رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, November 10, 2011
Scorpio-3
چند روزی میشه که مامان اینها رفتن مسافرت و من مجردی زندگی می کنم.البته بابا فردا بر می گرده ولی مامان و خاله جان ده روز دیگه میان.عالمی داره این تنها زندگی کردن.هم خوبه و هم بد.البته الان برای من خوب بود.یه آرامشی بود که خیلی وقت بود لازم داشتم.خودم بودم و خودم.لازم نبود همش توی خونه حواسم باشه که یه وقت مامان جان کار ناجوری انجام نده.مثلا زیر کتری رو روشن کنه و یادش بره و برای بار هزارم توی این چهار سال کتری بسوزه، غذا ته بگیره، فریزر از برق کشیده بشه و مواد توش بگنده، مامان لیز بخوره و ...یا مجبور نبودم حتما غذا درست کنم و ... ولی جاش خالیه و دلم براش تنگ شده.
امروز عصر پاشدم و یه ذره جمع و جور کردم.یه مقدار گلو درد داشتم و حالت سرما خورده.کلی شلغم خوردم و لیمو شیرین و سوپ و عسل و آبلیمو.دور تختم پر از لیوان و کاسه بود که همه رو جمع کردم.چند وقته همش دارم اسفناج میخورم.آخه کم خونی دارم و همین باعث سرگیجه و ضعف و خستگیم میشه و تصمیم گرفتم به روش طبیعی آهن بدنم رو تامین کنم.خلاصه توی هرچی درست می کنم تا جایی که بشه حتما اسفناج میریزم.
الان هم جاتون خالی کافه گلاسه درست کردم و زدم بر بدن.دارم یه متنی رو هم ترجمه می کنم که تقریبا تموم شد.گرسنمه و نمیدونم چی بخورم؟هیچی میلم نیست ولی خب معده م داره قاروقور می کنه!
انقدر هم سرده که حال بیرون رفتن ندارم.
راستی چه برف خوشگلی بود پریروز.خیلی غافلگیر کننده بود.برگ درختها هنوز سبزه و برف اومده.گرچه انگاری قراره هفته دیگه دوباره هوا گرمتر بشه!
یه سوتی دادم چند شب پیش:
همین جور ولو نشسته بودم توی خونه و داشتم کارتن بابا لنگ دراز میدیدم که یکی از دوستان زنگ زد و گفت حالا که تنهایی بیا اینجا.گفتم تو بیا و ...خلاصه از من اصرار که تو بیا و از اون اصرار که تو بیا.آخر سر قرار شد چون شب قبل اون اومده بود پیش من، اون شب من برم پیشش.
منم ولو و بیحال، همون جوری با همون تاپ و شلوار توی خونه، فقط یه مانتو پوشیدم و روسری کشیدم سرم و پاشدم رفتم.لباسهایی که فرداش میخواستم بپوشم برم سرکار رو هم با خودم بردم. منهتی لباسها توی کیفم جا نمیشد و حال نداشتم بذارم توی کیسه ای چیزی، در نتیجه همون جوری گرفتم دستم و گفتم میرم توی پارکینگ سوار ماشین میشم و دم خونه دوست جان پیاده میشم.دیگه لازم به بسته بندی لباسها نیست که!
خلاصه همونجور ولو با لباس توی خونه و مانتویی که دکمه هاش باز بود و موهایی پریشون و لباسهایی که روی دستم بود داشتم میرفتم توی پارکینگ که توی راه پله صدای پا شنیدم.اومدم با دستم یقه مانتوم رو جمع کنم که یهو یه چیزی از روی لباسهای روی دستم لیز خورد و افتاد جلوی پام.فکر می کنید چی بود؟!س و ت ی ن بود!!!البته گلاب به روتون.همون موقع فهیمدم که صدای پا مربوط به یکی از آقایون همسایه می باشد.همسایه داشت نزدیک میشد، س و ت ی ن مذبور هم افتاده بود روی پله ها، دست منم بند بود.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که همینجوری یهو نشستم روی پله و س و ت ی ن مذبور!!!آقای همسایه نزدیک شد و سلام علیک کردیم.متعجب از اینکه چرا من نشستم.گفت کمک میخواین؟چیزی شده؟گفتم نه، مرسی و از اونجایی که پوتین پام بود و زیپ پوتینها هم باز بود(آخر شلختگی و یلخی بودن)خودم رو مشغول بستن زیپ پوتینم کردم و ایشون هم یه ذره با تعجب نگه کردن و رفتن!!!
منم سریع س و ت ی ن مذبور رو برداشتم و دویدم به سمت پارکینگ!
یادم باشه دفعه بعد حتما این لباسهای کوچولو موچولو و ناموسی رو حتما بذارم توی کیف.حالا شلوار و بلوز اگه دست آدم باشه مهم نیست ولی این لباسهای ناموسی خیلی ضایعن اگه یه آدم غریبه ببینتشون!
بعدش داشتم فکر می کردم خوب شد دیدمش و برداشتمش.اگه نمیدیم و میرفتم، هر کسی بعد از من میومد توی راهرو میدید یک فقره س و ت ی ن افتاده توی راهرو و اون وقت مجبور بودن توی تابلو اعلانات بزنن:یک فقره س و ت ی ن پیدا شده.از صاحب آن خواشمندیم جهت دریافت آن، پس از چک کردن سایز(به جای دادن نشانی)، به سرایداری مراجعه نماید!!!
پ.ن: آخر هفته خوبی داشته باشین و خوش بگذره حسابی.فقط مواظب باشین نچایین عزیزانم!

Labels:

4 Comments:
Anonymous morenna said...
میبینم که هر بار که از پله ها به سمت پارکینگ میری یه سوتی ای میدی.دفعه ی قبلم یه سوتی دیگه داده بودی:)))) حواستو جمع کن تا سه نشه بازی نشه ;)

Anonymous Anonymous said...
roozi joon age ta khare omretam esfenaj bokhoori roozi 1000 kg ahane badanet tamin nemishe,ghors bekhor zemne inke kenaresh jegar goosfand va peste kheili aliyan,sabzijat ahneshoon onghadr nist ke tamin konandeye ahane morede niyazet bashan

Anonymous بهار said...
یعنی ترکیدم از خنده از تصورش رزی ...

Anonymous سمن said...
واااای رزی جان سوتی دادی در حد بوندس لیگا:))