تمام مطالبی که توی این پست نوشته شده، عقاید شخصی خودمه که بر اساس اتفاقهای زندگی خودم تفسیرشون کردم و به نتیجه رسیدم.این مال زندگی منه و هیچ کس اجباری در پذیرشش نداره.اینا فقط نظریاته خودمه درباره زندگی خودم!
چند وقته خیلی فکر می کنم.یعنی واقعا فکر می کنم و مثل خیلی وقتها غرق در خاطرات و فکرهای مزخرف و بیهوده نمیشم.یکی از مواردی که خیلی بهش فکر می کنم اینه که هر چیزی که توی زندگی اتفاق میوفته حتما باید یه پیامی داشته باشه که اتفاق میوفته.خیلی فکر کردم و اتفاقاتی که توی زندگیم افتادن و برام پررنگ هستن رو بررسی کردم.از این که تا برادرم به دنیا اومد مامانم مریض شد و رفت بیمارستان و من پنج ساله از همون موقع مواظب برادرم بودم بگیر و برو تااتفاقی که توی رابطه من و سسل افتاد و اون رابطه خوب با اون مدل بودنش تموم شد و بیشتر از همه به سکته کردن مامانم!و این اواخر هم به اون جریانی که بانک از حسابم پول برداشت کرده بود و جریان اینکه ماشینم رو بردن پارکینگ.
خیلی فکر کردم که چرا یه سری اتفاقات پشت سرهم میوفتن.اونم درست موقعی که اصلا اوضاعت مناسب نیست.مثلا الان که من چند ماهه حقوق نگرفتم و از جیب خوردم، همش داره برام اتفاقهایی میوفته که بار مالی داره.
خیلی نکات رو فهمیدم درباره خودم و زندگیم و اینکه چرا بعضی اتفاقها توی زندگیم افتادن.میدونین وقتی یه چیزی رو باید بفهمی و درکش کنی، مادامی که نفهمی اتفاقهای مختلفی می افتن که باعث بشن تو اون نکته رو بفهمی.یا وقتی قرار باشه یه کاری رو انجام بدی، انقدر اتفاقهای مختلف می افتن تا تو اون کار رو انجام بدی.پس بهتره حواسمون رو جمع کنیم و زود نکته رو بگیریم تا مجبور نشیم برای یاد گرفتنش هی تاوان پس بدیم.به زبون ساده تر، انجامش بده قبل از اینکه مجبورت کنن انجامش بدی!
یه سری چیزها هست که می تونه نشونه باشه.توی زندگی من خیلی اتفاق افتاده.و متاسفانه خیلی وقتها نشونه ها رو جدی نگرفتم و البته تاوان بدی هم براشون پس دادم.مثلا روزی که ماشینم رو با جرثقیل بردن پارکینگ، من صبح که بیدار شدم اولین چیزی که به ذهنم رسید خلافی ماشینم بود، بدون هیچ پیش زمینه قبلی.اون روز صبح با خودم گفتم برم و خلافی بگیرم و ببینم چقدر اومده.بعدش که داشتم میومدم شرکت، توی راه، پشت چراغ قرمز، یه جرثقیل جلوم بود که یه ماشین رو بکسول کرده بود.به ماشینه نگاه کردم و دیدم سالمه.با خودم گفتم احتمالا دارن میبرنش پارکینگ.بعد با خودم گفتم یعنی اینایی که ماشینشون رو می برن پارکینگ، وقتی میان و میبینن ماشین نیست، چه جوری می فهمن ماشین رو دزد نبرده و منتقلش کردن به پارکینگ.بعد چه حالی بهشون دست میده وقتی ماشین نیست؟!
اون روز همه اینها از ذهنم دائم می گذشت و عصر...وقتی اومدم دیدم ماشینم نیست.هم اون حال رو تجربه کردم و هم دیدم چه چه جوری میشه فهمید ماشین کجاست.همون روز هم خلافیم رو گرفتم و ...
این فکرهایی که از صبح توی ذهنم بودن، می تونستن یه نشونه و هشدار باشن که من جدیشون نگرفتم و رفتم ماشینم رو جایی که همیشه پارک میکردم پارک نکردم و برای اولین بار ماشینم رو یه جایی پارک کردم که با جرثقیل ببرنش!!!
بارها همچین اتفاقاتی افتاده تا یه ذره یاد گرفتم چیکار باید بکنم.البته هنوز خیلی جا داره.ولی فهمیدم که زندگی پر از هشدار و نشانه است.هی میخواد یه چیزی یادت بده و تا یاد نگیری ولت نمی کنه.این رو مطمئنم.
یه چیز دیگه رو هم فهمیدم.وقتی یه چیزی توی زندگی نیست و هرچی زور میزنی و بهش نمیرسی، باید ببینی کجای زندگی اون رو دریغ کردی.حتما یه جایی دریغش کردی که الان نداریش و احیانا داری دنبالش میدوی.
بهتره آدم با خودش رو راست باشه.هرچقدر جلوی دیگران نقاب داری بهتره با خودت روراست باشی.این کاریه که من با خودم کردم.خودم رو دیدم.بدون نقاب.خیلی دردناک بود.البته هنوز نتونستم کامل ببینم خودم رو.ولی همین قدر هم که دیدم خیلی دردناک بود.علت خیلی اتفاقهایی که توی زندگیم افتاد رو دیدم.
میدونی، قانون سوم نیوتن که میگه هر عملی عکس العملی داره به طور کاملا جدی توی زندگی جریان داره.من بهش ایمان دارم.این رو توی زندگی خودم دیدم و لمسش کردم.
یه نکته دیگه اینه که جایگاهی که یه کار رو انجام میدی خیلی مهمه.یعنی دلیل واقعی انجام اون کار چیه؟شاید ظاهرا یه کاری رو داری انجام میدی و کار خیری هستش.ولی وقتی خوب به خودت دقیق میشی، میبینی اون کار رو برای این انجام دادی که بقیه بگن وااای عجب آدم خوبی هستی که این کار رو انجام دادی و به این ترتیب یک سری از حسهات مثل حس با ارزش بودنت، ارضا میشه.این رو فهمیدم جایگاه انجام دادن کارها خیلی مهمه.مهم نیست نقاب اون کارت چیه و بقیه چه برداشتی می کنن.مهم جایگاه واقعی اون کارت هستش که شاید جز خودت کسی ازش خبر نداشته باشه.ولی جایگاه واقعی انجام اون کاره که کمکت میکنه به خواسته ت و هدفت برسی، نه اون نقاب و چیزی که دیگران از انجام اون کارت می بینن!
یه چیز دیگه ای که به عینه توی زندگیم دیدم، اثر کلماته.باری که کلمات داره برام غیرقابل انکاره.اونهایی که خیلی وقته وبلاگ من رو میخونن، شاید یادشون باشه توی وبلاگ قبلیم حدود چهار سال پیش یه پست نوشتم راجع به جادوی کلمات و افکار توی زندگیمون(که مربوط میشد به یه آقایی که من باهاش تلفنی صحبت میکردم و تجسمی که از سسل داشتم و بعد از چند سال سسل اومد توی زندگی من، با همون مشخصاتی که من همش میگفتم).من توی اون پست یه چیزی رو که در این باره تجربه کرده بودم رو نوشته بودم.
میدونی من اعتقاد دارم وقتی یه آدمی اضافه وزن داره، خودش بهتر از هر کس دیگه ای میدونه چه جوری میتونه اضافه وزنش رو از بین ببره.بهترین دکتر و مشاور در این زمینه خود آدمه.چون هیچ کسی بهتر از خود آدم با سیستم بدنیش آشنایی نداره.حالا اگه اون ادم دنبال کم کردن وزنش نمیره اون دیگه بحثش جداست و به فراخی یه ناحیه ای از بدن مربوط میشه!در این زمینه هایی که گفتم هم معتقدم هر آدمی خودش بهتر از هر کسی میتونه بفهمه اتفاقهای زندگیش به چه سمتی پیش میرن و معنی هر کدومشون چیه.به شرط اینکه واقعا و از ته دل بخوای ببینیشون و با خودت بدون نقاب باشی.
نمیدنم با اینهمه چرا یه وقتهایی یادم میره و برخلاف این نکات عمل می کنم و فکر می کنم.نوشتن این پست شاید بیشتر از همه تلنگری بود برای خودم.
بازم میگم اینها فقط تجربیات خودمه بر اساس اتفاقهای زندگیم و نتیجه گیریهای خودم که البته با کمک یه دوستی که من رو چند ساله میشناسه(شاید یه جورایی بهتر از خودم) و کتابهایی که خوندم و کلاسهایی که رفتم بهشون رسیدم و البته هنوز خیلی خیلی راه دارم.
پ.ن:ماشین رو هنوز از پارکینگ درنیاوردم.تازه گواهینامه م رو هم به عنوان ضمانت پرداخت جریمه، پیوست کردن.برای جریمه های بالای سیصد هزار تومن، یا گواهینامه یا کارت ماشین رو میگیرن تا مطمئن بشن حتما جریمه رو پرداخت می کنی.خیلی مسخره س.ماشین توی پارکینگه اون وقت ضمانت پرداخت برای چی میخوان من نمیدونم؟!
به هر حال وقتی ماشین رو گرفتم، تمام مراحلی که انجام دادم رو اینجا مینویسم، شاید به درد کسی بخوره!
اگر بخوام سطحی برداشت کنم خب متوجه شدم...اما اگه دقیق بررسی و فکر کنم یکم برام قابل درک نبود.نشونه ها رو کامل قبول دارم اما اینکه میگی جایگاه انجام دادن کارها مهمه رو نفهمیدم. اگه وقت داشتی برام توضیح بده
من هم دقیقا به حرفهات اعتقاد دارم. یه روز صبح که داشتم می اومدم سر کار تصادف کردم و یه خط رو یه پرشیا انداختم یه آقای مسن بود فقط بهم گفت یه دویست تومنی بهم بده که از دفعه بعد حواست رو جمع کنی. من از فرداش یه صندوق صدقه گرفتم و گذاشتم تو ماشین هروقت که بتونم یه پولی می اندازم توش... فرشته ها همه جا هستن فقط کافیه چشمهات رو باز کنی تا بینی شون
موفق باشی
رزي جون ميشه منو كمك كني توي بلاگم ؟ به راهنمايي احتياج دارم
رزی جون بزرگترین اتفاق زندگی من تحت شعاع تفکراتم پیشومد ..بعدازون باهمه ی وجود معتقد شدم که به هرچی عمیقا فکر کنی هستی و کائنات حتما اونو میارن سمتت .. من از ته دلم به این باوررسیدم . باحرفاتم کاملا موافقم .
امیدوارم این پروسه پارکینگ و الافی زودتر تموم شه عزیزدلم . خسته نباشی دوست نازنینم و میبوسمت .
با همه ی این حرف هاکامنتت حکم تایید داشت برام رزی حداقل دونستم یکی حرفمو فهمیده و ... مرسی مرسی از حرفاییییی انرژی بخشت :-*
امیدوارم مسئله ماشینت زودتر حل شه.
موفق باشی.