رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, May 16, 2012
Taurus-4
از چند هفته قبل قرار بود بریم با دوستان شمال که هی کنسل میشد.جاهای دیگه ای هم میخواستیم بریم که اون هم کنسل شد.برای این آخر هفته برنامه شمال بود که باز کنسل شد.امشب یه عروسی خانوادی دعوتیم.داماد همبازی دوران کودکی من بود.رفتم آرایشگاه و موهام رو درست کردم.اومدم خونه و لاک ناخنم رو پاک کردم که دوباره لاک بزنم که اس ام اس اومد امشب ساعت هفت داریم میریم شمال.یعنی فکر کن من چه حالی بهم دست داد.همین امروز صبح داشتم به یه دوستی می گفتم چقدر دلم شمال میخواد.کلا من خیلی شمال رو دوست دارم.بعد از دیدن اون اس ام اس میخواستم خودم و بقیه رو خفه کنم.با دوستان که حرف زدم اونها هم میخواستن من رو خفه کنن که باز دارم مسافرت رو کنسل میکنم.بعد من گفتم فردا صبح خودم میام.بعد رگ گردن ها زد بیرون که یه دختر تنها تو جاده رانندگی کنه؟وامصیبتا!!!خلاصه با رای زنی های بسیار یه پطروس فداکاری پیدا شد که حاضر شد به خاطر من فردا صبح بره شمال و امشب نره.بدین ترتیب من هم شمال رفتنی شدم.از همینجا مراتب قدرانی خودم رو نسبت به پطروس فداکار اعلام می کنم.حالا اینکه شنبه و یکشنبه رو هنوز مرخصی نگرفتم هم بماند.رییس گوگولی جان خودت به بزرگواری خودت ببخش دیگه!
بعد الان وسایلم رو جمع و جور کردم که تا شب اومدم خونه راه بیوفتیم و بریم.چون احتمالا دم صبح میایم خونه و بعدش پطروس جان میاد دنبال من و باید راه بیوفتم و برم.نگین این چه ندید بدیده که داره یه شمال میره و انقدر ذوق می کنه.آخه من کلا شمال رو خیلی خیلی دوست دارم و این جمعی که میخوام باهاشون برم هم عزیزترین دوستهام هستن که خیلی دوسشون دارم.
خلاصه که ما داریم میاییم دریا، جنگل، کوه، لواشک، رب آلوچه، رستوران خاور خانوم، پیاده روی های صبحگاهی  و عصرگاهی و همه وقت گاهی من یکی از دوستهام که لج همه رو درمیاره، ماست محلی، دوغ، کباب ترش، باقالاقاتوق، میرزا قاسمی، بازار محلی و خنزرپنزر فروشی، بوی خوش دریا، دامن گل گلی، صندل، یوووووهههووو...
الهی به دل خوش...