رزسفید
روزمره گیهای من
Wednesday, October 13, 2010
Libra-5
داشتم یه متن طولانی مینوشتم.از این متنهایی که فقط می نویسم از اونچه از دلم برمیاد و هیچ وقت ادیتش نمی کنم.داشتم مینوشتم که چند وقته فقط بغض دارم و منی که همیشه اشکم دمه مشکمه، فقط می تونم بغض کنم.بغضی به سفتی و بزرگی یه نارنگی که دردناک میشه ولی تبدیل به اشک نمیشه که سبکم کنه.سبک که نه، حداقل یه ذره آرومم کنه.وقتی هیچ پناهی نداری، حداقل این چند تا قطره اشک می تونه یه مرهم حتی موقتی باشه!
داشتم می نوشتم که یهو دیدم گونه م داغ شد و خیس.آخ جون، بالاخره بغضم ترکید.اون متن که توش زده بودم به صحرای کربلا رو پاک کردم.مهم بغضم بود که ترکید.نمیدونم چرا؟ً!شاید بی دلیل و شاید هم با دلیل.مهم اینه که ترکید و من الان می تونم چمباتمه بزنم زیر لحافم و اون کوسن کوچولو رو بغل کنم و یه مدتی اشک بریزم و صبح با چشمهایی پف کرده و سوزان ولی قلبی سبکتر از امشب و دیشب و شبهای دیگه، برم سرکار و عصر هم با همون چشمها، سعی کنم با سایه و ریمل و خط چشم، پفشون رو کم کنم و برم مهمونی و لبخند بزنم به پهنای صورتم و قر بدم و سعی کنم به هیچی فکر نکنم.بعد فردا شب که از مهونی برگشتم خونه، آرایشم رو پاک کنم و ولو بشم توی تختم و تا دوباره بغض و دل گرفتگیم اومد سراغم با خودم بگم فردا بهش فکر می کنم، فردا!
پ.ن:میدونی چیه؟راحت بگم:دلم به حال خودم میسوزه.شاید من خیلی به خودم بد کردم!الان فقط و فقط دلم یه آغوش گرم و مطمئن و مهربون میخواد که ولو بشم توش و تا خود صبح بیهوش بشم!!!
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبرسحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است!

Labels: