از دیروز خونه تکونی رو بالاخره شروع کردم.یه خانومه اومده بود کمک که منم پا به پاش کار کردم و البته هنوز کلی کار مونده.مامانم هم نیست و مسافرته.البته اگر بود هم عملا نمیتونست کمکی بکنه.طفلکی مامانم...هنوزم نفهمیدم چرا مامانم باید سکته بکنه و ...
صبح از شدت دست درد بیدار شدم.امروز میخوام همه کارها رو تموم کنم و فردا مال خودم باشه.میخوام برم و تجریش رو بگردم.دیروز دوستم بچه ش به دنیا اومد و چون کارگر اینجا بود نتونستم برم ببینمش.امروز حتما حتما میخوام برم ببینمش.
چهارشنبه سوری هم بدک نبود.آتیشهایی که برپا شده بودن، خیلی بلند و بزرگ بودن و من خیلی سعی کردم که با اون پوتینهای پاشنه بلند از روشون بپرم که نتونستم و در یک فرصت کمی که آتیش ها کم جون شده بودن و دوستان سرگرم تهیه هیزم برای راه اندازی مجدد آتش ها بودن، از روی آتش پریدم.
زدیم و رقصیدیم و دور آتیش هم مراسم سرخپوستی اجرا کردیم و هم مدل آمریکای لاتین که بازو در بازو میچرخن، چرخیدیم و رقصیدیم.ولی درتمام مدت من میدیدم که یه چیزی اون وسط کمه.من بودم، سسل بود و هوارتا آدم دیگه.ولی من بدجوری احساس تنهایی می کردم.
می دونین، دیگه باور کردم که بین من و سسل چیزی نیست و چیزی قرار هم نیست به وجود بیاد، حتی یک دوستی ساده!
راستش خسته شدم بسکه به این قضیه فکر کردم.هر کسی مسوول زندگی خودشه.هیچ چیز رو نمیشه زوری به کسی داد.
آره الان همدیگه رو می بینیم.هرجا من میرم و میفهمه که کجام سریع سر و کله ش پیدا میشه.این روزهایی که داره دنبال خونه می گرده که بخره، خیلی با هم رفتیم و خونه دیدیم.هر کسی ما رو می بینه به من میگه بسه رزی، فیلم بازی نکن.شما دوتا که با همین همش.ولی خودم میدونم که اینجوری نیست.یه چیزی کمه این وسط.هیچ تعهدی وجود نداره.توجهی وجود نداره.من این رو می بینم و با تمام وجودم لمسش می کنم.محبتی نیست.من این سسل رو نمی شناسم.اون سسلی که با من دوست بود و من خیلی دوسش داشتم(نمی گم عاشقشم چون در خودم هیچ کدوم از شرایط عاشقی رو نمی بینم!)دیگه وجود خارجی نداره.
چند روز پیش داشتم برای یکی از درسهای دانشگاهم برای بار دوم فیلم بنجامین باتن رو میدیدم تا خلاصه ش کنم و بنویسمش.یهو وسط فیلم به ذهنم رسید سسل هم مثل بنجامین باتن می مونه.بنجامین از پیری اومد به جوونی و نوجوونی و نوزادی.سسل هم از رفتارهای پخته و مردونه داره میاد سمت رفتارهای تین ایجرانه و خدا می دونه که تا کجا میخواد پیش بره.
البته اونم به من میگه تو هم خیلی عوض شدی.میدونم که خودم هم خیلی عوض شدم و ظاهرا در این تغییرات جایی برای با هم بودن ما وجود نداره.
میدونی خیلی دلم میسوزه.دلم خیلی تنگ میشه برای اون دوران.یه وقتهایی فکر که می کنم، باورم نمیشه من اون رابطه شیرین و خواستنی که البته بدون ایراد هم نبود، رو داشتم.
خیلی حرفها هست که دارم و روی دلم سنگینی می کنن ولی دلیلی برای بازگو کردنشون ندارم.گفتنشون فقط دردم رو بیشتر می کنه.همون دردی که دارم با تمام وجودم سعی می کنم فراموشش کنم.
همه اینها به کنار، سال هشتاد و هشت هم تموم شد.و چقدر زود تموم شد.باورم نمیشه.راستش برخلاف اون چیزی که فکر می کردم، سال خوبی نبود.نه توی زندگی شخصیم و نه توی زندگی اجتماعی.امیدوارم سال جدید سال خوبی برای همه مون باشه.خیلیها لحظه تحویل سال هشتاد و هشت، بودن که الان نیستن،یا زیر خاک هستن و یا پشت میله های زندان و یا معلوم نیست کجان؟!
برای همه اسیرهای خاک طلب آمرزش می کنم و برای همه اسیرهای دربند هم طلب آزادی و آرامش.
سال هشتاد و هشت هرچی که بود گذشت.امیدوارم سال جدید سرشار ازخوبیها باشه.راستش خسته شدم از این آرزوی تکراری که انجام نشدنیه و هرسال دلمون رو خوش می کنیم به سال بعد...
برای من تنها نقطه قوتی که امسال داشت، قبولی توی دانشگاه بود.و البته به یک نکته ایمان آوردم و این هستش که من دیگه حاضر نیستم وارد رابطه ای بشم که هرچند سراسر خوشی و عشق ممکنه باشه ولی حاضر نیستم دوباره خودم رو توی موقعیتی قرار بدم که تهش داغونم کنه.میدونم همه رابطه ها اینجوری نیستن.من توی رابطه با سسل هم علیرغم انتهای ناخوشش و اون همه دردی که کشیدم و حتی خودش هم نفهمید که من چه چیزهایی رو فهمیدم که لهم کرد، کلی چیز یاد گرفتم.ولی دیگه حاضر نیستم با خودم چنین کاری رو بکنم و خودم رو توی این ریسک قرار بدم که دوباره اون همه درد رو تجربه کنم.
البته الان آرومم.آروم که نه...بیتفاوتم.ولی اسمش هرچی که هست دارم سعی می کنم خوب باشم.این چیزهایی که این چند ماهه فهمیدم داغونم کرد.نمیدونم.شاید هم فقط تصورات منه.ولی هرچی که هست احساس بدی بهم داده.ولی سعی کنم توی زندگیم ترانه همه چی آرومه رو جاری کنم...
شاید به قول دوستم فقط این یه نظریه باشه که الان دارم و یه روزی ازش پشیمون بشم.شاید...ولی الان نظرم اینه...
خوب این چایی سرد شد و قرص مسکن هم اثر کرد و دست دردم بهتر شد.من برم به بقیه کارهای خونه تکونی برسم.مواظب خودتون باشین.
این پست آخرین پست سال هشتاد و هشت نیست و فردا آخرین پست امسال رو مینویسم و البته این وبلاگ در تعطیلات سال نو، دایر می باشد!
جوابدونی:
-نسترن عزیزم، من نمیتونم وارد جیمیلم بشم هنوز.خوبی؟!خوش میگذره؟!
-علی آقا من نمیتونم ایمیلم رو باز کنم.اون آهنگ رو تقریبا یک سال پیش از یه سایتی پول دادم و خریدمش.ممنون از لطفت.
-دوستی که راجع به کلاس خودشناسیم پرسیده بودی، توی عید یه پست درباره ش می نویسم.
Labels: هستم اگر میروم، گر نروم نیستم
اول از همه سال نو رو بهت تبريك مي گم هر چند كه هنوز نرسيده ... اين پستت خيلي حرف داشت كه دلم نيومد باز هم ساكت بگذرم ... اول اينكه چه تفاهمي چون منم امروز مي خوام كارهامو تموم كنم و فردا صبح برم تجريش گردي :دي بعد هم اينكه فكر كنم اين مسئله توي مردها شايع باشه .. آخه پويا هم اون اوايل خيلي خيلي رفتار مردانه و پخته اي داشت اما حالا رفتارهاش به قدري بچگانه و مسخره است كه گاهي خجالت مي كشم باهاش برم بيرون ... از اينكه باهاش برم خريد خجالت مي كشم بس كه مثل يه بچه دنبال من غر مي زنه و چرت و پرت مي گه ... عزيزم من يكي از مخالفان سرسخت جدا شدن تو از سسل خان بودم اما امروز بهت مي گم كه اگر واقعا شرايط همينه تصميم درستي رفتي ... من الان مي فهمم كه توي يك رابطه بايد دو طرف ذينفع باشن ... در مورد آرامش هم كه اميدوارم هميشه برات بمونه و هميشه نه دلت آروم باشه ... رزي عزيزم باور كن كه گاهي خيلي بهت غبطه مي خورم .. به اينكه تو داري خونه تون رو اداره مي كني و سر كار هم مي ري و دانشگاه و واقعا بهت تبريك مي گم كه اين همه مصمم و با اراده هستي .... ياز هم سال جديد رو بهت تبريك مي گم و از ته قلبم برات آرزو مي كنم كه سال جديد برات سراسر خوشي و شادكامي و آرامش باشه :*
ارزو می کنم 89 برای همه مون بهترین ها اتفاق بیفته و تو رزی عزیزم و اطرافیانت سالم و سلامت و شاد و سرحال باشید ، سال نو مبارک:*
تو پست قبل منم يك سئوال پرسيده بودم راجع به امار افراديگه تو ريدر يك وبي رو ميخونن ولي نميدونم يا نرسيده بهت يا فراموش كردي توضيح بدي شايدم جوابش خيلي ساده بوده بي خيالش شدي
Ey baba hanooz in Gmail loos bazi dar miyare?!! They should give it up already!! Ajaab!
I'm fine Rosie joon. Just being very tired and needing a holiday!
Starting monday I have 2 weeks off, so that's good. :)
Take care my friend xxx
سالی که هر روزش پر از سلامتی و شادابیه .
یک سبد آرزوی خوب براتون آرزومندم.
آرزومند آرزوهات : گـــــیــتی
http://0neandone.blogsky.com/