رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, April 4, 2012
Aries-6
امروز توی شرکت داشتم دنبال یه مدرکی می گشتم که به یه مدرکی برخوردم که مربوط به سال هشتاد و پنج بود.دیدن اون مدرک همانا و یاد خاطرات اون موقع افتادن همانا.بعدش یاد یکی از همکارهام افتادم که اون موقع شرکت ما بود و الان دیگه نیست.انقدر یادش افتادم و یاد اون دوران هیجان زده م کرد که به اون یکی همکارم هم گفتم و با اون هم کلی یاد اون موقع ها کردیم که دفتر شرکت هنوز قلهک بود و واااااااااای یاد اون دوران و خلاصه تصمیم گرفتیم بهش زنگ بزنیم که من هر چی موبایلم رو گشتم شماره ش رو پیدا نکردم که البته خیلی عجیب بود.چون من با کسانی که مشکل داشته باشم هم شماره شون رو پاک نمیکنم چه برسه به کسانی که مشکلی باهاشون ندارم.خلاصه دست به دامن خانوم منشی شدیم و اون شماره ش رو داشت.به آقای همکار سابق زنگ زدیم و بدون معرفی کردن خودمون دونه دونه سلام و احوالپرسی کردیم و سال نو رو تبریک گفتیم و گوشی رو میدادیم به نفر بعدی! اون هم از اونجایی که وقتی ما منتقل شدیم دفتر مرکزی شرکت، دیگه همکارمون نبود، شماره اینجا رو هم نداشت و نفهمید ما کی هستیم. خلاصه نفر آخر که گوشی رو گرفت بهش گفت ما کی هستیم و حالا دوباره دونه دونه گوشی رو گرفتیم و باهاش حرف زدیم.خیلی حس خوبی بود.از من پرسید از دوستت چه خبر؟منم گفتم کی رو می گی؟گفت همون آقاهه که مهربون بود و میومد دم شرکت و برات چیز میز می آورد و مریض بودی شلغم و لیمو می آورد و تا اگه تا دیروقت شرکت بودی برات شکلات و کادو و گل...می آورد.(آقای همکار سسل رو میشناخت همونجوری که همه همکارهای من و آقای رییس هم سسل رو میشناختن و البته به همراه این همکارم و چند تا همکار دیگه با سسل بیرون و مهونی هم رفته بودیم)گفتم آهاااان سسل رو می گی؟تموم شد.بعدش سریع گفتم تو چی؟ازدواج نکردی؟گفت نه ازدواج نکردم.چرا تموم شد؟تو تمومش کردی نه؟گفتم فرقی نداره دیگه، مهم اینه تموم شده و رفت پی کارش.گت خیلی فرق می کنه.من مطمئنم تو بهم زدی.پسر خوبی بود.همیشه این دخترها گند میزنن به رابطه و ...گفتم بیخیال بابا، تموم شده رفته.خودت چه می کنی؟گفت تموم نشده.اگه تموم شده بود موقع گفتنش صدات تغییر نمی کرد.پسر خوبی بود هاااا.گفتم خوبی از خودتونه...خلاصه بیخیال شد.گفت اگه دیدیش سلام برسون بهش.
بعدش هم با آقای رییس گوگولی صحبت کرد و قرار شد یه روز از صبح  بیاد شرکت تا ببینیم همدیگه رو.گفت منم خیلی یادتون می افتم و یاد اون روزها و روزهای خوشی که داشتیم اونجا...
به ماها گفت شماها هنوز اونجایین؟منم بهش گفتم ما دیگه شدیم جزئی از دیوارها و آجرهای شرکت...
خلاصه زنگ زدن به این همکار همانا و یاد خاطرات گذشته افتادن همانا.منظورم خاطرات سسل نیست ها، منظورم خاطرات گذشته کاری و اون دفتر کار بود.انقدر با همکارهام حرف زدیم و مرور خاطرات کردیم که نگووو.بعد من زودتر از شرکت اومدم بیرون که برم دکتر، اون وقت همکارهام هی اس ام اس میدادن که یادته فلان روز فلان شد و...خلاصه مرور دلپذیری بود.
حالا پس فردا توی مهمونی فکر کنم سسل رو ببینم، حتمااا سلام مخصوص این همکارم رو بهش میرسونم!!!
پ.ن:یکی از دوستهام امروز بیست تا فیلم برام آورد.من چقدر خوشبختم.پروژه هم که ندارم که تا آخر فروردین بخوام تحویل بدم...لای لای لای...

Labels: