رزسفید
روزمره گیهای من
Sunday, May 30, 2010
Gemini-4
دیروز عجب روزی بود برای خودش!!!
تا عصر که شرکت بودم و همه چیز عادی بود.بعدش که اومدم بیام سمت خونه هوا حسااابی ریخت به هم و گرد و خاک شد.منم هی سرفه و هی عطسه و هی خارش گلو و ...نزدیک خونه که رسیدم بابام زنگ زد که دندونم درد می کنه و رفتم دکتر و ...خلاصه معلوم شد بدونه ماشینه.منم که مهربون و دلرحم!رفتم دنبالش و اومدیم به سمت خونه.نزدیک خونه قرار شد بریم خرید خونه.خلاصه رفتیم و کلی چیز میز خریدیم.سوار ماشین شدیم.هر چی استارت زدم ماشین جان روشن نشد!هی استارت، هی دنده یک، هی خلاص، هی هول...فایده نداشت که نداشت.هوا هم پر از گرد و خاک!خریدها رو درآوردیم و با ددی جان دربست گرفتیم و اومدیم خونه.دست و صورتم رو شستم و گفتم برم دوش بگیرم که برق رفت!یه ذره نشستم و شمع روشن کردم و ...صدای ژنراتور میومد.سرم داشت میرفت.اگه پنجره رو می بستم گرمم میشد و اگه باز بود صدای ژنراتور که من صدا رو به جون خریدم.دیدم برق نیومد، گفتم میرم دوش میگیرم با نور شمع.رفتم توی حموم دیدم ای داد بیداد آب قطع شده(هر کی ندونه فکر می کنه اینجا عجب ده کوره ای که همه چیزش با هم قطع میشه)اومدم پای لپ تاپ و یه ذره توی اینترنت برای تحقیقم سرچ کردم که شارژ لپ تاپم تموم شد و خاموش شد!!!
بابام اومد و سوییچ ماشین رو گرفت و رفت تا یه فکری به حالش بکنه.ده دقیقه بعد اومد شاد و خندان که بللله ماشین روشن شد!!!فکر کن!!!
منم کاری از دستم بر نمیومد و دراز کشیدم و خوابم برد.با صدای زنگ موبایلم از جا پریدم.یعنی واقعا از جا پریدم.چون چشم باز کردم وسط اتاقم بودم!
با منگی تمام موبایلم رو جواب دادم که سسل بود!حالا هی اون میگه خواب بودی و من میگم نه!!!(نمیدونم چرا دروغ گفتم)اونم هی میگه راست میگی؟صدات مثل وقتیه که از خواب بیدار شدی.انقدر گیج بودم که نمیتونستم روی کلماتم تمرکز کنم.بهش میگم بیدار بودم.یعنی راستش خواب بودم ولی بیدار شدم.میگه با تماس من؟میگم نه.قبل از تو از توی کوچه صدا میومد، بیدارم کرد!(الکی)این همسایه ها مهمونهاشون داشتن میرفتن سر و صدا کردن و من بیدار شدم!(نمیدونم چه اصراری داشتم بگم بیدار بود و تازه این دروغها رو با اون همه منگی از کجام درآوردم!!!)بعدش هم سکوت کردم.گفت دارم میرم...(یه شهری)چیزی از اونجا میخوای برات بیارم.حالا هی من میگم نه.اون هی میگه بگو.تو اون منگی داشتم فکر می کردم سوغات اون شهر چیه.انقدر منگ بودم که با اینکه اون قدر اون شهر تابلو هستش و تازه قبلا هم اونجا رفته و از اونجا برام سوغاتی آورده بود، بازم یادم نمیومد سوغاتیش چیه؟!
بعد از تماس (که دیگه هیچی ازش یادم نیست) دوباره گرفتم خوابیدم و این بار از گرما بیدار شدم!برق اومده بود.کولر رو روشن کردم و خوابیدم!
صبح اومدم برم دانشگاه که یهو فرمون رو به سمت شرکت کج کردم و نرفتم دانشگاه و اومدم شرکت!
دیروز از حسابم صورتحساب گرفته بودم و یه مبلغی کم شده بود.رفتم بانک و خلاصه معلوم شد به عنوان قسط وامی که شونصد سال پیش گرفته بودم از حسابم کسر کردن.حالا منم مدارک بردم که بابا جون من تمام قسطهام رو به موقع دادم و موعد قسط این ماهم هم هنوز نیومده.شما چرا از حسابم کسر کردین؟
عین یاسین تو گوش خر خوندن بود(صد رحمت به خر)پولم رو پس ندادن و گفتم به عنوان قسط این ماهت بر میداریم.منم بانک رو گذاشتم روی سرم و چشمم رو بستم و دهنم رو باز کردم و هرچی میخواستم گفتم.آخرش هم آبدارچی طبقه پایین شرکت که اومده بود بانک من رو کشید بیرون و برد سمت شرکت!
مساله اون پول نبوده.چون من امروز نه، بالاخره ده روز دیگه این پول رو میریختم به حسابشون برای قسط.ولی اینکه سر خود و ده روز زودتر بدون اینکه تاخیری توی دادن قسطهام داشته باشم، از حسابم برداشت کردن خیلی برام زور داشت و خوشحالم که حداقل حرفم رو زدم.به رییس شعبه هم گفتم من دیگه پول نمیذارم توی حسابم باشه.چون شما خوشتون میاد و هی برداشت می کنین.از این به بعد حقوقم رو که ریختن به این حساب(بانک صادرات، این حساب مال حقوقمه و باید مال همین بانک باشه.چون حساب شرکت که باهاش حقوق ها رو میدن مال همین بانکه)بلافاصله منتقلش میکنم به یه حساب دیگه از یه بانک دیگه.چون شما جنبه پول تو حساب بودن ندارین.بهش گفتم سر خود زودتر از موعد پول برداشت کردین، اون وقت یه ماه که قسط من به جمعه افتاده بود و فرداش پرداخت کردم بهم جریمه خورد.دیرکرد جریمه داره، زودکرد جایزه خوش حسابی نداره و ...
خلاصه که دیروز و امروز روزی بودن برای خودشون!!!
پ.ن:سیمین جان من اگه گفتم فیس بوک امنیت نداره منظورم از این لحاظ بود که همه میتونن پیدات کنن و هرچه قدر تنظیمات پروفایلت رو محدود کنی، بازم میشه پیدات کرد.من کلا از کامیونیتی های مجازی خوشم نمیاد.یه جورایی بیزارم ازشون.دلیلش رو هم میدونم و کاملا میدونم از کجا میاد.من هیچ کاری برای امنیت پروفایل فیس بوکم نکردم.خیلی خیلی خیلی کم اونجا سر میزنم.عکسم هم عکس خودم نیست.همین!

Labels:

6 Comments:
Blogger cmin said...
رزی جون مرسی عزیزم ببخشیدددد :">

Blogger Unknown said...
ای بابا رزی جان تو این مملکت چیش حساب و کتاب داره که بانک صادراتش داشته باشه! مملکت گل وبلبله! ولی من که خودم سعی می کنم دیگه در برابر همه چیز دیگه عین سیب زمینی برخورد کنم و بگم همه چییییییییییی آروووووووووووومه ، من چقد خوشباااااااالم!!

Anonymous کندوی عسل said...
عجب روز درهم برهمی بوده !

Anonymous مهرناز said...
سلام رزی... آخ که از دست این بانک ها...

Anonymous mercury said...
merci az tabrik :*

Blogger somico said...
رزی جون از این بانک ها نگو که دلم خونه!