جاتون خالی عجب هوایی بود.من که کلی لذت بردم.پیاده روی ملسی بود و بسی چسبید!
امیدوارم تعطیلات تا اینجا بهتون خوش گذشته باشه و لذت کافی ازش برده باشین.
روز دوم بود که با باباجان رفتیم دیدن همه اقوام که خونه عموم جمع شده بودن.کلی خوش گذشت.بعدش داشتیم میرفتیم منزل عمه جان که به علت بیماری نتونسته بود بیاد خونه عموجان.طفلی عمه م سرطان سینه و حنجره گرفته.لگنش هم شکسته چند وقته پیش و به علت پوکی استخوان الان مشکل داره.طفلی از جاش نمیتونه بلند بشه و پوشکش می کنن.صداش هم در نمیاد.خلاصه که خیلی حالش بده.امیدوارم که ...
منزل عمه جان بودیم که توسط یکی از دوستان دعوت شدم به شب نشینی در منزلشون.تا برسم خونه و لباسم رو عوض کنم و برم خونه دوست جان(که از دوستان مشترک هستن)ساعت شد نه و نیم.اونجا هم نشستیم و گرم صحبت شدیم و نفهمیدیم چی شد که قرار شد بریم طالقان باغ یکی از دوستان.خلاصه شبانه راه افتادیم و رفتیم و جاتون خالی سه روز خوردیم و خوابیدیم و زندگی کردیم.البته پیاده روی هم کردیم و کوهنوردی هم کردیم که خیلی بامزه بود.پشت یه کوهی یه آبشار بود که خیلی هوای خوبی داشت.فقط حیف که من از ارتفاع خیلی میترسم و جون همه رو به لب رسوندم تا رفتم و اومدم و البته سسل بیچاره هم خودش رو می کشید بالا و هم من رو!به من که خیلی خوش گذشت.یعنی فقط تن پروی بود و بخور و بخواب!یه کرسی بود و هوای سرد و یه عالمه آدم.هرکی زوری خودش رو یه گوشه کرسی میچپوند که کلی همین کرکر خنده بود.بعدش هم که برگشتیم باباجان تشریف بردن مسافرت و هرچی بانو و نهال از خونه خالی استفاده نکردن، من جای همشون استفاده کردم و لذت بردم دوستان.این چه وضعشه آخه؟خودتون کار خودتون رو انجام بدین تا من مجبور نباشم جور شما رو بکشم دوستان.(نهال جان و بانو جان با شما هستم هااا!!!)
تازه پریروز صبح یادم افتاد که به به من دانشجو هستم و کلی کار برای عید دارم.جزوه هام رو که باز کردم دیدم هنوز چهارتا از کتابهام رو نخریدم.خلاصه رفتم انقلاب و دوتا از کتابها رو خریدم و البته هنوز هیچ کاری نکردم.هر روز صبح هم که بیدار میشم یادم می افته که یه کار دیگه هم باید انجام بدم که هنوز انجام ندادم.خلاصه عید تموم شد و من موندم و کلی پیک شادی انجام نداده!!!
تا اینجا رو دیروز بعد از اینکه از پیاده روی برگشتم نوشتم.از اینجا به بعد رو الان که غروب دوشنبه نهم فروردین ماهه دارم مینویسم.
دیروز بعد از پیاده روی اومدم و ولو شدم و تا به خودم بجنبم عصر شد که قرار شد برم سینما با دوستان.بماند که بعدش هم یه جنگ جهانی سوم در گرفت و ...بین کی و کی؟خوب معلومه دیگه...بین من و سسل.خیلی اوضاع بدی بود.یه سوتفاهم پیش اومده بود که تقصیر من بود.منم هیچ جوری نمیتونستم منظور خودم رو بفهمونم و اون هم میگفت حرفت مهم نیست، عملت مهمه و ...خلاصه بین دعوا که نقل و نبات پخش نمی کنن...ولی ترکشهای بدی داشت.دیشب دلم براش کباب شد...خیلی مظلوم شده بود.کلی از خودم بدم اومد که چرا باید کاری کنم که این آدم به همچین حال و روزی بیوفته...البته فکر نمی کنم جریان حل شده باشه و فقط مشمول مرور زمان شد که یه ذره اوضاع آرومتر شد.نمیدونم چرا هرچی زور میزدم نمیتونستم حرفم رو بهش بگم.یعنی در قالب کلمات نمیتونستم چیزی بگم.وگرنه میدونم که توی دلش الان چه حالیه.کما اینکه خودم هم دست کمی از اون ندارم.هرچند ظاهرا جفتمون آرومیم.و میدونم که همه این مشکلات از کجا سرچشمه میگیره ولی خوب فعلا کاری از دستم برنمیاد...بماند...خدا عاقبت ما دوتا رو به خیر کنه واقعا با این کارهامون و لج بازیهامون.مثلا دیگه بچه نیستیم ولی از هر بچه ای بچه تریم...
قصد کردم این چند روز باقی مونده رو به درسهام برسم که گویا نمیشه بازم.دیشب برای چهارشنبه خونه یکی از دوستان مشترک دعوت شدیم که میدونم رفتن همانا و ماندگار شدن همانا.جمعه هم که سیزده به دره و فرداش هم دوباره روز از نو و روزی از نو...
حالا قصد کردم حداقل امشب جایی نرم و یه ذره به کارهام برسم تا شاید یه ذره دلم آروم بگیره.البته اگه این سریال دایی جان ناپلئون بذاره.هوار بار دیدمش ولی بازم کشیده میشم به سمتش...
روی هم رفته تعطیلات عید امسال برای من خوب بود و خوش گذشت و بسی دلپذیر بود.امیدوارم که برای همه همینجور بوده باشه و تا آخر سال هم همینجور باشه.به قول سسل، سالی که تعطیلاتش پر از عیش و نوش باشه تا آخرش اوضاع همینه...
جوابدونی:
-بانو جان در مورد تعداد خواننده های ریدری پرسیده بودی.راستش منظورت رو دقیق نفهمیدم.اگه توی گوگل ریدر، همونجایی که Add a subscription هستش و فید یک وبلاگ رو وارد می کنی، اگه اسم وبلاگ خودت رو به فارسی وارد کنی(یعنی به جای آدری فید یه وبلاگ بنویسی مثلا رزسفید) تعدا خواننده هایی که اون پستت رو خوندن یا لینک دادن بهش معلوم میشه.این تنها اطلاعاتیه که در این زمینه من دارم.ببخشید که جوابت طول کشید.عیدت هم خیلی مبارکه و ممنون که لحظه سال تحویل یادم بودی.امیدوارم سال خوبی داشته باشی.
در مورد استفاده از اپی لیدی هم باید بگم، اپی لیدی من مال چهار ساله پیشه و دیگه قدیمی محسوب میشه.مارکش بروانه.من که ازش راضیم.ایرادی که اپی لیدی داره به نظر من اینه که باید وقت زیادی رو برای استفاده ازش صرف کنی.هرچند من کم مو هستم و خیلی مو ندارم ولی گاهی واقعا حوصله و زمان استفاده ازش رو ندارم.یه مشکل دیگه ای که در موردش وجود داره اینه که موها رو گاهی زیر پوستی می کنه.البته من خودم با این مشکل رو به رو نشدم ولی از دوستان شنیدم که اینجوری می کنه.روی هم رفته اگه زمان استفاده ازش رو داشته باشی دستگاه به درد بخوریه.ببخشید که اطلاعاتم قدیمیه و به روز نیست.
-نسترن عزیزم خوبی؟عیدت خیلی مبارکه.امیدوارم حال و احوالاتت خوب باشه و سال خوبی داشته باشی دوستم.من نمیدونم چرا هنوز نمیتونم وارد جیمیلم بشم.اگه اوضاع همینجوری باشه فکر کنم کم کم باید دنبال راه دیگه ای برای ارتباط بیوفتیم.امیدوارم خوب و خوش باشی.مواظب خودت باش دوستم.
حالا میخوام چند تا عکس بذارم.
این عکس دریاچه ای هستش که توی طالقان رفته بودیم کنارش پیاده روی و خیلی آروم بود و بامزه بود.توش چند تا درخت هم روییده بود که خیلی بانمک بود.
اینم عکس یکی از جاهایی هستش که رفتیم پیاده روی توی طالقان.چه منظره قشنگی بود و چه هوایی.
من معمولا وقتی یه جایی میرم اصلا در قید و بند عکس گرفتن نیستم و سعی می کنم بیشتر از اونجا لذت ببرم.ولو اینکه دوستانی هستند که عکاسی حرفه ای می کنن و عکسها رو به ما میدن.پس در نتیجه من به خودم زحمت نمیدم.اما یکی از شبهایی که طالقان بودیم و نم بارون خیلی ریزی میومد و توی باغ آتش روشن کرده بودیم و نشسته بودیم دورش و داشتیم صفا می کردیم من چند موبایلم رو درآوردم و چند تا عکس از آتش گرفتم.فردا صبحش که داشتم عکسها رو نگاه می کردم با دیدن این عکس کلی شوکه شدم.به بقیه هم نشون دادم و کلی مسخره بازی درآوردن و داستان ساختن و ...حالا میذارم اینجا که شما هم ببینین.نمیدونم جریان چیه؟خطای دید و یا قوه تخیل آدمیزاد و یا اینکه این فقط یه دوده و اون صورتی که در سمت راست آتش دیده میشه فقط تخیل ما بود!!!
اینم منظره ای بود که من وقتی زیر کرسی دراز کشیده بودم و بالا رو نگاه می کردم، میدیدمش.
اینم هفت سین خونه ما.بماند که وقتی برگشتم دیدم باباجان نه به سبزه آب داده و نه به سنبل.در نتیجه رو به پژمردگی رفتن.تخم مرغهاش هم سفالی هستن و مربوط به هشت سال پیش هستن که برادرم ایران بود.و خلاصه اینها کار دست اون هستن.اون آبیه که روش نوشته شده NBA هم آرزوی اون سالهای داداشم بود که نوجوون بود و عشق بسکتبال و NBA هم کعبه آمال بسکتبالیش بود! اون سبزه که مال منه و امسال با روان نویس، آرزوهام رو به اختصار روش نوشتم!
اون تنگ آب هم بدون ماهی هستش.امسال ماهی نگرفتم.آخه می میرن و گناه دارن و تازه گویا ماهی اصلا رسم هفت سین نبوده و طی گذر زمان به هفت سین اضافه شده.بعدش هم دیدم دوست ندارم که اول سالی یه چیزی توی خونه مون بمیره.در نتیجه تنگ ماهی رو بدون ماهی گذاشتم و به نیت روشنایی توش رو آب ریختم و کفش رو هم سنگهایی رو که از شمال آورده بودم گذاشتم.
فعلا با اجازه!
پ.ن:من چرا همش گرسنمه؟!!!
Labels: هستم اگر میروم، گر نروم نیستم
Rosie jan, man tazegi ha ye weblog zadam ke hanooz kamel rah nayoftade. Vali adresesh ro behet midam ke betoonim dar tamas bashim. Emailayi ke vasat zadam ham dige shayad up to date nabashan ;) vali mizaram oonja vasat, khoobe?
Am I a creative girl or what? LOL
Happy new year again and let's hope this year will be our year! :) Hope is the key to life! xx
آخ آخ من يكي واقعا شرمنده ام كه از تنبلي و بي عرضگي بنده شما مشمول اضافه كار شدي ( چشمك ) .. ايشالا من و نهال جون هم از جمعيت باقاليها ( البته ببخشين نهال جان ، اينو درمورد خودم گفتما ) فاصله بگيريم باشد كه دوستان ديگر به زحمت نيفتند !!! .. خداييشم رزي جون كارخوب رو تو كردي
احتمالا اين بحث و جدل اخري هم برا چشم نخوردن و خالي نبودن عريضه بوده و ايشالا كه زودي سوتفاهمات رفع شه . واي واي امان ازين سوتفاهمات كه چها كه نميكنه !!! .. واقعا توي عيد درس نميشه خوند .. خيلي سخته .. اوهوم .
توجيه دوست بودن يانبودن نيست . ممنون براي توضيحت و شاد و موفق باشي عزيزكم