فیلم شیش و بش رو میدیدیم!!!ناگهانی بود ولی چسبید!
نخیر، دارم از خواب غش می کنم.برم یه چرتی بزنم و بعدش برم دوشی بگیرم و چیتان و پیتانی بکنم و برسم به قرار عصر آخرین جمعه تابستان هزار و سیصد و نود شمسی!
روز خوش!

Labels:

2 Comments:
Anonymous سنبل said...
خوابای اول صبحی خیلی می چسبه من که هی 5دقیقه دیگه 5 دقیقه دیگه بزرو بیدار می شم
کتاب بدون لهجه خندیدن قشنگه

Anonymous Anonymous said...
اونقدر کتاب نصفه خونده دارم که نمیدونم بگم چن تا! :( از بس تنبل شدم این سالها



نازنین