رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, September 15, 2010
Virgo-9
خب بالاخره لاست رو تا آخرش دیدم و همین چند دقیقه پیش آخرین اپییزود سیزن ششم رو هم دیدم.پنج تا سیزن قبلی رو خیلی وقت پیش دیده بودم.سیزن شش هم مدتها دستم بود ولی ندیده بودمش.از هفته پیش شروع کردم دیدنش.مثل اوایلش برام جذابیت نداشت ولی تا یه اندازه ای جذاب بود.جالب اینجاست که تا دوباره شروع کردم دیدن سریال لاست، دوباره خواب دیدن های کاراکترهای لاست شروع شد.احتمالا من خیلی جوگیر هستم.چون سری قبل هم که میدیدمش همش خواب جک و کیت و ساویر و لاک و ... میدیدم.البته بیشتر توی زمان حال.مثلا یه بار خواب دیدم لاک داره با یکی از همکارها از آسانسور پیاده میشه و کلیر هم جلوی پله های شرکت، درد زایمانش گرفته و جک و کیت دارن کمکش می کنن که آرون رو به دنیا بیاره!!!
یه دی وی دی ازش مونده بود که می خواستم فردا ببینم.ولی سرشب یه موضوع مسخره پیش اومد که حالم رو بی هیچ دلیلی به هم ریخت.اونقدر که فقط تونستم روی تخت دراز بکشم و زل بزنم به سقف.خیلی حال عجیبی بود.یه بار دیگه هم اینجوری شده بودم.انقدر بی رمق میشم که حتی نمی تونم حرف بزنم.وقتی مامانم اومد و صدام کرد، تمام انرژیم رو جمع کردم تا جواش رو بدم.صدایی که از گلوم در اومد وحشتناک گرفته بود!!!
خلاصه یه ذره که دراز کشیدم و هی با خودم حرف زدم و تجزیه و تحلیل کردم و به خودم گفتم امشب که بخوابی و فردا صبح بشه اثرش از بین که نمیره ولی کمرنگ میشه و انقدر اذیتت نمی کنه در همین حال این دی وی دی آخر رو گذاشتم تا ببینمش و حواسم از اون موضوع پرت بشه.چون به نظرم خیلی بی دلیل بود ناراحتیم.ولی نمیدونم چرا حالم انقدر بد شده بود.می لرزیدم وحشتناک.خلاصه نشستم و این دی وی دی آخر رو دیدم.یه قسمتهایی از سیزن شش رو خیلی دوست دارم.اونجاهایی که به آدمها و اعمالشون و حرفهایی که زدن و کارها و کمکهایی که به همدیگه کردن رو می گم.خیلی جالب بود برام.برای لو نرفتن بیشتر، دیگه چیزی نمیگم!
دوباره موسم بی خوابیهای شبانه من اومده.هر سال اواخر تابستون اینجوری میشم.البته اواخر تابستون معمولا یه حمله فلج کننده میگرن هم به مدت طولانی بهم دست میداد.که امسال گوشش کر، چشمش کور، دندش نرم، ازش خبری نیست.با این بی خوابی ها چه کنم؟با این بیخوابیها و کلاسهای دانشگاهی که از هفته دیگه شروع میشه و درسهای سنگینی که این ترم دارم؟!
راستی کتاب مثل آب برای شکلات رو هم تموم کردم.بامزه بود.دوسش داشتم.منتهی یه سوالی برام پیش اومده:چرا همه کتابها و فیلمها و مسائل دنیا و تلاشهای آدمیزاد برای رسیدن به یه انسان دیگه هستش؟یعنی همه جا موضوع عشق و علشقی در میونه.توی یه جمعی هم اگه هر بحثی بشه، حتی اگه از اورانیوم غنی شده هم صحبت بشه، آخر بحث یا به عشق و عاشقی و تفاوت زنها و مردها و این جور بحثها کشیده میشه یا به بحثهای رختخوابی؟!
من منکر هیچ کدومشون نیستم.قبولشون دارم و لذت هم می برم ازشون و توی این بحثها خودم هم شرکت می کنم.ولی برام واقعا سواله که آیا تمام مسائل زندگی حول این دوتا موضوع می گرده؟!چی توی وجود خودمون کمه که دنبالش توی وجود یکی دیگه می گردیم و میخوایم اون بهمون ببخشتش؟!
اگه جنس مخالف و س ک س رو ازمون بگیرن، اون وقت چیکار می کنیم؟راجع به چی حرف میزنیم؟برای چی تلاش می کنیم؟!هاااان؟یکی جواب من رو بده!!!
پ.ن:هر کی خواست جواب سوال بالا رو بده، لطفا جواب این سوالم رو هم بده که چرا بعد از دو هفته هنوز نیومدن این ای دی اس ال خونه ما رو وصل کنن؟!ممنون میشم!

Labels:

3 Comments:
Anonymous دناتا said...
منم سیزن آخراش برام جذابیت قبل رو نداشت. ولی کلا" سریالش رو دوست داشتم و دلم برای شخصیتاش تنگ میشه. آخی... سایر!

Anonymous مهرناز said...
سلام رز عزیزم... همونطور که بدن آدم به غذااحتیاج داره روح آدم هم به غذا احتیاج داره و غذای روح عشقه... حالا چرا غذای روح عشقه دیگه اینو باید از خدا بپرسی
این عقیه شخصی منه که یک آدم به تنهایی نمیتونه کامل باشه... آدم وقتی میتونه کامل بشه که تو جمع باشه در ارتباط با دیگران باشه... کسی که تنها زندگی میکنه ممکنه فکر کنه خیلی آدم کاملیه درس خونده کار خوب داره دست به هر کاری زده موفق بوده ولی شاید تو زندگی مشترک به مشکل برخورد کنه شاید نتونه با همسرش رابطه خوبی برقرار کنه شاید نتونه وظایف همسری اش رو به درستی انجام بده... غیر از این صحبتها من عقیده دارم که هدف از زندگی درک عشق با گوشت و خون است...

Anonymous سیندخت said...
به نظرم لاست خیلی جالب تموم شد و البته من قسمت آخر رو سه بار دیدم! حیف که تموم شد!
در مورد کتاب...یادمه گفته بودی دانلود میکنی...من لیست 1001 کتاب رو که گذاشته بودی دیدم منتها بین اون همه کتاب فقط چندتاش برای دانلود توی نت بود...سایتی رو سراغ داری برای دانلود مثلا همین مثل آب برای شکلات یا هرگز رهایم مکن و...! مرسی