رزسفید
روزمره گیهای من
Monday, October 25, 2010
Scorpio-1
این چند روزه انقدر گرفتار بودم که اصلا فرصت وبلاگ خونی نداشتم.اول از همه چند تا سوال رو جواب بدم.بهار عزیزم درباره اون سوالی که راجع به ازدواج ازم پرسیده بودی، ترجیح دادم به جای کامنت گذاشتن یه پست در این باره بنویسم.ولی این چند روزه خیلی سرم شلوغه ولی در اولین فرصت حتما راجع بهش می نویسم.راستش خودم چند وقته میخوام راجع بهش بنویسم که کامنت تو یادم آورد که حتما راجع بهش بنویسم.
نازی عزیز من برای سرخ کردن غذا از روغن خاصی استفاده نمی کنم.الان رفتم دیدم روغنی که مصرف می کنم و الان توی آشپزخونه هستش روغن فامیلیا هستش.روغن هسته انگور و کنجد از نظر کنترل کلسترول خوب هستند.روغن زیتون هم که نباید حرارت ببینه.خلاصه که از روغن خاصی برای سرخ کردن با توجه به اینکه گیاهخوار هستم، استفاده نمی کنم.
سمی جان برادر همکارم که فوت کرد و گفتم پیشکسوت فوتبال بوده، از قدیمی های آموزش فوتبال بوده.خیلی آدم معروفی نبوده که همه بشناسنش ولی خوب ورزشکار بوده دیگه.اگه اجازه بدی برای حفظ حریم خصوصی افراد من اسمش رو نمی گم.
حالا بریم سراغ روزمرگی، این هفته هر روز دانشگاه بودم و تا فردا و پس فردا هم باید برم.یعنی عین جنازه شدم.آخر این راه تهران، قزوین من رو دیوونه می کنه.دنبال کار پروژه م هستم و هی باید برم و بیام.برای همین وقتی میرسم خونه عین جنازه ای هستم که حتی نا نداره بره حموم.اونم منی که هر شب حتما حتما باید برم حموم!
یه چیزی تعریف کنم که لجم رو امروز خیلی درآورد:
امروز رفته بودم دانشگاه تا استادم رو ببینم و برام یه منبعی رو مشخص کنه که ترجمه کنم.چند نفر دیگه هم اومده بودن.منتظر استاد بودم که یکی از آقایون سر بحث رو با من باز کرد.اونم چی، حرفهای صد من یه غاز.ولی خیلی مودب صحبت میکرد.تا حالا هم ندیده بودمش و از همکلاسیهای خودم نبود.لابه لای حرفها متوجه شد که من شاغلم.خلاصه استاد اومد و صفحه های هر کسی رو مشخص کرد.همین آقای متشخص و مثلا باشعور، عین بچه ها برگشته به استاد می گه میشه بخش من رو با این خانوم عوض کنین(من رو می گفت)؟من شاغلم و گرفتاری دارم و نمی تونم انقدر ترجمه کنم و ایشون خانومن!(چه ربطی داره آخه؟!!)به من بخش ایشون رو بدین.من سرم پایین بود و داشتم از روی کتاب صفحه هام رو یادداشت می کرد.انقدر لجم دراومد(انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش داشت با من لاس میزد و تازه توی صحبتهای من هم فهمید که منم شاغلم)سرم رو گرفتم بالا و دوتا دستهام رو زدم به کمرم و با صدایی بلندتر از حد معمول گفتم اگه شما شاغلین منم شاغلم، منم از تهران میام و راهم دوره، منم کلی کار دارم.تازه من کاره خونه هم دارم.یهو برگشته میگه مگه شما ازدواج کردین؟!(جلوی اون همه استاد توی دفتر اساتید)استادمون هم با خنده گفت مگه میخوای باهاش ازدواج کنی؟هر چند اگه بخوای هم من بهش توصیه می کنم زن تو نشه.تو که انقدر راحت میخوای سهمش رو ازش بگیری و ...خلاصه استاد بخش من رو به اون نداد!!!
یعنی مرد گنده خجالت نمی کشه.با اون قد و هیکل عین بچه ها می مونه، خاک برسر!!!
از حال و احوالات روحیم بگم که عین پاندول می مونه.هی میره و هی میاد.زدم به در بیخیالی.ولی شاید به زودی که پستی هم راجع به حال و احوالات درونم بگم.فقط یه کلمه در وصف این روزهام بگم:
چه دردی است در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
البته من در گوشه نمی شینم.منظورم تنهایی درونی بود در عین شلوغی اطراف و تعدد آدمهای دور و ورم!!!هرچند من طبیعتم بهوت افسردهی!!!
پ.ن:این پست رو فقط برای حاضر غایب و اعلام حضور نوشتم.ایشالله سرم خلوت تر بشه دوباره میام.

Labels:

6 Comments:
Anonymous نيروانا said...
چرا ديگه مثل قبلا ها نمينويسي ؟ ماها غريبه شديم و يا اينكه فكر ميكني كه خودت غريبه شدي ؟ دلم تنگ شده براي اينكه از خودت بنويسي ...
دلم براي قبلن هات تنگ شده

Anonymous بهار said...
رزی گلم سلام . خوشحالم که میخندی با همه دلمشغولیایی که داری و هر آدمی به نوعی باهاش مشغوله ... خیلیا توان حفظ ظاهر هم ندارن . در مورد ازدواج فکر کردم شایددوست نداری راجع بهش بنویسی .حسابی منتظرم تا بخونمش ... خیلی مواظب خودت باش عزیزم

Anonymous شکلات تلخ said...
عجب جوابی داده استاد.

Anonymous مهرناز said...
سلام چه کار خوبی کردی که اومدی اعلام حضور کردی داشت دلم برات خیلی خیلی تنگ میشد... رزی جان تو که جواب اون مردیکه رو دادی دیگه چرا لجت گرفته؟ توکه حقشو گذاشتی کف دستش پس دیگه بیخیالش شو... منتظر پست های بعدی ات هستم

Anonymous يغما said...
سلام رزي جون
خوبي عزيزم
آي خوشم اومد از اينكه استادتون جوابو نداده باز من فرصت كردم كامنت بزارما بسي با ارزش است ....
خوبي
سعي كن خوب باشي چون چه بخواي و چه نخوئاي داره روزها و شبها مثله برق و باد مي گذره و فقط گذر ايام و مي بيني ...
هميشه روزهاي سخت مثله روزهاي خوب گذرا هستن و مهم اينه كه رفيق روزهاي سخت دلت باشي تا براي خودت شادي بياري ...
چون يكي اون بالاست كه قدر دل كوچيكتو مي دونه و يه سايه امن و نرم برات داره پس تنها نيستي و اون هميشه مواظبته هميشه
يغما هميشه به يادت

Blogger somico said...
رزی عزیزم خیلی ممنون که جواب دادی و البته که بهتره که اسمش رو هم نگفتی. من فکر کردم معروف بوده و من با اینکه اخبار فوتبال رو پیگیری میکنم بی خبرم.
راستی این اخلاق پاندولی بد دردیه خواهر جان! منم همین شکلیم و خیلی اعصابمو خرد میکنه! این خاصیت ما متولدین مهر ماهه!
از استادتون هم تشکر میکنم که جواب این آقای پررو رو داده ! باز خوبه استادتون با شعور بوده والله!
امیدوارم خوب باشی عزیزم. شاید خنده ات بگیره ولی روزایی که وبلاگت رو میخونم شبهاش برات همیشه دعا میکنم. امشب دعا میکنم خوب خوب باشی رزی جونم :*