رزسفید
روزمره گیهای من
Thursday, May 6, 2010
Taurus-7
-در مورد بلایی که پست قبل سر کیفم اومد باید بگم وقتی کیفم خشک شد نه دیگه بوی پیاز داغ میداد و نه خود کیف از فرم افتاده بود و بیریخت شده بود.همه چیز خوب و نرمال بود.الان هم کیفم تر و تمیز و تپل مپل، روی میزه!
-در مورد وسایل اتاقم و اینکه به غیر از کتابخونه همه چیز رو انداختم بیرون و الان چه جوری در اون اتاق زندگانی می کنم هم باید بگم که یه تخته بود که مال زیر یه تختی بود(یادم نیست تخت کی بود.فقط میدونم که توی انباری بود) و پایه های فلزی داشت.اون رو آوردم و تشکم رو انداختم روش و ملافه های جدید هم کشیدم روی تشک و بالش و لحاف و این شد تخت خوابم.هم ساده س و هم جمع و جور.دقیقا چیزی که میخواستم و هیچ جا نتونستم یه تخت ساده پیدا کنم!
دو تا عسلی داشتیم که هر کدوم سه تا کشو دارن.رفتم و یه آیینه قدی سفارش دادم.آیینه رو زدم به دیوار و یه عسلی گذاشتم سمت راستش و یه عسلی هم سمت چپش.حالا من شش تا کشو دارم برای جا دادن لاکها و لوازم آرایش و جینگول آلات و زلمزیمبوهام و گل سرهام و ...خرت پرتهای چیتان فیتانم!اینم شد میز آرایشم.تازه آیینه ش هم قدیه و راحت میشه خودم رو توش ببینم و لازم نیست مثل قبل برم توی آییته قدی توی هال خودم رو ببینم.فقط باید کشوها رو رنگ کنم و مرتبشون کنم که خوب الان به خاطر امتحان و درس، فرصتش نیست و میره تا بعد از امتحانات!
کتابهای کتابخونه م رو هم تعداد زیادیشون رو منتقل کردم به کتابخونه اتاق مامان اینها و کتابهای جدید و درسیم رو جایگزین کردم.حالا اینجوری هم کتابهام رو از دست ندادم و هم کتابخونه م برای کتابهای جدیدم جا داره!
دکورم رو هم رد کردم و رفت و سایلش رو توی کمد جا دادم.البته کلی خرت و پرت هم از توی کمدم ریختم بیرون.اینجوری هم کمدم سبک تره و هم وسالی زیادی توی چشم نیست که چشم رو خسته کنه!
مبل تکی اتاقم رو هم دادم رفت و الان دیگه مبل توی اتاقم نیست.البته بودنش هم به درد نمیخورد و فقط نقش جالباسی رو ایفا می کرد.
کف پوش و پرده رو هم قراره عوض کنم ولی باشه دیگه بعد از امتحاناتم و توی تابستون.
تازه قراره دیوار اتاقم رو هم خودم رنگ کنم!
فقط توی رودروایسی تردمیلم موندم که ردش نکردم بره که شاید یه روزی یه تکونی به خودم بدم!
کلا من به این قضیه معروفم که همه چیز رو ادیت می کنم.مثلا یه تاپ ساده میگیرم و روش رو یا پولک میدوزم و یا با رنگ پارچه طراحی می کنم.در مورد کفشهام و شالهام هم همینطور.حالا این دایره گسترده تر شده و به تیر و تخته هم رسیده!
-چند وقته هم خیلی وقت کم میارم و هم خیلی خسته و بیحوصله هستم.همه ش دلم میخواد بخوابم.حوصله مهمونی هم ندارم.اصلا یه جور عجیبی شدم.قبلا تا اسم مهمونی میومد کلی ذوق می کردم.با دوستام هم قبلا خیلی زیاد هی مهمونی میرفتیم و مهمونی میگرفتیم.ولی الان...مثلا هم امشب یه مهمونی دعوتم و هم فردا شب.اصلا حال و حوصله رفتن ندارم.صاحب مهمونی امشب از هفته پیش هی اس ام اس زد که حتما بیاد.دیشب هم دوباره زنگ زد.یه جورایی تو رودروایسی موندم.حوصله رفتن ندارم.کلی درس دارم.فردا شب هم همینطور.از خود صاحبخونه خیلی خوشم نمیاد ولی خوب دوستانی که اونجا هستن رو کلی دوست دارم و میخوام به هوای دیدن اونها حتما برم.شنبه رو هم مرخصی گرفتم که برای امتحان یکشنبه مثلا درس بخونم.ولی با این مهمونی رفتن نمیشه!
حالا تصمیم گرفتم هر دوتا مهمونی رو برم ولی دیر برم.مثلا مهمونی امشب رو نه و نیم ده برم و مهمونی فردا چون عزیزترن رو هشت و نیم نه برم.
-امروز رو اومدم سرکار تا مثلا بشینم درس بخونم ولی این باد کولر همچین خمارم کرده که نگووو...امتحان هفته پیش که به خیر گذشت.این دو تا هم به خیر بگذره کلی خوب میشه!
-دیروز به صورت ناخودآگاه زنگ زدم به موبایل دایی کوچیکه که خاموش بود.زنگ زدم خونه ش که کسی جواب نداد.بعدش زنگ زدم به خاله جان که شما میدونین دایی کجاست؟هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده!!!خاله جان سکوت کرد و بعدش گفت رزی...از مکث خاله جان تازه یادم افتاد که دیگه دایی نیست...دایی پَررر...
-موهام رو بالاخره رنگ کردم.چه رنگی؟تنباکویی!!!حالا دیگه وقتی موهام کج میریزه توی صورتم، انبوه تارهای سفید توی ذوق نمیزنه!
-کی بود ازم پرسیده بود رستوران گیاهی آناندا رو دوست ندارم؟چرا اون رو هم دوست دارم و همیشه خریدم رو از سوپرمارکت اونجا می کنم که خوراکی های گیاهی داره.سوسیس و کالباس گیاهی رو هم از اونجا میخرم.ولی به علت اینکه خانه هنرمندان نزدیک محل کارمه، اونجا بیشتر میرم!
-کسی از ماریلا خبر نداره؟ماریلا اگه اینجا رو خوندی یه خبری از خودت بده دخترجان...
-تعطیلات خوش بگذره.مواظب خودتون باشین.

Labels:

5 Comments:
Anonymous شکلات تلخ said...
اگه از ماریلا خبری داشتی بهم بگو حتما مرسی

خوب شد شفاف سازی کردی:D
هنوز پرده اتاقت سبزه؟
چه تحول خوب وؤامش بخشی.وقتی زیادی وسایل غیرضروری انباشته میشه رو دوش آدم سنگینی میکنه.منم هرچند وقت یه بار از این کارا میکنم اما نه به این شدت;)

Anonymous پریسا said...
چقدر نوشته هات دوست داشتنی ونازه....سالهاست میخونمت از اون زمان پاستیل خوردن کیلویی ات تا الان وبعدها هم.مواظب خودت باش

Anonymous نازی said...
منم از عید تا حالا میخوام اینکارو بکنم ولی حسشو نداشتم اینجا رو که خوندم انگیزم قوی شد منم فردا همه وسایل اتاقم را میریزم بیرون فقط به نظرت اگه کتابامو بذارم تو کارتن بذارم گوشه اتاقم خیلی بیریخت میشه؟

Blogger ماريلا said...
سلام
احساس خوبی است که بدانی یک نفر یک جای این دنیا به تو فکر می کند اما نه وقتی که خودت هم حالت از فکر کردن به خودت به هم می خورد ... رزی عزیزم من خوبم ... خوب البته از این نظر که خیلی فکر نمی کنم و خودم را غرق کرده ام در کارم ... همیشه از ریدر می خونمت و امیدوارم که همیشه خوش باشی ... ممنون که به فکرم بودی

Anonymous Nastaran_NL said...
Wow girl! Extreme make over in your room?? Niceee! :)))

Have fun my friend and good luck with your exams. You can do it! Yes you can! ;)

Muwaaa xxx